۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۵
سرویس شعر آیینی عقیق:پنجاهمین جلسه محفل ادبی فرات با حضور استاد سید مهدی حسینی و شاعران آیینی جواد هاشمی، قاسم صرافان، محمد بیابانی، حجت الاسلام حاج حسینی، هادی ملک پور ، محمد بیات، میثم داودی، ملکان، مهدی پناه و حسن لو و مداحی حاج مهدی عزیزیان روز دوشنبه 22 دی ماه در حسینیه سادات برگزار شد.
در ادامه متن اشعار و نقد استاد حسینی را می خوانید:
حسنلو:
ای ذکر تو هر لحظه به لب شعر و سرودم
مستانه به عشقت غزلی باز سرودم
بر روح تو مرقد تو باد سلامم
بر جمله ی یاران تو هر لحظه درودم
این بود من از بود تو بوده است و الا
بی بودنت ای بود جهان بود نبودم
ای قبله ی شش گوشه ی من مدفن پاکت
ای آرزوی دیدن آن ذکر سجودم
عمری ضررم بود به بازار حیاتم
من منتظر مرگم و دیدار تو سودم
من با کفن ای بی کفن ارباب چه سازم
قربان حصیر کفنت تارم و پودم
تا اینکه نویسند به سربند و ببندند
در قبر به پیشانی ام این بیت سرودم
عمر و نفس و جان و دل و بود و نبودم
قربان حسین بن علی کل وجودم
***
آقای ملکان ابتدا شعری از بقایی نایینی خواند و بعد از آن نقیضه ای در باب شاعران :
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
بخدا قسم شما را، ثمر آنقدر نباشد
که به چرخش کلیدی ، در بسته باز کردن
***
بیهوده ورق سیاه کردن
روز و شب خود تباه کردن
سیگار به روی لب نهادن
هی پشت هم اشتباه کردن
از چاله در آمدن دوباره
خود را به درون چاه کردن
موی سر و روی خویشتن را
هر لحظه به یک جناح کردن
هر گنکره را به شرط سکه
با چشم طمع نگاه کردن
در مترو و تاکسی و بی آرتی
خودکار به دست آه کردن
هر روی ندیده را به ناچار
تعبیر به قرص ماه کردن
مداحی پادشاه کردن
فحاشی بی پناه کردن
پیراهن شهرت و بزرگی
بر پیکر بی گناه کردن
پیراهن شهرت
بر پیکر بی گناه کردن
در مرحله ی فقیر بودن
اندیشه ی جایگاه کردن
از عهده ی شاعران برآید
اینگونه ورق سیاه کردن
استاد: بعضی ابیات خوب بود ولی به نظرم بیت پیراهن شهرت و بزرگی ... اصلا مناسب این شعر نیست
بیت مداحی پادشاه را هم تغییر بدهید.
محمد رضا طالبی:
از دل مپرس گاه چرا کم می آورد
یوسف به پای حسن شما کم می آورد
آنقدر کیسه را پر دینار می کنی
هنگام بخشش تو گدا کم می آورد
جبرییل اگر کنار شما هم بایستد
عطر عبای سبز تو اکسیژن علی است
مولای شیعه بی تو هوا کم می آورد
زهرا هم عاشقانه برای وصال تو
شبها میان سجده دعا کم می آورد
آل عبا بدون تو در شعر هایمان
هر کار می کنیم عبا کم می آورد
وقتی نسیم لطف نگاهت نمی وزد
گلدان پای پنجره ها کم می آورد
آنجا که صحبت از جبروت نگاه توست
دشمن جدا و دوست جدا کم می آورد
وقتی فشار قبر مرا می خری به جان
ای سوره ی نجات خدا کم می آورد
محشر چو رو به عرش معظم می آوریم
ما نیز در برابر تو کم می آوریم
استاد: شعر شما مثل یک فضای باز است که چندین پنجره دارد و همه نوع بادی از این پنجره ها به داخل می وزد. از یک طرف زبان شما فضای مدح و کلی گویی و قدیم را دارد و از طرفی امروزی است از یک طرف دینار و از طرفی اکسیژن . واژه هایتان یک جا خیلی قدیمی ویک جا آوانگارد می شود. شاید از بیت گدا کم می آورد به شکلی می شود دفاع کرد ولی بیت خدا کم می آورد قابل قبول نیست.
میثم داودی:
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شست وشو شده و پاک بی شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفره ی افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می شود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پر و خالی که می شود
هر بار گفته ام نکند چای آخر است
استاد: بسیار زیبا بود
حجت الاسلام حاج حسینی :
وقتی که چندین خشت از دیوار برداری
باید که از روی خودت آوار برداری
دین خودت را می فروشی شیخ درباری
تا شهرتی از رونق بازار برداری
تو از خودت هم باختی مثل کلاهی که
هربار بگذاری سرت هر بار برداری
خرمای کوفی خوردی ای کاش می شد که
یک دانه هم از میثم تمار برداری
افکار تلخ تفرقه انگیز تو پوچ است
کی می شود که دست از این افکار برداری
دنیا شبیه کوه و تو یک کوه پیمایی
باید فقط فرمان فرماندار برداری
هرجا که می گوید قدم بگذار بگذاری
هرجا که می گوید قدم بردار برداری
یا طوق مهر بندگی بر گردن اندازی
یا اینکه بایستی طناب دار برداری
استاد: به غیر یکی دو بیت شعاری بقیه خیلی خوب بود. از خودت باختن هم غلط است.
مهدی پناه:
این دل من مبتلایی بیش نیست
بر سر کویت گدایی بیش نیست
یاعلی جان تیغ ابرویت کجاست
این سر من خاک پایی بیش نیست
تو یداللهی اگرچه یاعلی
جایگاهت از خدایی بیش نیست
کعبه روحانی دلها تویی
کعبه ی بی تو بنایی بیش نیست
جمع اسماء است ذاتا اسم تو
گرچه عین و لام و یایی بیش نیست
.....
قاسم صرافان:
در سعی صفای دلت را دویده ای
در کوه انعکاس خودت را شنیده ای
افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیده ای
رویت سپیده ای ست که شبهای مکه را
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر چین قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
مستند آیه ها، عرق عقل اولند
یا از درخت معرفت انگور چیده ای؟
آه ای نگار من که به مکتب نرفته ای
ای جوهر یقین که مرکب ندیده ای
تو کیستی که بی کمک از بال جبرئیل
تا خلوت خدا تک و تنها پریده ای
دستت به دست ساقی و جائی ندیده ام
توحید را چنین که تو در خُم چشیده ای
بر شانۀ تو رفت و کجا می توان کشد
عالم چنین بار امانت کشیده ای
دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای
حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای
گاهی هزار بیت نگفته نهفته است
ای مهربان تر اشک به دفتر چکیده ای
گفتند از جمال تو اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیده ای