عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

به مناسبت فرا رسیدن اعیاد شعبانیه و سالروز ولادت حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران منتشر می کند


خسرو اختشامی:


اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب‏...

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب‏

بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب‏

لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏

ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت
سر می‌‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏...

سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود
زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب‏

از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد
گسترد تا حريم تغزّل زعامت، آب‏

زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!

از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏

آمد به آستان تو گريان و عذرخواه
با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏

مى‌‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب

حسین دارند:

دستی كه طرح چشم تو را مست می‌كشید
صد آسمان ستاره از آن دست می‌كشید
بُرد بلند شرقی پیشانی‌ات به روز
خورشید را به كوچۀ بن بست می‌كشید
دست هزار عاطفه در كارگاه عشق
هر جلوه را به نام تو دربست می‌كشید
عاشق‌ترین، قشنگ‌ترین، باوفاترین
انگار هر چه درخور عشق است می‌كشید
امّا...كنار علقمه دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی‌دست می‌كشید...
خون می‌گرفت صورت عباس و او، هنوز
شرمنده، كز برادر خود دست می‌كشید

محمد حسین ملکیان:


مست‌اند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلارام و دلاور که تو باشی
تکرار اباالفضل اباالفضل اباالفضل
ذکری به من آموخته مادر، که تو باشی
از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی
بین‌الحرمین امن‌ترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی

سید حمید رضابرقعی:


نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی
تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی
ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی»
تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟
چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان
چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی
بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند
پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی
به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد
که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی
شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را
بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی

مجیدتال:


روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده
زور بازوی تو بی‌حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد
با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد
از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز
ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او مُحرم شد
در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می‌گفت!
این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت
علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید:
چقَدَر منبر کعبه به عمو می‌آید..
گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد
مسجدی بود که بابای من آبادش کرد
از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز
«کاشف‌الکرب» تویی خندۀ ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی
روی چشم تو بُود جای حسن جای حسین
هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین..
تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است
لشکری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است
وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای
فن شمشیرزنی را ز که آموخته‌ای؟
ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو
او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا

ابوالفضل زرویی نصرآباد:

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی‌ست
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کمتر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

به خون چو جعفر طیار، بال و پر می‌زد
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همّت مردی که داد آخر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست...

قاسم صرافان:


نیست کم مادر، که در عالم پسر دارد
جای آن، ام‌البنین قرص قمر دارد

در میان هاشمی‌ها، شاخ شمشاد است
از جوانی، در کنار پیر و استاد است

هم معلم، هم پدر، وقتی علی باشد
آن پسر باید که یک همچون یلی باشد

کم در این عالم، به غیر از او برادر نیست
هست، از عباس اما، باوفاتر نیست

او نه تنها برده با نامش، دل ما را
عاشق خود کرده حتی، ارمنی‌ها را

این جهان کوچکتر از درک مقام اوست
این که عالم دید، یک مو، از مرام اوست

در جوانمردی، جوانمردی نظیرش نیست
هیچکس چون او، علمدار امیرش نیست

عشق مثل عقل، حیران مقامش بود
این برادر، کاشف الکرب امامش بود

کیست این ساقی؟ که گشته عالمی مستش
او که زد دست خدا هم، بوسه بر دستش

او نمی‌نوشد، از آبی که به لب دارد
چون که یکجا، قد یک عالم، ادب دارد

عشق اگر دارد بهایی، آبرویش اوست
یوسف زهرا، بنازد که عمویش اوست

بر لب مستان عالم، یا اباالفضل است
خوش به حال آن دلی که با اباالفضل است

مهدی جهاندار:


سیاه چشم و کشیده ابرو
به قبله مایل ابوالفضائل
درخت طوبی و سرو موزون
و ماه کامل ابوالفضائل

خلیل عصمت، کلیم غیرت،
مسیح سیما، ذبیح سیرت
حسن کرامت، حسین قامت،
علی شمایل ابوالفضائل

کتاب فضل پدر تو بودی
که باب فضل پدر تو بودی
کسی نگفته تو را ز فضل
پدر چه حاصل ابوالفضائل!

لبان عطشان شنیده بودم
ولی به دریا ندیده بودم
رسول باران، امیر طوفان،
امام ساحل ابوالفضائل

چه دست افشان و پای کوبان
و اشک ریزان و مشک خیزان
ابوالعجائب، ابوالغرائب،
ابوالخصائل، ابوالفضائل...

مدافعان حرم کجایند
که تا علمدارشان تو باشی
که سر نکوبد دوباره زینب
به چوب محمل ابوالفضائل!...

همینکه ماه من از در آید،
خروش از هر طرف برآید
ابوالفضائل  ابوالفضائل
ابوالفضائل  ابوالفضائل

محمد زارعی:


داد در روز وصال آخر به دست یار دست
هر کسی برداشت مانند تو از اغیار دست

دیده ی بینا حریف جلوه ی معشوق نیست
چشم اگر از دست دادی میدهد دیدار دست

دست هایت را بریدند و ندانستند که
دارد این بی دست پشت پرده ی اسرار دست

در تمام زندگی ها دست داری تا ابد
شسته ای ای مرد! از آب حیات انگار دست

از قلم افتادن دست تو بی حکمت نبود
چون تو را که آفرید ایزد کشید از کار دست

تا که نگذارد به روی خار و خس دلدار پا
میگذاری بر زمین در مقدم دلدار دست

سر که خرج پای معشوق است پس با این حساب
جای سر در مقتل دل میرود بر دار دست

چشم دنیایی به دست توست زیرا در کرم
دست تو چیزی کم از بخشندگی نگذارده است

بهترین درسی که دادی سجده بر معشوق بود
چون نهادی از ادب بر خاک راه یار دست

آسمانی گشتی و دست از زمین برداشتی
آن زمان که بال هست انگار بوده بار دست

دست وقتی میبری بر زخم ابروی خودت
میبرد بر تیغ گویا حیدر کرار دست

با زبان تیر وقتی میکند گفتار چشم
پس به پای شوق حتما میکند رفتار دست

خوارم و در سایه ی تو کسب عزت میکنم
آن چنان که میزند بر دامن گل خار دست

آن زمان که میگذارم سر به مهر کربلا
میزند عباس بر پیشانی ام انگار دست

باده دستاورد ساقی نیست بلکه بادگی است
در مرام مست ها هست از تهی سرشار دست

خاک پایت هستم و دستت که می افتد به خاک
میکشی روی سر این هیچ بی مقدار دست

مرگ عاشق لحظه ی دیدار معشوق است و تو
باز کردی لحظه ی آغوش گرم یار دست

 

 

منبع: شعر هیات، کانال اشعار ناب آیینی


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین