عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار مناجاتی ماه رمضان

به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان عقیق تعدادی از اشعار مناجاتی ماه رمضان را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان عقیق تعدادی از اشعار مناجاتی ماه رمضان را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت ع منتشر می کند:





میلاد عرفان پور :
دلم شکسته ی سنگ ملامت است خدایا

به روی شانه من بار تهمت است خدایا

گل محمدی ام من سلامم و صلواتم*

به جامه ام همه عطر نبوت است خدایا

ندای  دائم تهلیلم و در آینه ی من

حدیث لا، همه الای وحدت است خدایا

عدم، اگرچه به دنیا کشانده زیستنم را

وجود من نگران قیامت است خدایا

نه نفس مطمئنی دارم و نه جرئت رجعت

تمام دار و ندارم محبت است خدایا

مرا رها مکن و ارجعی بگو که اسیرم

مرا بخوان که جدایی مصیبت است خدایا

گدای راز الستم فقیر ذات تو هستم

همین که جز تو ندارم غنیمت است خدایا

من از عشیره ی عشق محمدم، به هوایش

شهید اگر نشوم کفر نعمت است خدایا

رضا اسماعیلی:

با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز ؟!

غافل ز خویش درسفر لحظه ها، عزیز !

افتاده بـــاز هم تب دنیا به جان تو

آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز !

می بینمت که بار دگر پرسه می زنی

در کوچه های غفلت دنیا ! چرا عزیز؟

تقویم روزهای دلت پر ز خالی است

خط می کشی به زندگی لحظه ها، عزیز !

روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان !

کی می شوی ز غصه ی بودن رها، عزیز !

دنیا تمام وقت دلت را گرفته است

دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز !

آبی نمی دهی به دلت از زلال عشق

قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز !

خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق

عاشق نمی شوی که بگیری شفا، عزیز !

ای بی خیال ! حال دلت را بیا بپرس

دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز !

یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست

یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز !

اُدعُونی اَستَجِب لکُم ، آری، بگو "بَلی"

امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز !

بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می وزد به خاک

آماده شو  برای شب ابتلا، عزیز !

«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو

عبرت بچین ز زلزله ی این صدا، عزیز !

مویت سپید گشت و دلت از گنه ، سیاه

از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!

روزی بلند می شوی از خواب و ناگهان

زُل می زند کسی به نگاه شما، عزیز !

لطفا شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ

دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز !

پرونده ی تو بسته شد و فرصتت تمام

لطفا بدون عذر و بهانه، بیا عزیز !

اما... ولی... به روی زمین مانده کار من

دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز !

فردا که می رود همه ی پرده ها کنار

شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز ؟

مهدی رحیمی :
روزگاری ست که با تو سر دعوا دارم

که چرا دست چرا قلب چرا پا دارم؟

من که دیروز کنارت به عبادت بودم

این چه عشقی ست که امروز به دنیا دارم

تو خدایی، من بیچاره فقط یک بنده

تو یکی هستی و من اینهمه همتا دارم

تو سزاوار پرستیدن و کرنش هستی

آخرین مرحله ی زاری و خواهش هستی

باز هم حرف دل و عقل هماهنگ نشد

هفت شب رفت و برای تو دلم تنگ نشد

دل که از مهر تو خالی شده دیگر دل نیست

هرکه دلبسته ی دنیا بشود عاقل نیست

بنده ی تشنه به دنبال چه هستی؟ برگرد

این سرابی که تو را گول زده منزل نیست

#شب_هفتم شب عشق است بگو با مردم

 روزه بی حب حسین بن علی کامل نیست

شب و بین الحرمین تو پر از خوشه شده

دل من مثل ضریحی ست که شش گوشه شده

نامت آمد که به من اذن زیارت دادند

فرصت دلبری و عرض ارادت دادند

نه فقط ذرهء ناچیز ترینی چون من

همه ذرات به عشق تو شهادت دادند

هیچ کس هیچ نفهمید ولی ما دیدیم

به تو نیروی فراتر ز اجابت دادند

تو طبیب همه ای زاهد و کافر ،اما

چون مطب خواسته بودی به تو هیأت دادند

رأس نی را به سر دور شده از خواهر

به دل زینب دور از تو اسارت دادند

چون گرفتار قفس گشت کبوتر چه کند؟

سخت #زینب نگران است که آخر چه کند؟

کوچه تا کرببلا، کرببلا تا به دمشق

با غم نیزه غم کوچه، غم در چه کند؟

می تواند که تحمل بکند غم ها را

لیک با غصه ی دوری برادر چه کند؟

#شب_هفتم به حضور تو معطر شده است

دل ما سوی ضریح تو کبوتر شده است

دل من کفتر جلدی ست که عشقی شده است

گاه در کرببلا گاه دمشقی شده است

وحید قاسمی :

خود را به خواب می زنی ای بنده تا به کی؟

هی توبه پشتِ توبه سرافکنده تا به کی؟

دنیا وفا نکرده، وفا هم نمی کند

با زرق و برقش از غمِ دل، کم نمی کند

از حوض نور کی به رُخت آب می زنی؟

کی دستِ رد به سینه این خواب می زنی؟

غیر از خدا برای کسی بنده گی نکن

بیراه است راه تو، یک دنده گی نکن

بنده در اوجِ فاجعه زانو نمی زند

غیراز خدایِ خود به کسی رو نمی زند

عقلت مگر به شاید و باید نمی رسد؟

این بارِ کج رفیق، به مقصد نمی رسد

بیهوده کیسه بابت این نقشه دوختی

باغِ بهشت را به جوِ ری فروختی؟

ای ورشکسته، بیش تر از این ضرر نده

لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده

مانند سوزِ صبحِ مه آلود می رسد

وقتی نمانده است، اجل زود می رسد

باید بری! به فکرِ حساب و کتاب باش

فکرِ فشار قبر و سئوال و جواب باش

شبهای قبر، تیره تر از کرده های توست

مهتاب روشنش، سفرِ کربلای توست

بی نور عشق، قبر تو دلگیر می شود

حتماً بگیر تذکره را، دیر می شود

ای تشنه لب، ز دستِ سبو آب را بگیر

با گریه زود، دامن ارباب را بگیر

حسن اسحاقی:
دستی که بالا آمده کارش گداییست

کار تو آیا با گدا بی اعتناییست؟

تو بی نیاز بی نیاز بی نیازی

این اشکها دار و ندار بینواییست

خیلی غریبم با تو خیلی دورم از تو

برگشته ام... دیگر زمان آشناییست

آنقدر می بخشی که دیگر شک ندارم

با نا امیدی توبه کردن بی خداییست

هی قول دادم توبه هایم توبه باشند

بس که صبوری، عادت من بی وفاییست

تاریکی قلبم دو چشمم را گرفته

ای نور بی پایان که یادت روشناییست

باید تو را با هر نفس دید و پرستید

من دیدمت دیدم - خدای من- خداییست...

دوزخ نشینم کن ولی رو بر نگردان

چون سوختن آسان تر از درد جداییست

وقتی تمام خواهشم بخشیدن توست

بی شک "غلط کردم" شروع هر دعاییست

این دست را خالی به سینه برنگردان

دستی که بالا آمده دست گداییست





ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
طاها
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۳/۱۲
0
0
سلام.بنده هم یک شعر در باب ماه رمضان دارم و خوش حال می شوم آنرا منتشر کنید.با سپاس فراوان...
رمضان آمده تا دل به صفایی برسد
دل تنها به علاجی به نوایی برسد
رمضانی دگر آمد، تو کجایی دل من؟
نکند باز به دل غیرِ خدایی برسد
ز گناهان مکرر شده بیمارم و دل
شود آیا که به راهی، به حیایی برسد؟
همه تن پوش من آلوده به عصیان شده است
چه خوش از جانب معشوق ردایی برسد
کرمی کن که دگر حال خوشی نیست مرا
چه کنم تا که مرا حال بکایی برسد؟
شب قدری بنما قسمت من کرب و بلا
ز حسین بن علی لطف و دوایی برسد
توبه¬ام را بپذیر ای که تو رحمان و رحیم
رمضان آمده تا دل به صفایی برسد
شاعر:طاها دولت آبادی
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین