۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۹ : ۱۷
در همان شب
بعد از عملیات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان
اسلام به تصرف آنها درآمده بود، علیرضا این را نمیدانست.
علیرضا صبح
که برای بیدار کردن بچهها به داخل سنگرها میرود، ناگهان خود را داخل
سنگری میبیند که عراقیها شب قبل آن را تصرف کرده بودند. در این لحظه
عراقیها که متوجه علیرضا میشوند، نارنجکی را به سوی ایشان پرتاب میکنند
که نارنجک به گیجگاه شهید میخورد اما منفجر نمیشود. علیرضا به خودش
میآید و میخواهد نارنجک را به سوی دشمن بیاندازد که نارنجک در دستش منفجر
میشود و دست راستش قطع میشود. بچهها که متوجه سر و صدا میشوند، به کمک
میآیند. اما در وهله اول متوجه دست زخمی علیرضا نمیشوند. علیرضا هم
برای حفظ روحیه بچهها در کمال آرامش دستش را داخل اورکت میکند تا بچهها
متوجه نشوند.
اما بعد از مدتی بچهها متوجه میشوند از داخل اورکت
علیرضا خون میچکد که در این جا قضیه را میفهمند. قبل از انتقال به
بیمارستان، عراقیها توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و در جایی جمع میشوند.
همرزمان علیرضا تعریف میکنند که دیدم در بین اسرا یکی دارد به شدت به خود
میپیچد و نگران است. علیرضا از بچهها میخواهد که از وی دلیل نگرانیش را
بپرسند. وقتی علت را میپرسند آن عراقی اعتراف میکند که نارنجک را او به
سمت علیرضا پرت کرده و میگوید: «آن گاه که برخورد خوب شما را با خود دیدم،
از این کار پشیمان شدم.»
وقتی علیرضا قضیه را میشنود به سراغ اسیر میرود. قمقمه آبش را به او میدهد، میگوید: «بخور تا آرامش خود را بیابی»
پی نوشت:
کتاب اسطورهها، صص 10-100
منبع:تسنیم