۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۰۹
عقیق: مهدی رمضانی:اشاره: امشب شب آخر محرم سال ۱۴۴۳ است؛ محرّمی که محرمِ آخر خیلیها شد؛ همان ها که دعای شبهای دهه اول همین محرم و محرمهای قبلشان این بود که: «خدایا ما را در محرم بمیران!» و حالا میهمان اربابشان هستند. اگر این چند سطر، به برکت وجود مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) حالی برایتان ساخت، هدیه به روح همه درگذشتگان ـ مخصوصاً همسر رفیق ما ـ سلامی، صلواتی، آهی و اشکی روان کنید.
***
در هیچ کجای دنیا و در هیچ ادبیاتی، چه روس و چه فرانسه و چه پارسی، وقتی از عشق می گویند، مخاطب دنبال منطق نیست؛ دنبال یک کار عجیب و خارق العاده از قهرمان داستان است؛ دنبال عبور از مرزهای خود، حیرت، غفلت، دلدادگی، سرسپاری و بی انتهایی است. این را گفتم تا لابلای این سطور دنبال قاعده و رابطه منطقی نباشید. یکی هست که دل ما را برده، از وقتی بچه بودیم یا شاید قبل از آنکه باشیم؛ همان که سال هاست دربهدرش هستیم و با او به حیرت رسیده ایم، به سرسپاری، به دلدادگی؛ همان که با او از خود عبور کرده ایم.
ایهاالناس! بدانید و آگاه باشید که ما دلتنگ صفای خانواده، سیر و سفر و سیاحت، مهمانی و گعده، حال خوش جامعه، آرامش روحی و آسایش کادر درمان و … هستیم. این ها همه زندگی است و جلوه ای از همان دلدادگی و عاشقانگی، ولی آنچه در این دو سال حلقه انگشتان بیرحمش گلوی احساس ما را فشرده، دوری از آن جاذبه یگانهای است که عشق را در «کرب» و حیات را در «بلا» یافت؛ همان که درد جانانه اش، درمان همیشگی حال های بد ما بوده؛ همان سرمایه ای که، از پسِ اشک تاسوعا و آه عاشورا، لحظه ها را می شمردیم تا بیستم ماه صفر برسد و باز تجربهاش کنیم و عاشق شویم و از خود عبور کنیم با «بابی انت و امّی».
آه از این دو سال! آه از ترسِ ماندن در حسرت دیدار در دل! آه از این غربتی که دو سال است در دَم سینهزنیِ هیئتهای ماست؛ غربت پیر شدن و مُردن و ندیدن. هزار و چند صد سال است جوان هم که از دست میدهیم با اندوهش کنار می آییم، اما وقتی به یاد می آوریم که آرزوی کربلا در دلش مانده بود، بی تاب و طاقت میشویم و پهلوان بغضمان زنجیر پاره میکند و داغ دوری، اشک حسرت می نشاند بر چشم های منتظر.
آقا! ما کجا و درک داغ عظیم شما کجا؟ لقد عظمت الرَّزيه و جلَّت و عظمت المصيبه بک علينا و على جميع اهل الاسلام! عادت کرده ایم به صفا و معنای سوگ شما. سرسپرده داغ شماییم. با دیدن بارگاه شما بار سَبُک می کنیم و از خود خالی می شویم!
آقا! قربانی حسرت دیدار شماییم. آتش به جان افتاده زیارتیم. آیا این اربعین هم ببنشیم و آلبوم مرور کنیم و عکس و فیلم ببینیم و در خیال مان عمود بشماریم و حسرت بخوریم؟ حتی داغ این تصورات هم دل ما را خون می کند و جان ما مجنون.
آقا! ما ثواب زیارت نمیخواهیم. خودِ خود شما را میخواهیم. اگر در این آزمون آسمانی، تقدیر مهربان خدا برای ما مرگ ماست، فقط چند روز فرصت از جناب عزائیل ما را بس تا تو را گرم بغل کنیم. مرگ با تو که مرگ نیست! اوج بودن است؛ آغاز است وقتی تو باشی. کربلای عزیز تو آغاز است و مرگ در کربلای تو آغازِ آغازهاست.
ای اجل یک چند روزی دور ما را خط بکش
وعده ما عصر عاشورا کنار قتلگاه
آقا! از غم جانانه عشقت و از حسرت مرگبار ندیدنت، نه فکرمان جوّال است و نه زبان و بیانمان مجال گفتن و نوشتن دارد، ولی، به جدت امیرالمومنین(ع) قسم، این بارِ بی امان غم و حسرت، استخوان های طاقت مان را خرد کرده است.
آقا! ما روضه لازم نداریم؛ «کربلا، کربلا» گفتن رانندگان نجف در کنار وادیالسلام بسمان است.
آقا! شما دلدادگانی داشته و دارید که یقینشان به گوهر وجود شما و کربلایتان از خورشید برایشان روشنتر است و همین جاست که ذره به دریا می رسد و سفینه نجات شما غریق اقیانوس عشق و غم را به ساحل «انی سلم لمن سالمکم» می رساند.
آقا! حرف زیاد است و درد فراوان، و شما نشنیده دوا میکنید، اما بگذارید بگوییم که با دل خون، ناله میکنیم: ما کربلا لازمیم آقا!
ما را نخرد شاید اما به همه گفتیم
ارباب کریم است و دست بخرش خوب است.