۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۲۱
عقیق:به نقل از ستاد خبری حج، دو شب است بی قراری؛ نمیشود حوالی مسجد النبی باشی و فاصله افتاده باشد. در طول روز هر از گاهی برای رفع خستگی پرده پنجره اتاق را کنار می زنی و نگاهت را به امتداد مسیر خیابان احد خیره.
دو گلدسته از میان هتلهای بلند این شهر دلت را صیقل میدهد. به خصوص در شب که سبز سیادتش عقل و هوش از سر میپراند. انگار قسمت نیست «میان منبر و خانه پیامبر که بوستانى از بوستان هاى بهشت است و منبر رسول خدا روى دریچه اى از دریچه هاى بهشت قرار دارد» وارد شد و نمازی ادا کرد.
لحظهای با خود میگویی چه شده؟! دقایقی از اذان مغرب گذشته است وضو میگیری و سجاده را در اتاق کار پهن میکنی بین دو نماز دست به دعا؛ تا زیارت صحن و سرای مسجد نبوی، روضه و دیوارهای مشبک بقیع نصیبت شود.
دل تنگ است و بغض دارد. مینویسی که دل آرام شود اما نگو بهانه است برای اشک ریختن و سبک شدن. چشمانت سنگین است و کارها عقب افتاده؛ آبی به سر و رویت میزنی و با خودت قرار میگذاری. صبح شده و طلوع خورشید نوید یک روز نو را میدهد. سوار بر ماشین راهی حرم.
قبل از رسیدن به مسجد نبوی جلوی هتلها و بازار دستهی کبوترها روی زمین مشغول خوردن دانه هستند از میانشان که بگذری، به پرواز در میآیند کاش میشد مثل کبوتر با بالهایی هر چند کوچک سایهبانی برای خاک تفتیده ائمه بی حرم میساختی.
به شوق رسول مهربانی و ائمه بقیع با گامهای بلند از زیر سایهبان چترهای تو در توی صحنها و ستونها عبور میکنی. فن های بزرگ تعبیه شده در ستونهای صحن مسجد النبی همراه با اسپری آب و عطر، همه را معطر میکند.
از سرویس های آبخوری، زائران آب مینوشند تا در این گرمای هوا سیراب شوند. یا رسول الله چرا کسی حسین تو را سیراب نکرد... صلی الله علیک یا ابا عبدالله.
حالا به بین الحرمین مدینه النبی رسیدهایی. از حرم حسین و ابوالفضل با آن همه شور و صفا خبری نیست. اینجا یک چشم حسرت و غم و اندوه و چشم دیگرت به گنبد خضراء پیامبر است. سرگردانی بین دو حرم. سرت را به سمت گنبد خضرا میچرخانی و سلامی به رحمت للعالمین میدهی. لبخندی بر لبانت جاری است اما دلت برای بقیع میتپد. وصف بین الحرمین مدینه سخت است.
اینجا دیوار میان حرم پیامبر و موالیان بدون حرم فاصله انداخته. ای رسول خدا حتی صحن و سرایت هم سایهبان دارد اما بقیع چطور؟! چه زیباست مظلومیت خاندانت، چقدر مهجور است فاطمه؛ حتی نگذاشتند دختر در سوگ پدر راحت باشد صدای گریه و شیونش، او را راهی کوه و بیابان کرد.
مادرجان یا زهرا اگر تو را آزردند اما اکنون میلیونها عاشق فارغ از فاصلهها دست برسینه عرض ارادت دارند و دلشان خون است در فراق. شمع و چراغ بقیع ستارههای درخشان هستند. راستی مادرجان یا فاطمه، صدای پای محرم به گوش میرسد شوری در عالم برای اقامه عزای حسین برپاست.
از سراشیبی ملایمی بالا میروی و حالا قبر ائمه از پشت مشبکهای فلزی رویت میشود. حیف که اجازه نمی دهند بایستی و یک دل سیر تماشا کنی. برایت روضه بخوانند و شانه هایت از هقهق این همه مصیبت بالا و پایین برود. عمق وجودت آرام و سبک شود. دلت فقط با نوایی جانسوز خالی میشود.
زیارت حضرت زهرا عجب مضامینی دارد «سلام بر تو ای آزموده شده آن که تو را آفرید و آزمود. پس تو را به آنچه آزموده، شکیبا یافت». اینجا توقف ممنوع است و با هر ایستادنت صدای مأموران بلند.
به اجبار آهسته گام بر میداری و زیارت توسل میخوانی از معبری که میان قبرها برای جمعیت باز شده به سمت درب خروج می روی انتهای مسیر سمت راست قبر «امالبنین» است. دلت کربلایی میشود. ماموری مقابل مسیر منتهی به قبر ام البنین نشسته و اجازه نزدیک شدن نمیدهد. علمدار کربلا را به مادرش قسم که بدهی رد خور ندارد مگر میشود قسم بدهی و برات کربلا ندهد.
از انبوه جمعیت کاسته شده دل هوس بازگشت مجدد به سمت بقیع دارد برمیگردی این بار روبروی قبور ائمه توقف میکنی بغض سنگین زبانت را بسته و اشک چشمانت اذن دخول حرم است حسرت و آه ذهنت را پر کرده و لبانت را بسته است. صدای «حاجی حاجی» گفتن ماموران بلند است باز خودت را به درب خروج میرسانی.
دلت سیر نشده سومینبار نیت میکنی و به داخل بقیع برمیگردی. یک دفعه دلت شور میزند نکند آخرین بار باشد که بقیع را زیارت میکنی. باید خود را به دست تقدیر بسپاری.
بقیع خوش به حالت که تا ابد پذیرای کبوتران عاشقی، که بر خاکت قدم می گذارند. با احتیاط خود را جلوی قبور میرسانی انگار مامور مراقبت تو را شناخته می گوید، برگرد. اعتنا نمیکنی و اینبار فقط و فقط با نگاهت زیارت میکنی و خارج میشوی.
سایهبانهای صحن، دیدن قبه الخضرا را از چشمانت دزدیدهاند تنها جایی که چتر ندارد پشت به قبله و روبروی گنبد سبز نبوی است خودت را میرسانی گوشهای تا التماس دعا و تمنای دوستان هنگام خداحافظی را مرور کنی و برایشان طلب حاجت.