کد خبر : ۷۴۵۵۸
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۹
استاد سید عبدالله فاطمی نیا جلسه هفتگی سیری در صحیفه سجادیه

گاهی برای خدا هم روضه بخوانیم/ توصیه‌ای برای رفع وسواس/ طلب حاجت از خدا با زور!

شما را به خدا این حرف را دفن کنید، این حرف ضدّ توحید است . ما اصول دین را خوانده‌ایم. این‌که می‌گوییم به زور می‌شود از خدا چیزی گرفت یعنی خدا منفعل می‌شود. عزیزان من اگر کسی درست توجّه کند متوجّه می‌شود این حرف کفر است.
عقیق: جلسه هفتگی سیری در صحیفه سجادیه توسط استاد سید عبدالله فاطمی نیا در مسجد جامع ازگل برگزار شد.

در ادامه گزیده ای از سخنان آیت الله فاطمی نیا را بخوانید:

دعای سیزدهم، دعای طلب حوائج

دعای سیزدهم دعای طلب حوائج است که قدری از آن را خواندیم و إن‌شاءالله از بقیه ی آن هم استفاده کنیم. این‌ها را در گذشته بسیار مفصّل خدمت شما گفتیم که وقتی ائمّه (علیهم السّلام) می‌گویند گناه کردیم آن‌ها گناه نمی‌کنند و حتّی ترک اولی هم نمی‌کنند، این‌ها همان مسائلی است که گفتیم، درک عظمت خدا است، عظمت را درک می‌کنند، حتّی بعضی گفته‌اند حتّی خوردن و آشامیدن خود را هم گناه حساب می‌کنند. این حرف‌ها هم وجود دارد و به هر حال این است که آن‌ها معصوم هستند و از زبان ما حرف می‌زنند.

در بعضی از موارد مخصوص خود آن‌ها است و در صحیفه نیز دعایی دارد که غیر معصوم اصلاً نباید آن را بخواند، فقط باید مطالعه کند، ببیند. می‌گوید: خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی امّا ما که اسرار قرآن را نمی‌دانیم، این دعا مخصوص خود آن‌ها است.

این‌جا به خدا خطاب می‌کند که ما یاد بگیریم. «وَ یَا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ» ای خدایی که حوائج محتاجین در محضر او قطع نمی‌شود؛ یعنی حبس نمی‌شود که بگوییم یک نفر گفت و دعای او به خدا رسید ولی دعای شخص دیگر نرسید. خیر، این‌طور نیست، همه ی دعاها به عرض خدا می‌رسد. انقطاع در این‌جا به معنی احتباس است یعنی هیچ وقت دعا حبس نمی‌شود.

«وَ یَا مَنْ لَا یُعَنِّیهِ» البتّه این را به چند شیوه خوانده‌اند که «یُعَنِّیهِ» هم درست است «وَ یَا مَنْ لَا یُعَنِّیهِ دُعَاءُ الدَّاعِینَ» ای خدایی که دعای دعاکنندگان او را خسته نمی‌کند، بگوییم نعوذ بالله- خدا خسته شد، چقدر بگوییم خدایا! خیر، این‌طور نیست، تمام دعاها به عرض خدا می‌رسد و خدا بالاتر از این است که خسته شود. پس بنابراین تمام دعاها به عرض خدا می‌رسد و هیچ کدام حبس نمی‌شود که بگوییم خدایا یک بار دیگر بگویم.

«تَمَدَّحْتَ بِالْغَنَاءِ عَنْ خَلْقِکَ وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَى عَنْهُم‏» خدایا، تو درباره ی خود با غنا و بی‌نیازی از خلق خود اظهار مدح کردی. یعنی خدا اظهار مدح کرده است که ما به او چیزی بگوییم، مدح و ثنا کنیم و به خدا چیزی بگوییم؟ خیر، برای این است که ما بدانیم چنین خدایی داریم. «وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَى عَنْهُم‏»تو از خلق خود بی‌نیاز هستی. خدا به چیزی از ما نیازمند نیست.

«وَ نَسَبْتَهُمْ إِلَى الْفَقْرِ وَ هُمْ أَهْلُ الْفَقْرِ إِلَیْکَ» این خلق تو، مخلوق خود را به فقر نسبت دادی و گفتی شما فقرا هستید در حالی که آن‌ها اهل فقر به سوی تو هستند. پس اگر اهل فقر هستد چرا گفتی؟ برای این‌که آگاه بشویم، «أنا رَجُل» نکنیم، برای این‌که بدانیم فقیر هستیم «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[۱] برای این‌که بدانیم فقیر هستیم پس پروردگار در عین آنچه که ما فقیر هستیم باز هم فقر ما را گوشزد می‌کند.

خداشناسی رمز موفّقیّت در حلّ مشکلات

در این‌جا یک مطلب وجود دارد که شاید در گذشته خدمت شما گفته باشم امّا این‌جا برای آن دسته از عزیزان که این جمله از امام سجّاد (علیه السّلام) را برای اوّلین بار می‌شنوند باید بگویم و آن این است: اگر ما خداشناس بشویم همه ی کارهای ما درست می‌شود. من امروز با خودم در خلوت محاسبه می‌کردم، کسی هم نبود که چیزی بگوید. خودم دیدم خداشناسی من ضعیف است، اگر من خداشناس باشم این‌قدر اضطراب و نگرانی و توسّل و… این حرف‌ها نیست، ما اصلاً نمی‌دانیم.

معنای آرامش خاطر

خدا یکی از علما را رحمت کند، خوابیده بود، خواب روز که مختصری دراز می‌کشند. خانه ی آن‌ها کولرساز آمده بود. کولرساز هم مدام با چکش به کولر می‌کوبید و صدای آن تا ده همسایه آن طرف می‌رود. این عالم هم خوابیده بود. شاید باور نکنید، من این عالم را دیده‌ام. وقتی بیدار شد کولرساز پرسید: چطور خوابیدید؟ چیزی گفت که ایهام داشت، به دو معنا بود. گفت: پدر جان، چیزی داخل این نیست. یعنی می‌خواست بگوید من چیزی ندارم، نمی‌فهمم، از سوی دیگر می‌خواست بگوید من نگرانی ندارم، چیزی ندارم، آرامش است وقتی آرامش باشد می‌توان این‌طور خوابید.

یک شاعر به نام سهیلی بود. این صحبت در مورد قرن ششم یا اواخر قرن پنجم بوده. سهیلی نابینا بود و عجیب است در تاریخ داریم که خدا چقدر به نابیناها احسان کرده است و آن‌ها هوش‌های عجیبی داشتند. در قرآن نیز می‌فرماید: «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ»[۲] سمع را جلوتر گفته، نه این‌که چشم خیلی بالا است. إن‌شاءالله خدا به حقّ اولیائش نعمت‌های خود را نگیرد امّا از نظر دروازه‌های کشور وجود گوش نقش بسیار عجیبی دارد که انسان از طریق سمع کارهای زیادی می‌تواند انجام دهد. به همین دلیل هم ما دانشمندان زیادی داشتیم که نابینا بودند ولی یک دریا تألیفات دارند. مانند ابو العلی معرّی، ابو البقاء عکبری و بسیاری از دانشمندان نابینا بودند. ایشان هم نابینا بود ولی سیره ی ابن هشام را در دو جلد بزرگ شرح کرده است که مطرح است و به آن مراجعه می‌شود.

نمونه‌ای آداب دعا و خضوع در برابر خدا

من این شعر را به زبان فارسی می‌خوانم. قطعه‌ای است که می‌گوید:

«یَا مَنْ یُرَجَّى لِلشَّدَائِدِ کُلِّهَا                  یَا مَنْ إِلَیْهِ الْمُشْتَکَى وَ الْمَفْزَعُ»[۳]

ای خدایی که تمام شدائد را به تو می‌گویند، پناهگاه تو هستی، بندگان تمام شکوه‌ها را نزد تو می‌آورند. سپس می‌گوید:

«یَا مَنْ خَزَائِنُ مُلْکِهِ فِی قَوْلِ کُنْ             امْنُنْ فَإِنَّ الْخَیْرَ عِنْدَکَ أَجْمَعُ»

«کُنْ فَیَکُونْ» همه ی خزائن در همین دو حرف است. حالا این‌ها هست امّا بیت القصید آن‌ که هرچه از خدا خواسته داده این است. من ۵۰ سال دور این یک بیت چرخیده‌ام ولی آدم نشدم، بالاخره آن حال و آن اعتماد و آن ایمان باید باشد. می‌گوید: «مَا لِی سِوَى فَقْرِی إِلَیْکَ وَسِیلَهٌ»خدایا، من در درگاه تو غیر از فقر خود وسیله‌ای ندارم. چطور؟ «بِالافْتِقَارِ إِلَیْکَ فَقْرِی أَدْفَعُ» همین که می‌فهمم هیچ چیزی ندارم و در برابر تو فقیر هستم، با همین کارهای من درست می‌شود. بدانیم که ما هیچ‌کاره هستیم. حدیثی است که إن‌شاءالله برای شما می‌خوانم.

«مَا لِی سِوَى فَقْرِی إِلَیْکَ وَسِیلَهٌ             بِالافْتِقَارِ إِلَیْکَ فَقْرِی أَدْفَعُ»

«فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِکَ، وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِکَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِی مَظَانِّهَا، وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا» خدایا اگر کسی بخواهد می‌تواند شکاف‌ها و حفره‌ها و کمبودها را از طریق تو اصلاح کند،. «وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا» درخواست خود را از جهت آن درخواست درست رفته، پیش تو آمده است، پس اگر خواسته به واسطه ی تو این کارها را انجام دهد راه را درست رفته است. امّا «وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ» به این قسمت دقّت کنید زیرا معانی ظریفه‌ای دارد و بسیار مهم است. خدایا، امّا کسی با حاجتی که دارد به سوی احدی از خلق تو توجّه پیدا کند. می‌گوید: می‌روم به فلان شخص می‌گویم.

«أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا» این آدم را سبب موفّقیّت خودش قرار بدهد. می‌روم به ایشان می‌گویم، کاری ندارد. «فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ» خود را در معرض حرمان و محرومیت قرار داده است. «وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَوْتَ الْإِحْسَان‏» مستحق شده است که احسان تو از او فوت بشود.


یک قرن علم و عبادت

نکته ی مهم در این‌جا این است که اگر ما به مؤمنی چیزی گفتیم باید محروم بشویم؟ حالا این آدم می‌تواند کاری برای ما انجام دهد، می‌دانیم اگر بنویسد یا توصیه کند کار ما را انجام می‌دهند. بالاخره در آن‌جا قدرت و موقعیت دارد. این دو نوع است. من از مرحوم آیت الله العظمی اراکی شفاهاً پرسیدم، ایشان از مشایخ اجازه ی بنده هستند. خدا را شکر می‌کنم، خدا ستّار العیوب است و ایشان به من اجازه داده است. من زیاد خدمت ایشان می‌رفتم. خدا ستّار العیوب است، خدا خواست اگر من به جهنّم رفتم طلبی از خدا نداشته باشم، بگوید ما تو را پیش آقای اراکی هم مرغوب کردیم باز هم آدم نشدی. اگر یک یا دو روز دیر می‌رفتم به پدر من می‌گفت: به پسرت بگو به من سر بزند، او خیلی در حقّ بنده بسیار بزرگواری داشت. ایشان ۱۰۷ سال عمر کرد. اگر دوران بچگی را  از زندگی ایشان حذف کنیم باور کنید وقتی من به یاد می‌آورم بدنم سنگین می‌شود! اگر میانگین بگیریم این آدم صد سال در علم و عبادت بوده است، او دیگر نظیر ندارد. (می‌شود کسی را داخل خم رنگرزی بزنید و آقای اراکی بشود؟!) به نظر شما به همین سادگی می‌شود کسی مانند آقای اراکی بشود؟ یک قرن در علم و عبادت، صد سال در علم و عبادت.

قدرت تنها در دست خدا است

گفتم اگر کسی پیش کسی برود و با این عقیده که اگر خدا بخواهد این شخص برای من کاری انجام می‌دهد و این سبب است. اگر خدا سببیت بدهد، اگر خدا بخواهد او برای من کاری انجام می‌دهد و من این را وسیله قرار می‌دهم. این با توحید منافات دارد؟ فرمودند: عین توحید است. چرا عین توحید است؟

باید کلام علما را بشکافیم. عین توحید یعنی چه؟ یعنی او فقط یک منبع توحید می‌داند. این آقا را وسیله قرار می‌دهیم، اگر خدا بخواهد کار ما را انجام می‌دهد ولی اگر خدا نخواهد نه حرف او را مهم می‌شمارند و نه کاری انجام می‌دهند.

چرا می‌گوید عین توحید است؟ برای این آدم عوام که این مسائل را نمی‌داند، من دیده‌ام وقتی به او می‌گوییم پیش فلان شخص برو می‌گوید: من فقط به خود او می‌گویم. یعنی چه؟ او موحّد نیست، او مشرک است، او دو منبع قدرت می‌داند که یکی خدا است و دیگری این آقا است. می‌گوید: حالا من از این دو آن بالا را انتخاب می‌کنم امّا این‌که می‌گوید من او را وسیله قرار می‌دهم اگر خدا بخواهد کاری انجام می‌دهد یک منبع قدرت می‌داند و این شخص را وسیله قرار می‌دهد. پس بنابراین مشرک او است نه این شخص.

حالا اگر خدا را فراموش کنیم. مثلاً می‌گوییم: فلان شخص هست، می‌رویم. آن موقع است که مجازات می‌شود. امّا پروردگارا… در همین دعای هفتم امام سجّاد (علیه السّلام) می‌فرماید: «خدایا سبب‌ها به لطف تو قبول سببیت کردند». من این‌جا چیزهایی دارم که خدا شاهد است احتیاط می‌کنم، نمی‌گویم، إن‌شاءالله بعدها مصلحت باشد. علی کلّ حال اگر خدا را فراموش نکنی و دنبال کسی بروی عیبی ندارد. مردم از همدیگر بی‌نیاز نمی‌شوند منتها ما این‌ها را وسیله می‌دانیم، ما این‌ها را منبع قدرت نمی‌دانیم. خریدن نان در صبح به نظر کار ساده‌ای می‌آید ولی در واقع احتیاج دارید. مثلاً اگر بروید و ببینید نانوایی خراب شده و بسته است. می‌گویید کجا برویم؟ الآن بچّه می‌خواهد به مدرسه برود باید صبحانه بخورد. نان احتیاج انسان است نمی‌توان آن را انکار کرد.

شیوه‌ی صحیح توسّل

مقدّسی پیش امام صادق (علیه السّلام) آمد و دعا کرد و گفت: الآن امام به من ۲۰ می‌دهد (من را مورد عنایت قرار می‌دهد) دین، دین عقل است. گفت: «اللَّهُمَّ لا تُحْوِجْنِی إِلى‏ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ»[۴] خدایا من را به خلق خود محتاج نکن. حضرت فرمود: این چه دعایی است که می‌خوانی؟! این دعا باطل است. خلق از یکدیگر بی‌نیاز نمی‌شوند. گفت: چه بگویم؟ فرمود: بگو: «اللَّهُمَّ لَا تُحْوِجْنِی إِلَى شِرَارِ خَلْقِکَ» خداوند را من را به شرار خلق خود محتاج نکن و الّا احتیاج که وجود دارد. همین نانوایی محلّ شما نعمت و وسیله ی خدا است، رازق شما نیست سبب است، شما هم سبب هستید و کاری انجام می‌دهید و او از کار شما استفاده می‌کند.

فرق بین قرآن و کلام قدسی

این حدیث که می‌خوانم بسیار تند و تیز (محکمی) است، إن‌شاءالله حتماً مضمون آن را به خاطر بسپارید. این دعا برای کسانی است که خدا را فراموش می‌کنند و روی آن سبب متمرکز می‌شوند. مثلاً می‌گوید: من که فلان شخص را دارم چقدر به من پول می‌دهد؟ صبح می‌روم می‌بینم این‌طور نیست. به این حدیث، حدیث قدسی می‌گویند. حدیث قدسی با قرآن چه فرقی دارد؟ قرآن کلام خدا است، حدیث قدسی هم کلام خدا است. حدیث قدسی به انبیاء القاء می‌شود امّا کتاب آن‌ها قرار نمی‌گیرد، چیزی غیر از کتاب آن‌ها است. مثلاً حضرت موسی (علیه السّلام) تورات داشته، احادیث قدسیّه ی مختص به او جداگانه به او القاء می‌شده است. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم احادیث قدسیه زیاد دارد امّا جزء قرآن نیست. این مورد اوّل. مورد دوم را من اضافه می‌کنم که قرآن قالباً و باطناً، یعنی از لحاظ قالب و محتوا معجزه است، هم قالب قرآن معجزه است و هم محتوای آن. خیلی عجیب است؛ یعنی محیّر العقول است. اگر ما بخواهیم در این باره حرف بزنیم نمی‌شود. امّا ممکن است احادیث قدسیه از لحاظ محتوا معجزه باشند ولی الزام نداریم که از لحاظ قالب هم معجزه باشند، ممکن است باشند، ممکن است نباشند این الزام نیست.

حدیث قدسی در باب توکّل به خدا

امام صادق (علیه السّلام) می‌فرماید: خدا فرمود: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی»[۵] آدم می‌ترسد! خدا را فراموش نکنید، نباید هیچ وقت خدا را فراموش کنیم، اگر چیزی هم می‌بینیم نباید خدا را فراموش کنیم، مولای عالم امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَهُ» من چیزی ندیدم جز این‌که قبلاً خدا را دیدم ‏«وَ بَعدَهُ» در بعضی نسخ وجود دارد. این سوگند بسیار مهم است. «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی» به عزّتم، به جلالم، به مقامم قسم، به ارتفاعم در عرش خودم قسم. عجب قسم‌هایی است! «لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیْرِی» البتّه قطع می‌کنم آرزوی هر کسی را که از غیر از من آرزویی داشته باشد، «بِالْیَأْسِ» به نا امیدی قطع می‌کنم، «وَ لَأَکْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّهِ عِنْدَ النَّاسِ» حتماً در جامعه لباس خواری بر تن او می‌کنم، «وَ لَأُنَحِّیَنَّهُ مِنْ قُرْبِی» البتّه او را از نزد خودم دور می‌کنم، «وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِی» البتّه او را از فضل خود دور می‌کنم. این‌جا خدا چند سؤال می‌پرسد. بسیار زیبا است. «أَ یُؤَمِّلُ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ» این بنده ی من در شدائد و سختی‌ها از غیر من آرزویی دارد؟ «وَ الشَّدَائِدُ بِیَدِی‏»  و شدائد در دست من است، «وَ یَرْجُو غَیْرِی وَ یَقْرَعُ بِالْفِکْرِ بَابَ غَیْرِی» عجب! به غیر از من امیدوار می‌شود و با فکر خود درِ خانه ی غیر من را می‌کوبد؟ حتّی با فکر خود! بسیار لطیف است. نباید حتّی در این مورد فکر کنیم. اگر یک لحظه خدا را فراموش کنید و«وَ یَقْرَعُ بِالْفِکْرِ بَابَ غَیْرِی»  حتّی با فکر هم نباید دری غیر از در من را بکوبد، از نظر فکری هم نباید این فکر را داشته باشد. «وَ بِیَدِی مَفَاتِیحُ الْأَبْوَابِ» می‌فرماید: کلید تمام ابواب خیر در دست من است، «وَ هِیَ مُغْلَقَهٌ» و این‌ها همه بسته هستند، «وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی» هر کسی من را بخواند در خانه ی من به روی او باز است، «فَمَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِنَوَائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا وَ مَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی لِعَظِیمَهٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی» همان حرف‌هایی که گفتیم که هر کسی غیر خدا را آرزو کند و به غیر خدا امید داشته باشد خدا آن امید را قطع می‌کند… تا به این‌جا می‌رسد.

توصیه‌ای برای رفع وسواس

من می‌گویم ما خدا را نمی‌شناسیم. گاهی وقت‌ها می‌گوییم وقتی ما روضه‌خوانی می‌کنیم برای خدا هم روضه بخوانیم! واقعاً می‌گویم ببینیم چقدر خدا مظلوم است، گله می‌کند. این افراد وسواسی که الآن گرفتار شده‌اند به من خیلی مراجعه کرده‌اند. بنده این‌قدر وقت ندارم که سؤال افراد وسواسی را جواب بگویم، یک مقدار صحبت کردیم و تا به حال از شبکه‌های سیما هم خیلی پخش شده است. شخصی گفت: من آن صحبت‌ها را شنیده‌ام ولی می‌خواهم خدمت شما برسم. گفتم: اگر بیایی و من را پیدا کنی -من در به در هستم، در به در خیر هستم نه در به در شر- بیشتر از آن صحبت‌های چیزی نخواهم گفت، همین است. اصلاً اگر تمام پزشکان عالم را طی کنید، تا زمانی که خود شخص وسواسی نخواهد نمی‌شود کاری انجام داد؛ این قرص‌ها را بخور، این کار را انجام بده و… تا زمانی که خود شخص نخواهد نمی‌شود کاری انجام داد.

گله ی خدا از بندگانش

حالا خدا از این‌ها و گناهکاران دیگر گله می‌کند، در سوره ی کهف می‌گوید: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» آن‌ها را ولی و دوست اخذ می‌کنید و من را کنار می‌گذارید در حالی که آن‌ها دشمن شما هستند، سپس می‌گوید: «بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»  سوره ی کهف را بخوانید، می‌گوید: چقدر این ظالمین بد جا به جایی می‌کنند، بد بدل می‌کنند، خدا را برداشته و به جای آن شیطان را گذاشته است.

شخصی خدمت امام صادق (سلام الله علیه) آمد، ذکر خیر برادر او شد. آقا برادر من خیلی ارادت دارد و… حضرت فرمود: برادر تو سفیه است، عاقل نیست. چرا آقا؟ ایشان حجره دارد، شاگرد دارد سفیه نیست، ماشاءالله وضع خوبی دارد. در حالی که برادر او وسواسی بود. فرمود: اگر به برادر خود بگویی این حرف از کجا می‌آید خواهد گفت: از شیطان است، پس چرا اطاعت می‌کنی؟ خواهران، دختران باید یک روز تصمیم بگیرید و الّا مشکل حل نمی‌شود. با به امروز و فردا محوّل کردن مشکلی حل نمی‌شود و کار بسیار مشکل می‌شود.

مرحوم پدرم (اعلی الله مقامه) چیزی گفت که من نوجوان بودم و ترسیدم. گفت: آخر وسواس جنون است. حلّ این مشکل در دست خود شما است این کار را کنار بگذارید. خداشناس باشیم.

می فرماید: «فَمَا لِی أَرَاهُ لَاهِیاً عَنِّی» چرا این بنده ی من از من روگردان شده است؟ همه چیز در دست من است، «أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی؟» اصلاً چیزی که نمی‌خواست من به او دادم، «ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرِی» سپس آن را برای او گرفتم امّا برگرداند . آن را از من نخواست از غیر خواست. خدا چیزی به انسان داده بود و حالا آن را از دست داده است ولی فکر نکرده بود که خدا آن را داده بود حالا پیش انسانی رفته و می‌گوید: مشکل من این است حالا چه کار کنم؟ «أَ فَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَهِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِیبُ سَائِلِی؟» آیا من که نخواسته عطا می‌کنم خدایی هستم که از من بخواهند و عطا نکنم؟ «أَ بَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی؟»  من بخیل هستم که بندگانم من را بخیل حساب می‌کنند؟ «أَ وَ لَیْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَهُ بِیَدِی؟» مگر عفو و رحمت به دست من نیست؟ «أَ وَ لَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الْآمَالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نیستم؟ «أَ فَلَا یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی؟»  آیا نمی‌ترسند که من را رها می‌کنند و آرزوها را متوجّه شخص دیگری می‌کنند؟ قریب به این مضامین.

این‌ها در وقتی است که خدا را فراموش کنیم و الّا اگر به یاد خدا باشیم و این‌ها را اسباب بدانیم ایرادی ندارد و می‌فرماید: «وَ فِی هَذَا المَعنَى أحادیثٌ اُخَر رَوَتهَا الخَّاصَّهُ وَ العَامَّه» این‌جا احادیث زیاد داریم. پس اگر خدا را فراموش کند چه کار می‌کند؟ این آدم سببیت را فراموش کرده است «فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ»[۶] این‌جا خود را در معرض حرمان قرار داده است.

توجّه کامل خدا به تمام بندگان

مطلب دیگر که بسیار مهم است این است: اوّلاً این احاطه ی خدا بر مخلوق است. «وَ یَا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ»[۷] گفتیم «تَنْقَطِعُ» یعنی «تَحتَبِسُ»  یعنی ای خدایی که حوائج محتاجین حبس نمی‌شود و همه به خدا می‌رسد. می‌گوید: ای خدایی که دعای دعاکنندگان او را خسته نمی‌کند. این قسمت را داشته باشید.

ما در دعاها داریم که «یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ»[۸] ای خدایی که این اصرار و تضرّع و درخواست درخواست‌کنندگان او را مشغول نمی‌کند؛ یعنی این زید از خدا چیزی خواست و به خاطر دعای عمرو مشغول بشود و دعای او را نشنود. خیر، «یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[۹] هیچ چیزی خدا را از چیزی غافل نمی‌کند. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ»[۱۰] این یک مطلب است.


اصرار در دعا بسیار ممدوح است

اصرار در دعا، مکرّر کردن دعا -در گذشته خدمت شما گفتم- بسیار ممدوح است. اگر ما درِ خانه ی کسی برویم، اگر چند مرتبه برویم در را باز نمی‌کند، می‌گوید: آمدم گفتم، حالا دیگر چه چیزی می‌خواهی؟ امّا هرچه بیشتر درِ خانه ی خدا را بزنی بیشتر لذّت می‌برد. این حاجت را خواستی ناامید نشو، فردا هم بخواه، دو روز بعد هم بخواه

طلب حاجت از خدا با زور!

آن حرف عوامانه هم خدمت شما گفته‌ام که بعضی از اجلّه ی عوام و کبار جهّال می‌گویند با زور از خدا چیزی نیگیرید ! این هم حرف بسیار نادرست و ضدّ توحیدی است. یک نفر فرزند بسیار بازیگوشی داشت. مثل این‌که چند مرتبه فرزندان او از دنیا رفته بودند و در نهایت همین یک فرزند برای او مانده بود. یک نفر به من گفت: ببین، به زور گرفته است! به آن بچه اشاره می کرد و می‌گفت: ببین، به زور فرزند خود را از خدا گرفته این‌طور شده است.

می گویند آقا به زور چیزی از خدا نگیرید!  شما را به خدا این حرف را دفن کنید، این حرف ضدّ توحید است . ما اصول دین را خوانده‌ایم. این‌که می‌گوییم به زور می‌شود از خدا چیزی گرفت یعنی خدا منفعل می‌شود. عزیزان من اگر کسی درست توجّه کند متوجّه می‌شود این حرف کفر است. کسانی که می‌گویند توجّه ندارند، اگر عالمی با توجّه این سخن را مطرح کند کار او مشکل می‌شود. مگر خدا منفعل می‌شود؟ به زور از خدا چیزی نگیرید یعنی خدا منفعل می‌شود. ببخشید، نستجیر بالله، یعنی خدا از رو می‌رود! خدایی که منفعل بشود که دیگر خدا نمی‌شود. انفعال از صفات ما است. خدایا، پروردگارا این حرف‌ها چه موقع جمع می‌شود؟!

پس به زور نمی‌شود گرفت و بر عکس اصرار و الحاح در دعا ممدوح است. ده دفعه بخواه، اصلاً خدا عطا می‌کند. خدا می‌خواهد تو ده دفعه دعا کنی که ترقّی کنی. خدا می‌تواند حاجت تو را در همان درخواست اوّل به تو عطا کند امّا می‌خواهد تو ده بار بگویی. بنده نمی‌خواهم اسرار کسانی را فاش کنم، نمی‌توانم، این‌جا بحث علمی است ولی خدا که بالای سر من است، من دیدم کسانی که صد مرتبه در یک مورد دعا کردند شاید نمی‌شد ولی شد، بگویید عیبی ندارد. خدا می‌خواهد صدای تو را بشنود، او می‌خواهد تو ترقّی کنی. هر چقدر بیشتر بگویید ترقّی می‌کنی، هر چقدر بیشتر بگویی معنویت و قرب تو بیشتر می‌شود. عوام‌بازی نکن.


شبهات عجیب و بی‌پایه

این همه ما معارف داریم. من گفتم خسته شدم، هنوز پیچ تلویزیون را باز می‌کنیم می‌بینیم که باز هم می‌گویند. امام سجّاد (علیه السّلام) نماز غفیله را به یزید یاد داد! خدایا به چه کسی پناه ببریم! باید چه کار کنیم؟ من قصد درست کردن مطلب را دارم آن وقت است که متوجّه نمی‌شوند. می‌گویم: چنین چیزی وجود ندارد، اصلاً در این زمینه حدیثی وجود ندارد. حدّاقل حدیثی هم در این زمینه نداریم، این حرف از کجا منشأ گرفته است؟! یک منبع نشان بدهید. خیر، ادامه دارد! بعد می‌گویم ایشان نماز غفیله را به یزید پلید یاد نداده است حالا به جای این‌که بگویند تشکّر می‌کنیم یک نفر در قم به شخصی گفته بود به فاطمی‌نیا بگو مردم یک نماز غفیله داشتند آن را هم از دست آن‌ها گرفتی!

ما که خدمت شما می‌رسیم، اهل فضل قدم روی چشمان ما می‌گذارند خوشحال هستیم، باور بفرمایید در جاهای دیگر حرف زدن مشکل است، اصلاً به حرف‌های ما توجّه نمی‌کنند. می‌گویم دعای کمیل را درست بخوانید می‌گویند فاطمی‌نیا با دعای کمیل مخالف است. این طرز جمع‌بندی کردن آن‌ها است!

امّا مطلب دیگری که می‌خواهم خدمت شما بگویم مطلب سنگینی است ولی به دل من افتاد که بگویم، چاره‌ای ندارم. آقایان و عزیزان همین‌طور که حوائج از خدا منقطع و حبس نمی‌شود و همه به عرض و سمع خدا می‌رسد، همان‌گونه که خدا بر همگان اشراف دارد و نعوذ بالله خسته نمی‌شود همان‌طور که امام سجّاد (علیه السّلام) به ما یا داده است- و همان‌گونه که چیزی خدا را از چیز دیگری مشغول نمی‌کند در این‌جا می‌خواهم برای شما چیزی بگویم.

مختصری در مورد زندگی معلّم ثانی، فارابی

حکیم بزرگوار، فارابی (رضوان الله علیه) مرد بسیار بزرگی بود. اجمالا به شما می‌گویم که او اعجوبه‌ای بوده است. او اهل فاراب بود و مردم آن‌جا ترک زبان بودند از این‌جا انسان‌هایی برخاسته‌اند که در دنیا مطرح بوده‌اند. مثلاً جوهری، صاحب صحاح اهل فاراب بود و کتاب لغت او مطرح است، اوّلین کتاب لغت است.

باید درست فارابی‌شناسی بشود. ایشان این اخلاق را داشت که کتاب‌ها را کوتاه، کوتاه می‌نوشت. بعضی چنین سلیقه‌ای داشتند. شیخ مفید (اعلی الله مقامه)کتاب‌های مفصّل ندارد، کتاب‌های کوچک دارد ولی حرف‌های خود را رسانده است. فارابی هم کتاب‌های مفصّل ندارد فقط کتاب الموسیقی الکبیر نسبت به بعضی از کتاب‌ها بزرگتر است. من دیدم آدم‌های بسیار مطرح در اثر این‌که فارابی را درست نشناختند مثلاً در کتاب خود نام فارابی را آورده بود در حالی که او را با ابراهیم بن اسحاق فارابی اشتباه گرفته بود! این‌ها مطالب مهمّی هستند، وقتی کتاب می‌نویسید دقّت کنید. مثلاً «قَالَ الفَارابی فِی دیوانِ الأدَب» فارابی در دیوان ادب گفته است این فعل از فلان باب است. تو الآن باید متوجّه بشوی که مطلب نحوی از فارابی نقل نمی‌شود باید بررسی کنی منظور کدام فارابی است؟ «قَالَ الفَارابی فِی دیوانِ الأدَب» منظور ابراهیم بن اسحاق است نه محمّد بن ترخان، این حکیم فارابی.

او در آن محیط به دنیا آمده بود و ترک زبان بود. نوشته‌اند وقتی به بغداد آمده بود تا درس بخواند نمی‌توانست حرف روزمره را بیان کند.

ببینید انسان چقدر قابل ترقّی است، همه ی شما همین‌طور هستید، باید قدر خود را بدانید. حتّی در حدّ تهیه ی ماست و نان کمیت زبان او لنگ بود ولی به جایی رسید که در دنیا معلّم ثانی لقب یافت. معلّم اوّل ارسطو است و معلّم ثانی فارابی است. به خدا این کار بسیار بزرگی است کسی که بلد نباشد حرف روزمرّه را بیان کند به جایی برسد که معلّم ثانی لقب بگیرد.

این‌جا قصد دارم راجع به این‌که خدا خسته نمی‌شود، حوائج به عرض خدا می‌رسد صحبت کنم منتها مطلب سنگین است و کمی از حواشی آن کم کرده‌ام تا شما از خستگی دربیایید. از اوّل نمی‌توانم بگویم فارابی این‌طور گفته است حرف حرام می‌شود، باید حرف را درست بگویی، شرح نزول آن را هم درست بگویی.

این بزرگوار در کتب خود کتابی به نام فصوص الحکمه دارد، کتاب کوچکی است. اگر این کتاب را شرح کنند إن‌شاءالله که اغراق نمی‌کنم- ۲۰ جلد وزیری پانصد صفحه‌ای می‌شود ولی کوچک است. اشتباه نشود که فصوص الحکم متعلّق به ابن عربی است. مواظب باشید اشتباه نشود تا بعداً نگویید فاطمی‌نیا گفت فصوص الحکم، منظور من فصوص الحکمه است. فصوص الحکم متعلّق به ابن عربی است و در زمینه ی عرفان است که کتاب بسیار جنجالی و سختی است.

فصوص الحکمه متعلّق به فارابی است و ایشان در آن‌جا نکته‌ای دارد که انسان می‌بیند اوّلاً چقدر این انسان روشن بوده و ثانیاً چقدر بامعنا بوده است. دقّت کنید چون دقیق است و انسان‌هایی این مطالب را بیان کرده‌اند که دقیق هستند. نستجیر بالله نمی‌خواهد بشر را به خدا تشبیه کند. بالاترین بنده ی خدا وقتی خدا را می‌بیند به خاک می‌افتد.

یکی از زنان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گوید دیدم پیغمبر در حجره ی خود نیست، نگران شدم. رفتم دنبال او بگردم. رفتم دیدم روی خاک افتاده و در حال سجده است. آهسته گوش دادم تا متوجّه شوم چه می‌گوید؟ شنیدم که می‌گفت: «لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ»[۱۱] من چیزی ندارم که برای تو بگویم، تو همان‌گونه هستی که خودت گفتی. بزرگترین بنده در برابر خدا به خاک می‌افتد. حالا فارابی خدا را تشبیه کند؟! خیر، این‌طور نیست. یک وقت بنده به جایی می‌رسد که مرآه و آیینه ی خدا می‌شود. آیینه که باغ در آن منعکس است غیر از آن باغ است. تنها صوری در او افتاده است حالا بگوییم این آیینه که ما آن را با مبلغ اندکی خریده‌ایم باغ است؟ خیر، این‌طور نیست. ممکن است اشتباه کنیم ولی این مرآه است، صور در آن افتاده است.

علی (علیه السّلام) انسان کامل و خورشید هدایت

اگر بنا بشود که خدا صفات خود را روی مخلوقی به نمایش بگذارد من از شما می‌پرسم غیر از انسان کامل چه کسی می‌تواند چنین شایستگی را داشته باشد؟

«هَا عَلیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر             رَبُّهُ فیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر»

نمی گوید که او خدا است، منظور او این است که صفات خدا روی او به نمایش گذاشته شده است. کسانی که جان می‌دهند… فرمود: «مَنْ‏ یَمُتْ‏ یَرَنِی‏»[۱۲] در گذشته برای شما گفتم، یک لحظه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را می‌بینند که من نمی‌دانم چه می‌شود؟

شاخ خشک و تر قریب آفتاب              آفتاب از این دو کی دارد حجاب؟

او خورشید هدایت است، شخص داشت جان می‌داد و این خورشید هدایت یک لحظه بالای سر او تابید. او از این خورشید چه بهره‌ای گرفت؟ دیگری چه می‌گیرد؟ ما نمی‌دانیم. ولی اهل دلی حرفی زده است که من خیلی از آن لذّت می‌برم. اهل دلی گفته است خدا خواسته است که هر انسانی ولو انسان بد، ایشان فرموده بود: «مِن مؤمنٍ أو مُنَافِقٍ» وقتی می‌خواهد بمیرد یک لحظه انسان کامل را ببیند بعد بمیرد.

تا صورت پیوند جهان بود علی بود                   تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود


شک در اجزای صحاح ستّه

در سنن ترمذی که از سنن ستّه‌ی برادران اهل تسنّن است، از صحاح ستّه است. ترمذی قطعاً از صحاح ستّه است. چرا می‌گویم قطعاً؟ به دلیل این‌که علمای اهل تسنّن در اجزای صحاح ستّه شک کرده‌اند. چرا؟ ممکن است کسی بگوید یعنی چه، ما می‌دانستیم او از صحاح ستّه است.

این حرف معنا دارد، معانی این حرف آن است که یک عدّه در مورد موطّئ مالک اختلاف کرده‌اند که آیا موطّئ مالک را جزء شش‌گانه بگذاریم یا به جای آن سنن ابن ماجه قزوینی را بگذاریم؟ بسیاری از این علما موطّئ را جزء صحاح ستّه گذاشته‌اند و کمی هم قبول نکرده‌اند و موطّئ را جزء شش‌گانه حساب نمی‌کنند و به جای آن سنن ابن ماجه را گذاشته‌اند. می‌خواهم بگویم در مورد ترمذی چنین شکّی وجود ندارند و متّفقٌ علیه جزء صحاح است.

نجوای خدا با علی (علیه السّلام

در سنن ترمذی می‌نویسد: پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با امیر المؤمنین (علیه السّلام) در فاصله‌ای از اصحاب با یکدیگر صحبت می‌کردند. اصحاب در کناری نشسته بودند و آن‌ها نیز با هم صحبت می‌کردند. –این نقل صریح سنن ترمذی است. این مطلب یک قطره از دریا است. می‌خواهم معنای مرآه بودن را بگویم و این‌که بشر چقدر میدان پرواز دارد- یک عدّه ناراحت شدند. ترک‌ها یک مثل دارند، آن‌ها می‌گویند کسی که حسودی کند دل‌درد می‌گیرد، زنجفیل هم برای دل‌درد خوب است. وقتی می‌خواهند آبروی شخصی را نبرند می‌گویند زنجفیل برای او لازم شد. مثل این‌که برای بعضی از اصحاب زنجفیل لازم شد! گفتند: «طَالَ مَن تَجَی به إبنِ عَمِّه» چقدر طولانی به ابن عمّ خود نجوا می‌کرد، کافی است! پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنید. آمد و در جمع اصحاب ایستاد و فرمود: این‌طور گفتید؟ من با علی نجوا کردم؟

امیر المؤمنین تو دریای فضائل هستی، فقط خدا می‌داند. این یک مورد تنها معجزه ی تو است که هزار سال مانده و کسی به آن دست نزده است. در سنن ترمذی که جزء صحاح ستّه است آمد و فرمود: مثل این‌که این‌طور پشت سر من گفتید؟ من با علی نجوا می‌کردم؟ «مَن تَجَیتُهُ» من با علی نجوا نکردم «وَ لکنَّ الله ناجاهُ!» خدا بود که با علی نجوا می‌کرد! او به این‌جا رسیده بود که خدا با او نجوا می‌کرد. او مرآه شده است، مرآه غیر از موجودی است که در آن‌جا منعکس می‌شود امّا مرآه است. این آینه را گذاشته‌ای و عکس باغ افتاده است منکر هستی؟ می‌خواهی آیینه را بشکنی؟ می‌خواهی چه کاری انجام دهی؟ مرآه است و نشان می‌دهد.

اهل بیت (علیهم السّلام) مرآه خدا هستند

پس اگر قرار باشد موجودی مرآه صفات خدا بشود، فقط انسان است، انسان کامل است و اگر قرار باشد روی موجودی این صفات به نمایش در آید انسان کامل است. بنابراین این‌ها مرآه هستند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) مرآه است، حضرت مجتبی (علیه السّلام) مرآه است، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) مرآه است، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مرآه است، بقیه هم همین‌طور.

فارابی در فصوص الحکمه می‌فرماید… این جمله را غریب نگذارید، خدایی که حوائج از او قطع نمی‌شود، خدایی که خسته نمی‌شود، خدایی که همه چیز را می‌شنود، خدایی که این موجود او را از موجود دیگر مشغول نمی‌سازد. فارابی می‌فرماید: نفوس کبار این کتاب این‌قدر کوچک به نظر می‌آید ولی اگر آن را شرح کنند ۲۰ جلد خواهد شد!- «لَا یَشغَلُهُم شَأنٌ عَن شَأنٍ» چیزی آن‌ها را از چیزی باز نمی‌دارد، نفوس بزرگ. مثلاً ده هزار نفر به مشهد می‌روند و می‌گویند «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا» او مرآه است، این او را از دیگری مشغول نمی‌سازد. روزی صد هزار نفر «یَا رسولَ الله»  می‌گویند و عرض ادب می‌کنند. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از این شخص مشغول شخص دیگری نمی‌شود.

این مرآتیت نفوس کبار است. انسان کامل در این‌جا مرآه حضرت حق است که اگر ده هزار نفر او را صدا کنند این یکی او را از دیگری مشغول نمی‌کند. این مرآتیت حضرت حق را داشته باشید، وقتی به مشهد مشرّف می‌شوید نگویید این همه آدم آمده‌اند و هر کسی چیزی می‌خواهد. حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) پاره ی تن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. چند نفر به آن‌جا می‌روند؟ این همه رفت و آمد می‌کنند. خانم قرض دارم، خانم فرزند من بیمار است، خانم من خانه می‌خواهم… می‌خواهیم او شفاعت کند. می‌گوید: شفاعت کن یا فاطمه. در آن حرم عدّه‌ای جمع شده‌اند، عدّه‌ای از یک روستا آمده‌اند و می‌گویند باران در روستای ما نباریده، دیگری می‌گوید قرض دارم، دیگری می‌گوید فرزند من بیمار است، یک ملّاصدرا از غار کهک آمده و رفته. او چه می‌خواهد؟ می‌گوید: خانم، می‌خواهم شفاعت کنی اتّحاد عاقل و معقول را برهانی کنم! در نسخه‌های عتیق اسفار پیدا شده و من برای شما خوانده‌ام. مرحوم آقا شیخ عبّاس آن نسخه را دیده و در سفینه یادداشت کرده است. ای عزیزان، در کتاب سفینه البحار، چاپ اوّل، جلد اوّل، صفحه ۷ نقل می‌کند. اتّحاد عاقل و معقول از ارسطو و افلان مانده است.

ای برادر تو همه اندیشه‌ای                   ما بقی را استخوان و ریشه‌ای

این حرف تازگی ندارد، مولوی هم بلد بوده امّا ایشان می‌گوید: خانم آمدم شفاعت کنی این مسئله را برهانی کنم. می‌گوید: یک دفعه مطلب رسید. این‌جا مطالب دیگری هم وجود دارد که می‌ترسم بگویم تا همین اندازه کافی است.

بنابراین حوائج ما از خدا منقطع نمی‌شود، خدا بر همگان اشراف دارد، نفوس کبار هم همین‌طور هستند و این سائل آن‌ها را از سائل دیگر مشغول نمی‌کند.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

[۱]سوره‌ی فاطر، آیه ۱۵٫

[۲]سوره‌ی نحل، آیه ۷۸٫

[۳]عده الداعی و نجاح الساعی، ص ۳۵٫

[۴]مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۵، ص ۲۶۳٫

[۵]ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۳، ص ۲۱٫

[۶]الصحیفه السجادیه، ص ۷۰٫

[۷]همان، ص ۶۹٫

[۸]بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۶۶٫

[۹]مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۵، ص ۴۸٫

[۱۰]سوره‌ی انعام، آیه ۱۸٫

[۱۱]مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۴، ص ۳۲۱٫

[۱۲]الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۶۲۷٫


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین