عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
اشعار شب تاسوعا _حضرت ابالفضل العباس (ع)
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق:
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
احمدی علوی :
رو کرده هر آیینه به آیین اباالفضل
هرکس که مسلمان شده با دین اباالفضل
از جانب خورشید به من مرحمتی شد
چون گوش سپردم به فرامین اباالفضل
لب تشنگی آل عبا چیز کمی نیست
از منظر چشمان جهان بین اباالفضل
ای کودک شش ماهه که در لحظه ی رفتن
لبخند تو شد مایه تسکین اباالفضل
شرمندگی از اهل حرم هست پدیدار
از حالت پیشانی پرچین اباالفضل
زیباتر از این چیست که در معرکه ی عشق
زهرا برسد بر سر بالین اباالفضل
هستی گدایان در خانه ی عباس
هستیم به عالم همه مسکین اباالفضل
او باعث و بانی شده تا شعر بگویم
دریای معانی شده تا شعر بگویم
محسن عرب خالقی :
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضه ی دست بریده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
احمد علوی :
طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند
خواب همه را بعد تو برهم زده بودند
با حال پریشان و دل شعله ور از آه
آتش به دل عالم و آدم زده بودند
در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود
آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند
بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم
بر صورتشان سیلی محکم زده بودند
آن روز غم انگیزترین روز جهان شد
آن روز ملائک همگی غم زده بودند
نام تو پس از نام حسین بن علی بود
بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند
انگار علی بود نه انگار تو بودی
سقای حرم میر و علمدار تو بودی
مجتبی خرسندی:
همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است
دودست داده به راه خدا وپس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل است
به جمله جمله ی یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل است
نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است
از ابتدا به من آموخت مادرم تنها
دوای درد گرفتارها اباالفضل است
چه ترس دارد از آتش ،چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است
خود امام زمان گفته است می آید
به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است
بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است
غلامرضا سازگار:
تو کیستی لب تشنۀ جام بلایی
فرماندۀ کل قوای کربلایی
سقایی و سردار مقطوع الیدینی
باب العطا باب الکرم باب الحسینی
خون خدا خون خدا خون خدایی
ابن و اخ و عم امامان هدایی
هم اشرف الخلق استی و هم اشجع الناس
آری تو عباسی تو عباسی تو عباس
سرتا قدم مولا امیر المؤمنینی
فرزند زهرا زادۀ ام البنینی
با مهر ثار الله وجودت را سرشتند
نام ید الله را به بازویت نوشتند
جبریل پیشانی نهد برخاک راهت
کافر مسلمان می شود با یک نگاهت
چشم تو تفسیر امیرالمؤمنین است
ابروت شمشیر امیر المؤمنین است
والله ان قطعتوا یمینی از توست
وعن امام الصادق الیقینی از توست
بی دستی تو عالمی را دستگیر است
کی مثل تو اینسان به نفس خود امیر است
کی مثل تو در آب دست از آب شسته
جام عطش را در درون بحر جسته
کی مثل تو فانی به راه دوست گشته
یک لحظه از دست و سر و چشمش گذشته
کی مثل تو گردیده عالم پای بستش
کی مثل تو حیدر زده بوسه به دستش
تو جعفر طیار دشت کربلایی
حقا که پرچمدار دشت کربلایی
هم آب بی تو از درونش شعله خیزد
هم مشک بر بی آبی تو اشک ریزد
از قلب آتش ره به دریا باز کردی
در آب بودی و به دریا ناز کردی
دریا گریبان چاک زد بحر وصالت
گفتا که شیر فاطمه بادا حلالت
شرح وفاداریت را ام البنین گفت
زهرا به ایثار و وفایت آفرین گفت
دریا به تو از حنجر تو تشنه تر بود
با حنجر خشک تو داغش برجگر بود
آتش زسوز سینۀ تو تاب می خواست
آب از لب خشکیدۀ تو آب می خواست
از اشک چشمت ماهیان خون خورده بودن
امواج دریا از خجالت مرده بودند
برغربت تو مرکبت خون گریه می کرد
حتی عطش هم بر لبت خون گریه می کرد
دستت جدا اشکت به رخ سوزت به سینه
عذرت موجه بود در نزد سکینه
دل بر دل دریا زدی آبی نخوردی
دیگر چرا یک جرعه بر اصغر نبردی
سر در قدوم دوست بنهادی اباالفضل
سقایی و لب تشنه جان دادی اباالفضل
تنها نه میثم با غمت از تاب رفته
تا صبح محشر آبرو از آب رفته
سید حمیدرضا برقعی:
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود
آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد
در دست ابن ملجم میدان، عمود بود
از شوق سجده صالح دین از فراز اسب
بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود