عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار ویژه ولادت حضرت امام محمدباقر (ع)

به مناسبت فرا رسیدن ماه رجب و ولادت امام محمد باقر (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه رجب و ولادت امام محمد باقر (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده  ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:



وحید قاسمی:

با وضو باید از مقامت گفت

خاتم الأنبیاء سلامت گفت

مهربانیِ بی حدی داری!

خلق و خوی محمدی داری

تا ابد علم را شکافنده

دستِ مِهر خدای بخشنده

دیدنت آرزویِ جابر هاست

شیعه مدیونِ قال باقر هاست

پندهایت فراتر از پندار

معدن العلم، مخزن الأسرار

واژه ها بر لبت زلال شدند

فاتح قله ی کمال شدند

عقل شد کودک دبستانت

پای منبر نشست حیرانت

مشق از کیمیایِ عشق بده

درس جغرافیایِ عشق بده

قلمت کی قرار می گیرد!؟

جوهر از ذوالفقار می گیرد

مانده ام چند جبهه می جنگی!؟

رهبر انقلاب فرهنگی

مکتبت اجتهاد علمی شد

کربلایت جهاد علمی شد

**

"کربلا" گفتم و دلت لرزید

مشک آبی مقابلت لرزید

کربلا خاطرات تلخی داشت

روضه های فرات تلخی داشت

آب را رویِ خیمه ها بستند

آب را با سروصدا بستند

تشنگی، از بهار سیرت کرد

گریه های رباب پیرت کرد


مهدی رحیمی :

روشن تر است این پسر از ماه صورتش
گردن کشیده ماه خودش هم به رویتش

ماه رجب به ماه عرب چشم دوخته
معلول خیره ست به دقت به علتش

ماه تمام اول ماه رجب رسید 
قد قامت الصلوة به قد و به قامتش 

شد اولین محمد بعد از پیامبر
آمد ز دست های علی هم نبوتش

چون آفتاب وقت طلوع و غروب خویش
عمری نشسته کوه دو زانو به خدمتش

پلکش دلیل روز و شب است و به این دلیل
باید که کوک کرد زمان را به ساعتش

در آفتاب ظهر، زمین سایه اش کم است
خاص است قهر حجت و عام است رحمتش

از شرق تا به غرب جهان،نه بزرگتر
قلب من و تو است حدود حکومتش

قارون اگر شود همه ی عمر چون گداست
در محضر تو هرکه بنازد به ثروتش

این سو پدربزرگ حسن آن طرف حسین
باید که غبطه خورد به شکل سیادتش

بوده علی اگرچه پسرخوانده ی نبی 
گشته محمد اِبْنِ علی با ولادتش

داییش قاسم است و رقیه ست عمه اش
از این مسیر رفته به زهرا شباهتش

همبازی رقیه و دلواپس عمو
شد شرح روضه مدت عمر امامتش

یوسف رحیمی:

سیلاب می‌شویم و به دریا نمی‌رسیم
پرواز می‌کنیم و به بالا نمی‌رسیم

این بال‌ها شبیه وبالند، اَبترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی‌رسیم

این چشم‌های خیس و تهی‌دست شاهدند
بی‌تو به جلوه‌زار تماشا نمی‌رسیم

تا بی‌کرانه‌های حضور الهي‌ات
پر می‌کشیم روز و شب اما نمی‌رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو مولا نمی‌رسیم

این حرف‌ها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقل‌های زمینی فراتری

ای بی‌کرانه! نامتناهی‌ست وصف تو
آئینه‌ی صفات الهی‌ست وصف تو

مبهوت جلوه‌های جلالت کمیت‌ها
کی می‌رسد به درک کمال تو بیت‌ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی‌رسد
خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی‌رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می‌کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی‌رسد

چشم مدينه محو سلوک دمادمت
بوی بهشت می‌وزد از خاک مقدمت

عمری کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشم‌های مسیحا شدیم و بعد

مثل نسيم در‌به‌در کوچه‌ها شديم
تا با شميم احمدی‌ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا
آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شايسته‌ی سلام و تحيّات احمدی
احيا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست
تفسیر بی‌کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است
هر کس به آيه‌ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی‌ست سیره‌ات
وقتی که حجّتند به عالم عشیره‌ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی‌شود
علمش به‌جز زیان و تباهی نمی‌شود

هر قطره که به محضر دریا نمی‌رسد
سرچشمه‌ی علوم الهی نمی‌شود

بی‌بهره است از تو و انفاس قدسی‌ات
اندیشه‌ای که نامتناهی نمی‌شود

جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمی‌شود

فردوس دل اسیر خیال تو می‌شود
آئینه محو حسن جمال تو می‌شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بی‌قرار وصال تو می‌شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بی‌کرانه‌ی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می‌کنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت می‌کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبسته‌ی خدای خودت می‌کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایسته‌ی دعای خودت می‌کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می‌بری
دلتنگ کربلای خودت می‌کنی بس است

مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت‌آسمان به قافله‌ای سایه‌بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها
خورشید بود، همسفر نیزه‌دارها

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

گلزخم‌های سلسله يادت نمی‌رود
هرگز غروب قافله يادت نمی‌رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی


محمدجواد غفورزاده شفق:

آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او

آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است
دارد حريم كعبه ی دين احترام از او

دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم»
ماهی كه شرمگين شده بدر تمام از او

او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشنی كه يافته فيض مدام از او

گل های باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او

روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او

دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين
بينش رسيده است به حُسن ختام از او

بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او 

در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومه های عشق گرفتند وام از او

تا رهنمای خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او

قولش هماره قول رسول كريم بود 
شد جلوۀ حديث نبی مستدام از او

منابع
صفحه شاعران کانال شعر هیات وبلاگ حسینیه



ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین