با ذکر «حسین» انس و جن میگریند
رضا اسماعیلی شعری را به ساحت ملکوتی اسوه احرار و آزادگان جهان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) یا مطلع «ای دیده ببار، ظهر عاشورا شد» سروده است.
عقیق:رضا اسماعیلی شعری را به ساحت ملکوتی اسوه احرار و آزادگان جهان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) یا مطلع «ای دیده ببار، ظهر عاشورا شد» سروده است.
با لهجه ی خون، زبانِ دنیا وا شد
در کرب و بلا، قیامتی برپا شد
خورشید به خون نشست و دل ها لرزید
ای دیده ببار، «ظهرعاشورا» شد
آن روز «حسین»، کوهی از باور بود
در کرب و بلا، قیامتی دیگر بود
اسلام، ز مرگِ سرخ او احیا شد
«عاشورا»، یک تولد دیگر بود
آموخت به ما، شیوه ی بهروزی را
آزادگی و درس ستم سوزی را
با خونِ جگر، به مرگ خندیدن را
با لهجه ی خون، اذانِ پیروزی را
ای شیخ کجا؟ قیامتِ جان اینجاست
بوی گل و خنده های باران اینجاست
بیهوده چرا گرد جهان می گردی؟
برگرد به کربلا، که «انسان» اینجاست
آموخته ام از «او»، جوانمردی را
با مردم پابرهنه، همدردی را
من آمده ام به مکتب عاشورا
تا خط بزنم «یزید» و نامردی را
حاجت به تنور و خولی و خنجر نیست
حاجت به فرازِ قتلگاه و سر نیست
با ذکر «حسین» انس و جن میگریند
حاجت به گلوی نازک اصغر نیست
زهراست در این دقیقه اینجا، آرام
دریاب حضورِ سبز او را، آرام
مکشوف مخوان روضه ی«عاشورا» را
ای مرثیه خوان! کمی مُدارا، آرام
عمری ست شمرده ایم زخمِ او را
در کرب و بلا، نهیبِ اخم او را
از این که جهان دچارِ بیداری شد
یکبار شمرده ایم سهمِ او را ؟!
این پرده ی راز را نمی فهمی تو
این سوز و گداز را نمی فهمی تو
در ظهرِ عطش، گرمِ تماشا هستی
وقتی که «نماز» را نمی فهمی تو
انگار که کربلاست امروز، بیا
شمعی ز قیام حق بر افروز، بیا
چون «حُر»، نفسی کنار مولا بنشین
«آزادی» را، از او بیاموز... بیا
باید که بترسم از خودم، می دانم
در کوفه ی تن چو باد، سرگردانم
فردا که حسین بانگِ «هَل مِن...» سر داد
دل می َکنم از حسین، یا می مانم؟!
سخت است به «او»، جواب آری دادن
در بارش نیزه، قول یاری دادن
ای نَفسِ دغل! ز من چه می خواهی تو؟
از کرب و بلا، تو را فراری دادن؟!
ای نَفس! سفر به کربلا را هستی؟
توفان غم و سیل بلا را هستی؟
امروز، مُرید او شدن آسان است
گر جان طلبد حسین فردا، هستی؟!
ای نَفس! مُحرّم است و اسب و جاده
شمشیر جهاد، صیقلی، آماده
رفتن به پناه عافیت، یا ماندن؟
سخت است جوابِ این سوال ساده!
مولای حماسه و کرم! می ترسم
از سستی دین و باورم، می ترسم
هی لاف زدم که با شما همراهم
«عاشورا»، کم بیاورم، می ترسم
ای خوب! بگیر، دست ایمانم را
تا هدیه کنم به راهِ «او»، جانم را
پیوند بزن مرا تو با «عاشورا»
با خون بنویس، فصل پایانم را
ای نَفس! اسیر خودسری ها نشوی
در «مرثیه»، خامِ دلبری ها نشوی
سخت است ز کربلا سخن گفتن، تا:
هم حنجره ی «مُطهّری» ها نشوی
از بهر حسین، یاوری خواهی شد
تو قبله نمای دیگری خواهی شد
گر زنده کنی «پیام عاشورا» را
یک روز تو هم «مُطهّری» خواهی شد
اسلامِ یزید را، اگر نشناسیم
شیطانِ پلید را، اگر نشناسیم
یک روز شبیه «شمر» در عاشورا...؟!
قرآنِ مجید را، اگر نشناسیم
به پیامبر کربلا، حضرت زینب کبری(س):
آیینه ی «لا»، تجلی یکتایی ست
آمیزه ای از بصیرت و شیدایی ست
در قاب نگاه آن رسول صادق،
«عاشورا»، رستخیزی از زیبایی ست
منبع:فارس