کد خبر : ۶۷۲۸۴
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۷

مداحی که حاضر شد نابینا بماند، اما پزشک صهیونیست درمانش نکند + تصاویر

این مداح روشندل، 61 سال نابینایی را تحمل کرد و با وجودی که پزشکان انگلیسی به او توصیه کرده بودند برای معالجه چشمش به سرزمین‌های اشغالی برود، حاضر نشد پزشکان صهیونیست او را مداوا کنند؛ در حالی که هنوز انقلاب نشده بود و راه برای سفر به فلسطین اشغالی هموار بود.
عقیق: حاج حسین محمدی، روضه‌خوان نابینا و قصیده‌خوان قهار را از همان جوانی به «آشیخ حسین» می‌شناختند؛ بس که مواظب حرام و حلال خدا بود. صدا و حافظه خیلی خوبی داشت و از 18 سالگی شده بود شاگرد حاج علی‌اکبر محبی ـ که او را «شیخ طایفه» می‌نامیدند.
آشیخ حسین، متولد 1320 محله دروازه دولاب تهران بود که در هفت سالگی به دلیل ابتلا به بیماری حصبه، نابینا شد و تلاش پزشکان ایرانی برای درمان چشم او بی‌نتیجه ماند. 27 سال بعد برای معالجه چشمانش به اروپا سفر کرد، اما پزشکان انگلیسی هم آب پاکی را روی دستش ریختند و به او گفتند که اگر می‌خواهد دوباره بینایی‌اش را به دست آورد، باید به سرزمین‌های اشغالی و پزشکان رژیم صهیونیستی مراجعه کند. با این‌که هنوز انقلاب اسلامی پیروز نشده بود و راه برای سفر به فلسطین اشغالی هموار بود، او قبول نکرد که یک پزشک اسراییلی، چشم‌هایش را مداوا کند. نابینایی را تا آخر عمر تحمل کرد و ....



حاج حسین محمدی در 20 و 30 سالگی

مداح خوش‌تیپ با لقبی که دوستش نداشت
مرشدها در مداحی ایران اغلب نابینا بوده‌اند. مردم هم از این دسته مداحان بیش‌تر استقبال می‌کردند؛ چون قدیمی‌ترین روضه‌های پایتخت، مجالس زنانه از نوع خانگی بوده است و چه بهتر که مداح، نابینا باشد! مرشدغلامرضا، مرشداسماعیل، مرشدباقر، مرشدعباس، مرشدنصرالله و اغلب که نه، بلکه همه مرشدهای روزگار قدیم بی‌چشم بوده‌اند؛ یکی مادرزاد و یکی بر اثر بیماری.
این پیرغلام اما مرشد نبود و لقب «آشیخ» هم فقط به خاطر متشرع بودنش به زبان بعضی‌ها می‌آمد. مداحی بود زحمت‌کشیده و استاددیده که جلسات سه‌شنبه‌های مرحوم حاج علی آهی در دهه 40 و 50 را درک کرده بود و «عارف یکدل» را به خانه آورده بود تا برایش شعر ناب و دست اول بگوید. پای منبر حاج علی‌اکبر محبی آشتیانی و حاج سیدحسن وحید راه افتاده بود و خوانده بود.
روضه‌ها را از همان محله قدیمی زادگاهش شروع کرد. 18 ساله و مجرد بود که با قامتی بلند و ظاهری آراسته‌، پا به مجالس خانگی گذاشت و اندکی پایید تا بانیان فراوانی در روضه‌ها پیدا کند. خواندن در مجالس مختلف، جایی که افراد خوشخوانی چون حاج رضا فرشچی، حاج ذبیح‌الله ترابی، حاج رضا مهاجرانی، حاج رضا صادقی و شمار دیگری از مداحان با او، کمی پس و کمی پیش، همردیف بودند، کار ساده‌ای نبود. اما در میان همه آن‌ها او با یک خواننده آواز ایران مقایسه می‌شد و لقب او را به وی نسبت می‌دادند؛ هرچند از این لقب خوشش نمی‌آمد و هیچ وقت نمی‌خواست «ایرج مداحان» باشد.
حاج سیدحسن وحید، یکی از پیشکسوت و پیرغلامان اهل بیت علیهم‌السلام درباره شاگردش می‌گوید: «حدود 18 سال داشت که مادرش او را پیش من آورد. می‌گفت که می‌خواهد از او یک مداح زبده بسازم. گفت که قبلاً او را نزد مداحی برده و آن استاد گفته که این کار، خرج دارد! خرجش گویا آن‌قدر زیاد بوده که مادر حسین آقا او را پیش من آورد و گفت که خودت راهش بینداز. چراغ زنبوری را روشن می‌کردم و می‌نشستم به شعر حفظ دادن او. از کارهای سطحی و معمولی خوشش نمی‌‌آمد. نوحه‌خوانی را یک کار معمولی می‌دانست و علاقه‌ای به آن نداشت. به جای آن، قصیده را خیلی دوست داشت و شعرهایی را می‌پسندید که مضامین عارفانه یا پندآموز داشتند. شعرهای آمیخته به کلمات عربی را هم می‌پسندید و برای همین بود که «عارف یکدل» را از بین همه شاعران انتخاب کرده بود و شعرهای اختصاصی از او می‌گرفت.
ورود حسین محمدی به فضای مداحی، برای جوانان آن روزگار رشک‌برانگیز بود و حتی عده‌ای از بزرگ‌ترها فکر می‌کردند که با آمدنش، بازار آنها از سکه می‌افتد. خوش‌صدایی و حفظ بودن شعرهای خوب از یک طرف و جاذبه ظاهری از طرف دیگر باعث شده بود که خیلی زود او شناخته و از طرف این و آن به دیگران توصیه شود. برای همین حضور او در آن زمان باعث حسادت می‌شد.
حسین محمدی، مدتی هم در کنار حاج اکبر محبی آشتیانی شاگردی کرد و آنقدر از آن مرحوم تأثیر گرفته بود که گاهی عیناً مثل او می‌خواند. طوری که حتی برای ما به عنوان دوستان نزدیک او قابل تشخیص نبود و نمی‌دانستیم که حاج محبی دارد مداحی می‌کند یا حسین آقا.

قصیده‌های 50 تومانی یک شاعر
یکی از رموز موفقیت مداحان در طول تاریخ ستایشگری، داشتن شعر و محتوای خوب برای ارائه به مردم بوده است. شاعران مقتدر و قوی‌پنجه‌ای در دوره رشد مداحی حاج حسین محمدی، کتاب و دیوان بیرون داده‌اند که بدون رعایت تقدم و تأخر می‌توان به فؤاد کرمانی، اختر طوسی، صغیر اصفهانی، دکتر قاسم رسا، شیخ محمدحسین غروی کمپانی، صابر همدانی، خوشدل تهرانی، جودی خراسانی، تابع، علی آهی، محمدعلی مردانی و ... اشاره کرد. با اینکه مداح جوان با حاج علی آهی به عنوان استاد خود مأنوس بود و امکان حضور و همنشینی در محافل شاعرانه کسانی چون مرحوم محمدتقی مردانی را داشت، اما به شاعری بسیار بزرگ اما گمنام دل بست و «یکدل» را برگزید.
عارف یکدل، چنان که از سروده‌های پرمعنایش برمی‌آید، به اخبار، روایات و احادیث تسلط داشته و زبان عربی را خیلی خوب می‌شناخته است. قصاید او هیچ گاه به شکل کامل روی کاغذ چاپ نشده و دیوانی از سروده‌های او سر و شکل نگرفته است، اما تک شعرهایی از او در آثاری از حسین باقری، مهدی آصفی یا محسن حافظی گردآوری شده است.
حاج حسین محمدی، عارف را به خانه خویش دعوت کرد. به قول خودش، آب و نان و سیگارش را داد و از او به قیمتی گزاف شعر گرفت؛ بلکه شعرها مال خودش باشد و هیچ کس دیگر آن را نداشته باشد؛ بلکه وقتی می‌خواهد بخواند، پای منبرش کسانی این شعرها را از قبل حفظ نباشند و با او همخوانی نکنند. از این کار خیلی بیزار بود که مداح بخواند و مستمع دهن به تکرار شعر باز کند. می‌گفت: شعر باید بکر و شنیده نشده باشد.
عارف، امتیاز ده‌ها غزل و قصیده اختصاصی را به این مداح روشندل داد. با این وعده که شعرها را به کسی نخواهد داد. شعرهای عارف، جواهری در کلام او شد؛ شعرهایی که بابت هر کدامشان گاهی تا 50 تومان از قصیده‌خوان سرشناس، صله گرفته بود.
شعر حفظ دادن این مداح، یکی از کارهای اهل خانه بود. قدیم‌ها مادر سیده‌اش، بعدها برادرانش، بعدتر همسرش و از زمانی که فرزندش خواندن و نوشتن آموخت، او را حفظ می‌دادند. دفتر شعر عارف را ورق می‌زدند و آن شعری را که گفته بود، پیدا می‌کردند. حفظ دادن از راه شنیدن و تکرار کردن بود و در سال‌های آخر عمر او، یک ضبط صوت کوچک داشت که اعضای خانواده، شعر را روی آن می‌خواندند و او آنقدر دکمه‌های ضبط را می‌زد که پیر دستگاه در آمده بود!


استادان حاج حسین محمدی، از راست مرحوم حاج علی آهی و مرحوم حاج اکبر محبی

نابینای ماشین‌شناس
در سال‌های جوانی، قبل از آن‌که دختر شیخ علی رویین‌نژاد، مباشر آیت‌الله تقوی شیرازی را به همسری اختیار کند، سعی کرد با همان دو چشم نابینا، مدیریت اقتصادی خانه‌ای را که پدر از راه بنایی اداره‌اش می‌کرد، عهده‌دار شود. هفت برادر بودند و همه از نوجوانی دستشان به زانوی خودشان. «معمار» نمی‌توانست زندگی‌اش را خوب و دلخواه بچرخاند و حسین، فرزند ارشد و نابینا با خریدن اتومبیل‌های کرایه، سعی کرد برادرانش را به رانندگی روی ماشین‌ها وادارد.
ورود او به این کار و ذهن جستجوگر و حافظه حیرت‌انگیزش موجب شد تا سر از مسائل فنی اتومبیل هم درآورد و خودش دست به آچار شود. وقتی همزمان صاحب دو دستگاه بنز کرایه 190 و 180 بود و برادرانش در جاده‌های شمال با آن ماشین‌های آلمانی مسافر جابه‌جا می‌کردند، حسین هم مداحی می‌کرد و هم عیب و نقص ماشین‌هایش را می‌گرفت. وقتی کسی پای صحبت‌های این مداح می‌نشست، می‌فهمید که او چه یار و قارهایی در گاراژهای قدیمی تهران دارد و «حبیب آهنگر» یا «کاظم باتری‌ساز»، «محمود نقاش» یا «شکرالله» هر یک، وقتی او را می‌بینند، دستش را به گرمی می‌فشارند و می‌گویند: «آ شیخ حسین! بفرما چایی!»
کسی نمی‌توانست برایش حقه سوار کند. مچ می‌گرفت. ماشین چپی و گلگیر عوض شده یا در و پیکر رنگ شده ماشین‌ها را تشخیص می‌داد و به همه هم مشورت می‌داد که این ماشین را بخر و این را نخر. قیمت هم می‌گذاشت و طوری برآورد می‌کرد که انگار زده بود توی خال!

خواستگاری مردانه
آدم محتاطی بود و هرچیزی به زبانش نمی‌آمد، اما بیش‌تر از آن به حلال و حرام توجه داشت و همین شد که در جوانی به او لقب «آ شیخ حسین» ‌دادند. اصلاً همین شد که از دم و دستگاه ماشین‌فروش‌ها و بنگاهی‌ها زد بیرون و نماند آنجا. بس که حلال و حرام می‌کردند جماعت بنگاهی و ماشین چپی و تاکسی‌برگشت را به جای ماشین سر پا و تمیز می‌فروختند به مشتری. بس که آنجا با بخر بفروش‌ها دعوایش شده بود سر آن همه دروغی که می‌گفتند به مردم و مال حرام می‌بردند سر سفره زن و بچه.
وقتی دختر شیخ علی، مباشر آیت‌الله تقوی شیرازی را گرفت، تقریبا چیزی نداشت. حدود 30 سال از خدا عمر گرفته بود و یکه مانده بود. از آن بنزهای حسرت‌انگیز آلمانی با لاستیک‌های دورسفید، صندلی‌های چرم، اگزوز زنبوری و بوق‌های اصل، چیزی نمانده بود. البته اعتبار قبلی را داشت، اما خوش نداشت پا بگذارد به آن کارهایی که سراسر دروغ و نیرنگ حرف اول و آخر را می‌زد.
شیخ علی روئین‌نژاد، علاوه بر مباشرت آیت‌الله تقوی شیرازی، قهوه‌چی چند هیئت از جمله اطاق‌سازان تهران هم بود. مداح جوان و خوش‌لباس و خوش‌صدا را دوست داشت و این شد که خواستگاری کرد از او! اول سر حرف را باز کرد که چرا زن نمی‌گیرد و بعد گفت که دختری پاک و باحیا سراغ دارد و دست آخر،‌ وقتی داماد با خانواده‌اش راهی خانه دختر شد، مداح جوان فهمید که آن دختر، فرزند خود شیخ علی است. ازدواج او در سال 49 ثبت شد.

آماده شدن برای رفتن به روضه‌های خانگی ـ 1360

روضه رفتن در شرایط حکومت نظامی
آدمی با این همه زرنگی و تیزهوشی، برای خودش محدوده داشت. روضه‌هایش فقط در یک منطقه تعریف می‌شد و در دفاع از این نقشه جغرافیایی می‌گفت: «شاید یه روز کسی نباشه منو ببره روضه.»
محدوده روضه‌هایش به شرق تهران، آن هم نه همه شرق، بلکه به اندازه جایی که بشود در یک عصر برود و برگردد، خلاصه می‌شد. این قاعده به او کمک می‌کرد تا در روزهای کوتاه زمستان، متکی به پاهای توانای خودش باشد. سرعتش در پیاده‌روی، مثال‌زدنی بود و بیش‌تر روضه‌ها را با پای پیاده، یا با برادرانش یا با پسرش می‌رفت. حتی زمانی که تهران با حکومت نظامی در سال 57 غرق در اعتراضات خونین بود، او پیش از تاریک شدن هوا به خانه برمی‌گشت و در محله پراتفاق انقلاب اسلامی، یعنی نیروی هوایی کنار زن و بچه‌اش قرار می‌گرفت.
بنابراین اگر روضه‌ای دعوتش می‌کردند که بیرون از نقشه کار او بود، یا قبول نمی‌کرد یا قول نمی‌داد به وقت دلخواه صاحبخانه به آنجا برود. برای خودش ریتم و ترتیبی قائل بود. باید از یک جا شروع می‌کرد و یک جا تمام. حتی در تعطیلات نوروز، روضه‌ها را ترک نمی‌کرد و می‌گفت: «مردم چشم‌انتظارند. ارباب، روضه‌خوان را چوب می‌زند اگر خلف وعده کند.»
«ارباب»، کلمه آشنایی است برای مداحانی که سیدالشهدا علیه‌السلام را یک عمر شیفتگی می‌کنند.


آماده شدن برای رفتن به روضه‌های خانگی در آخرین سال حیات

وقتی «جمال شورجه» پای روضه‌اش می‌نشیند
روضه‌های خانگی را ترجیح می‌داد. از مداحی سر مزار یا در مراسم ترحیم هیچ خوشش نمی‌آمد. می‌گفت:‌ «مداح وقتی سر مزار بخواند، صاحب عزا ارباب اوست و باید برای دل او بخواند. این پول‌ها کراهت دارد.»
از این‌که شعری بخواند که گریه مردم در بیاید و بر سینه و سر بزنند، بدش می‌آمد. به جای این‌ها تا آخرین روزی که روی پا بود، روضه‌های ماهیانه و خانگی را ترک نکرد. از اول تا آخر ماه، روضه داشت. صبح چهارشنبه، صبح اول ماه، صبح جمعه آخر ماه و عصر پنج‌شنبه‌ها را هم به آن اضافه کنید. از منزل «کل حبیب» آهنگر تا «سوری خانم»، از خانه «سرهنگ کاوه» تا «خانم دکتر» و از روضه حاج اسماعیل نیکبخت، شاگرد مرشد باقر تا ذکر مصیبت در خانه یک کارگردان مشهور سینما، همه را به یک چشم می‌دید.
یک روز از منزل یکی از بانیانش بیرون آمد و به پسرش گفت: «این آقا جمال را می‌شناسی؟ من که نمی‌شناسم، اما مادرش به او می‌گوید: آقا جمال. مثل این‌که فرهنگی است.» پسرش از شهرت آقا جمال می‌پرسد، اما پدر، فامیلی صاحبخانه را به سختی ادا می‌کرد: «نمی‌دانم. چیزی شبیه شارجه!»
حاج حسین، بعد از سال‌ها روضه‌خوانی در منزل ساده جمال شورجه، کارگردان نامدار سینمای ایران در خیابان شکوفه تازه متوجه می‌شود هم او که هر ماه، پای صندلی می‌نشیند و با شنیدن نام سیدالشهدا علیه‌السلام آرام آرام گریه می‌کند، هنرمند معروفی است.
با این حال، برای او فرقی نمی‌کرد که چه کسی پای منبرش نشسته باشد. گاهی که بانی روضه از دیر آمدن مداح گله می‌کرد و به او می‌گفت که مستمعین رفته‌اند، با لبخند می‌گفت: «شما هم که نباشید، صاحب مجلس هست!»


حاج حسین محمدی در حرم امام رضا علیه‌السلام ـ 1366

رضا، کار داره!
سالی یک بار می‌رفت مشهد. عهدی داشت انگار با حضرت. تابستان که می‌شد، می‌گفت، این کبوترچاهی‌ها پشت پنجره پیغام امام رضا علیه‌السلام را می‌آورند. تند و تند، پشت سر هم می‌گویند: رضا کار داره، رضا کار داره!
سال آخر عمرش اما مشهد نرفته بود. 68 ساله بود و این، عمر زیادی نیست. ولی می‌گفت که مادرش هم در 68 سالگی مرده است و او بیش‌تر از این عمر نمی‌کند. روز چهارم شعبان سال 89 روضه‌هایش را به سختی رفت. رمق از جانش رفته بود. همان شب به بانیان پنجم ماه زنگ زد و گفت که فردا منتظرش نباشند. نگفت که هیچ وقت منتظرش نباشند!
فردای آن روز راهی بیمارستان شد. قندش بالا رفته بود. به این امید که طی دو ـ‌ سه روز آن را کنترل می‌کنند و به خانه برش می‌گردانند، بستری‌اش کردند، اما ضایعه مغزی، بیماری اصلی او بود و پزشکان، یک هفته بعد آن را در تصاویر مغز دریافتند. دیر شده بود. شب نیمه شعبان که همه میلاد امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف را به شادمانی می‌گذراندند، او آماده ورود به اغما می‌شد. به کما رفت و در سحرگاهان چهارم رمضان، اندکی پس از اذان صبح بدرود جهان گفت.


از آخرین تصاویر زنده‌یاد حاج حسین محمدی 1389

روضه دهه اربعین
سالی 10 روز در منزل این پیرغلام سیدالشهدا علیه‌السلام روضه برپا می‌شود که این روضه از مادر سیده‌اش به ارث رسیده است. این روضه که امروز حدود نیم قرن قدمت دارد، هنوز و بعد از گذشت بیش از 5 سال از درگذشت مرحوم حاج حسین محمدی در بیت او برگزار می‌شود؛ روضه‌ای که مداحان و ذاکران سنتی در آن حضوری پرشور دارند.
یکی از سنت‌های این مجلس، چاوشی‌خوانی روز اربعین است که با حضور جمعی از مداحان انجام می‌شود. آن‌ها به صورت گروهی با پرچم‌گردانی و همخوانی شعر معروف «بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا ....» وارد مجلس می‌شوند و هر کدام چند خط می‌خوانند.


منبع:مشرق
211008

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین