۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۰۵
دلیلی هست اگر بی تاب و گریان کسی هستم
که من عمری ست در این خانه مهمان کسی
هستم
برای گریه می میرم، به پای گریه می
سوزم
که شمع روضه ی شام غریبان کسی هستم
در این قحطی کبوتر می شود گاهی نم
اشکی
به گریه سایه بان بیت الاحزان کسی
هستم
مریضی دارد این خانه، بهار امسال
پاییز است
پریشان حال داغ برگ ریزان کسی هستم
کسی این جا دعا خوانده: خدایا، جان
زهرا را...
کنار بستری حیرانِ طفلان کسی هستم
بیا ای عید! اما شادی من را نخواهی
دید
مریضی دارد این خانه، پریشان کسی هستم ...
گرفته ماتم داغی توان مردی را
شکسته اند دل مهربان مردی را
صدا صدای غریبی ست سوز می آید
گرفته بغض اقامه اذان مردی را
به درب خانه ی او پیش چشم دخترکش...
گرفته اند از این غصه جان مردی را
مدینه همهمه ای میشود دهان به دهان
رسانده اند به هم داستان مردی را
شنیده اید؟ کجا؟ کی؟ چگونه؟ آری، نه!
زدند همسر تازه جوان مردی را
شنیده اند ز مردم که مرگ او حتمی ست
شکسته اند دل دختران مردی را
سید علی رکن الدین
گنجیده غیر خویش در افکار هیچ کس
پس نیست درک او به جز او کار هیچ کس
آری ابد ندارد و باری ازل نداشت
یعنی بدایت همه تکرار هیچ کس
در شان او هر آنچه بگوید بشر سزاست
شانی که بوده است سزاوار هیچ کس
او خود اگرچه سر خداوند بوده است
پنهان نشد ز فاطمه اسرار هیچ کس
در ماندن و نماندن خود اختیار داشت
کوچ پرنده نیست به اجبار هیچ کس
او چند سال عمر طلب داشت از خدا
گرچه خدا نبوده بدهکار هیچ کس!
این ماه در محاق نمی رفت اگر به شام
نیلی نبود ابری رخسار هیچ کس
پیمان طالبی
خاری به چشمهای من انگار می کشی
وقتی که آهی از دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رقمت راه می روی
بر شانه غصه ی بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر ان نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو
چادر به روی دیده و رخسار می کشی
ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود
طرحی ز آتش در و دیوار می کشی
خود را درست لحظه ی پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آورا می کشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
وقتی که آهی از دل خونبارمی کشی
اگر چه در دل من غیر جای پای تو نیست
وجود پست مرا لایق ثنای تو نیست
كدام جاده در این دشت، ردپای شماست؟
كدام نقطهی این خاك آشنای تو نیست؟
تو یاس سرخ و سپیدی كه در نگاهِ علی
كسی به حد فداكاری و وفای تو نیست
تو در مقام بهشت پیمبری هیهات!
میان دوزخیان مدینه جای تو نیست
حریم امن الهیست خانهی حیدر
همیشه یار علی! سوختن سزای تو نیست
نفس مجال سخن گفتن از تو میگیرد
و تاب گفتن یك آه در صدای تو نیست
شكسته بال و پری!... قصد پر زدن داری!
مگر به غیر اجل مرهمی برای تو نیست
تو نوحهخوانِ غزلهایِ بیسری مادر!
كه فاطمیه كم از داغ كربلای تو نیست
دلم به یاد غمت باز بیت الاحزان است
تو مام اشكی و جز اشك خونبهای تو نیست
دوباره لرزه بر اندام شهر افتاده
به شانههای زمین طاقت عزای تو نیست
هادی ملک پور
پنداشتید شاخه گلی پرپر است این ؟
اهل مدینه ! دختر پیغمبر است این
اهل مدینه ! سوره ی کوثر شنیده اید ؟
شان نزول خط به خط کوثر است این
بعد از پدر چقدر خزان دیده این بهار
اما هنوز از همه گل ها سر است این
اشک از کویر راه به جایی نمی بَرَد
اما هنوز صاحب چشم تر است این
آتش زیاد دیده در ِ خانه ی علی
اهل مدینه ! سوخته ی معجر است این
آه از دمی که گفت به دردانه اش حسین
: مهمان رسیده است ، صدای در است این
از شانه ی شکسته و گیسوی سوخته
از هر طرف نگاه کنی مادر است این
ای اهل خصم ، دست جوانمرد بسته اید ؟
آه از شما که خاطره ی خیبر است این
ای شاعران شهر ، از او هر چه گفتیده
اید
دیگر سروده اید ولی دیگر است این
زن های پاکدامن بسیار بوده اند
اما میان آن همه زهرا تر است این
" امیر علی سلیمانی "
می رسد نان شب ما از نوای فاطمه
آمدیم اصلاً در این دنیا برای فاطمه
مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید
ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه
حک شده با خط حیدر روی درهای بهشت
اولویت هست این جا با گدای فاطمه
اشهد انَّ علی ... را هر که گوید در اذان
می شود وارد به جمع بچه های فاطمه
هر چه نعمت می رسد بر ما یکی از این دوتاست:
یا دعای فاطمه یا که وفای فاطمه
قبل ابراز نیازم حاجتم را می دهد
تا که می خوانم خدایم را: خدای فاطمه!
حق او با گریه تنها نمی گردد ادا
پیر کن ما را خدایا در عزای فاطمه
می زنم بوسه به دست آن که در روز الست
زلف من را زد گره با سرْجدای فاطمه
محمد حسین رحیمیان
زمزمه
انقده سوسو نزن جلوی چشمام
یامن اسمه دوا می
خونه لبهام
یا فاطمه جان - یه ختم قرآن -
نذر تو کردم که خوب بشی عزیزم
خانوم خونم - ای نیمه جونم - بالای
بستر تو من اشک می ریزم
داره خون می باره اشکام
قوتی نداره پاهام
عزیزم دلت میاد بزاری تنهام - فاطمه
فاطمه یا فاطمه مظلومه زهرا
مونده جای خون تو بر روی دیوار
داره خون میباره از چشمای مسمار
عزیز حیدر – با چشمای تر– پشت در دیدم
که تو نقش زمینی
فاطمه بانو – بین هیاهو - ناله می
کشیدی یا فضه خذینی
ای هلال قد کمونی
رنگ تو شده خزونی
زبونم لال نکنه پیشم نمونی - فاطمه
فاطمه یا فاطمه مظلومه زهرا
بمیرم سرتو بانو چی آوردن
غنچه ی من چقدر تو رو فسردن
ای قد خمیده – محنت کشیده – بیا و
رحمی بکن زهرا به حالم
این دم آخر – میون بستر – هی نگو علی
بکن منو حلالم
صورتت چقده زرده
بی تو قلبم پر درده
زندگی بدون تو غمگین و سرده- فاطمه
فاطمه یا فاطمه مظلومه زهرا
رضا رسولی
چند روزی هست ازمن رو گرفتی فاطمه
چار قد را تا دم ابرو گرفتی فاطمه
فضه می گوید که دیشب شانه بر مویت زدی
گرده ی خاکستر از گیسو گرفتی فاطمه
دستگیر امت احمد زمین گیری چرا؟
تازه دیدم دست بر زانو گرفتی فاطمه
با تمام غصه هایت سوختی و ساختی
با تمام دردهایت خو گرفتی فاطمه
کشتی دریای غم! من ساحل امن توام
پس چرا دور از علی پهلو گرفتی فاطمه
روی ماهت را ندیدم چند روزی می شود
چند روزی هست از من رو گرفتی ...
علی نیکجو
بگیر دست دعا فاطمه برای خودت
بخوان دعای شفا نذر زخم های خودت
بیا و فاطمه دیگر نگو حلالم کن
مگو که رفتنی ام جان مرتضای خودت
کمی مراقب این سینه ی ترک زده باش
شکسته می شود از حجم سرفه های خودت
نفس کشیدنت این روزها که آسان نیست
که بی صدا شده پژواک های های خودت
چه آمده به سرت بین کوچه ها زهرا
که مرگ می طلبی هر شب از خدای خودت
شکوه قبله ی من روبه قبله ای تو چرا
گمان کنم که رسیدی به انتهای خودت
مرو که خانه ی عمرم خراب می گردد
سلام های علی بی جواب می گردد
اسماعیل شبرنگ