۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۵ : ۲۲
عقیق:آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ بقره/3
از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مى كنند
آینه:
حکایت؛ صاحب بن عباد در کودکی هر گاه برای تعلم و قرائت قرآن به مسجد می رفته مادر او یک دینار و یک درهم به او می داده و می گفته این پول را به اولین فقیری که میبینی بده تا از بلایا دور باشی، او بدین منوال عمل میکرد تا زمانی که بزرگ شد باز هر شب برای اینکه فراموش نکند به خادم خود می گفت: یک دینار و یک درهم زیر، زیرانداز بگذار تا صبح به فقیر بدهد.
مدتی وضع بدین ترتیب بود تا اینکه یک شب خادم فراموش نمود دینار و درهم را در جای همیشگی بگذارد چون صاحب طبق معمول پس از نماز صبح زیرانداز را کنار زد، دینار و درهمی ندید این را به فال بد گرفت و به نزدیک شدن مرگ خود تاویل نمود، آنگاه به خادمان گفت: آنچه در این جا فرش و زیر انداز هست بردارید و به اولین نیازمندی که می بینید بدهید، تا کفاره تاخیر امروز در پرداخت دینار و درهم باشد.
خادم، مرد هاشمی نابینائی را دید که زنی دست او را گرفته است، به او گفت، اینها را از ما قبول کن، مرد پرسید اینها چیست؟ گفت: یک زیرانداز دیبا و یک پشتی دیبا است با شنیدن این سخن، مرد نابینا از هوش رفت. صاحب بن عباد را از واقعه آگاه ساختند صاحب بر سر آن مرد حاضر شد و بر او آب پاشید چون به هوش آمد، علت تغییر حال او را جویا شد که مرد گفت: اگر سخن مرا نمی پذیرید از این زن بپرسید! به او گفتند خودت تعریف کن! مرد نابینا گفت: من آبرومند هستم، دختری دارم که شخصی به خواستگاریش آمد، برای او جهیزیه ای تهیه کردیم، اما دیشب مادرش گفت؛ دلم می خواهد برای دخترمان یک زیرانداز و پشتی دیبا تهیه کنیم و من به او گفتم ما از کجا چنین چیزهائی فراهم کنیم؟ امروز که در کوچه این آقایان را دیدم و آن خواسته همسرم محقق شد، حق داشتم که از هوش بروم.
صاحب بن عباد پس از شنیدن این ماجرا جهیزیه ای مناسب خرید و تحویل پدر دختر داد و داماد او را طلبید و دست مایه ای ارزشمندی هم در اختیارش گذاشت. 1
ای رهروی که خیر به مردم رسانده ای آسوده رو، که بار تو بر دوش سائل است2
پی نوشت:
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستان هایی از علما
2. صائب تبریزی
منبع:حوزه