عقیق: دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری!پس از خدا بخواه که طاقت بیاوریبابا نگاه کرد به بالا و خیس شدمادر سپرد بغض خودش را به روسریگفتند: " نا امید نشو! ما نمرده ایماینبار می بریم تو را جای بهتری"حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خوردچرخید چشم خسته ی من سمت دیگری:دیوار، قاب عکس... نسیمی وزید و بعدافتاد روی گونه ی من ناگهان پریخود را کنار عکس کشیدم کشان کشانوا کردم از خیال خودم سویتان دری:من بودم و سکوت و حرم- صحن انقلاب-تو بودی و نبود به جز من کبوتریلکنت گرفت قامت من بعد دیدنتاز هر طرف رسید شمیم معطریازمن عبور کردی و دردم زیاد شدگفتم عزیز فاطمه من را نمی بری؟گفتی بلند شو به تماشای هر چه هست...دیدم کنار صحن نشسته ست مادریفرمود: "در حریم منی یا علی بگوبرخیز تا به گوشه ی افلاک بنگری"برخاستم ...دو پای خودم بود...در مطب-گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری-تکرار سجده ی پدری بود و آنطرفتکرار "یا امام رضا" های مادریدکتر نشست و دست به پاهای من گذاشتدکتر به عکس خیره شده و گفت: محشری!حسن اسحاقی- مرداد92منبع:مشرق