۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۰ : ۰۵
تويي كه شير رسول
خدايي اي حمزه
تو نيروي سپه مصطفايي
اي حمزه
اگر چه سنبل اسلام
ذوالفقار علي است
تو هم به تيغ خودت فخر
مايي اي حمزه
كمان و تير تو پشت و
پناه اسلام است
سپر به پيكر دين خدايي
اي حمزه
به حفظ جان پيمبر
هميشه كوشيدي
به پيروان ولا مقتدايي
اي حمزه
ز پا نشست ابوجهل پاي
هيبت تو
نداشت از غضب تو رهايي
اي حمزه
تو شير گير شجاع حجاز
پهناور
به جان اهل جهالت
بلايي اي حمزه
چقدر ديدني است جذر و
مد شمشيرت
گهي كه همقدم مرتضايي
اي حمزه
نبي تو را به علي و
ولايش ايمان داد
ز شيعه هاي نخست ولايي
اي حمزه
ز صحنه هاي دفاع تو در
نبرد احد
عيان بود كه تو شير
خدايي اي حمزه
به غزوه اي كه پيمبر
تنش شده مجروح
تو هم به خاك فتاده ز
پايي اي حمزه
تو سيدالشهدايي به
قتلگاه احد
به خون نشسته تو از
نيزه هايي اي حمزه
دويد خواهر تو از پي
جنازه ي تو
رسيد تا كه ببيند
كجايي اي حمزه
هزار شكر صفيه نبود در
غربت
هنوز بود برش آشنايي
اي حمزه
دلا بسوز هماره به حال
دخت علي
چو ديد گشته حسينش
فدايي اي حمزه ...
... رسيد پیش تن قطعه
قطعه ی یارش
گريست بر سر آن
كربلايي اي حمزه
به ناله گفت كه : بي
سرپرست شد زينب
به پا نمود عجب ني
نوايي اي حمزه
" ميان آن همه
لشكر چو بي كسش ديدند "
شدند همدم او خنده
هايی اي حمزه ...
رضا رسول زاده
جگرت نیست...
قوت بازوي من بود كه
افتاده به خاك
همه ي نيروي من بود كه
افتاده به خاك
اين همان است كه ياري
ولايت مي كرد
مثل يك شير ز اسلام
حمايت مي كرد
در احد هر كه به خون
جگرش مي گريد
هر پسر بر سر نعش پدرش
مي گريد
اي عمو جان يه سر پيكر
تو گريه كنم
من به جاي پدر و مادر
تو گريه كنم
مثل تو هيچ كسي كشته
در اين صحرا يست
به خدا هيچ كسي چون تو
شهيد ، اینجا نيست
چه سرش آمده هر عضو
تنش مثله شده
گوش و بيني و دو دست و
دهنش مثله شده
فكري امروز به حال
بدنش بايد كرد
شده با خار و علف هم
كفنش بايد كرد
صورتش زود بپوشان كه ز
ره خواهر او
تا رسد خاك به سر ريزد
بالا سر او
خواهرش گر برسد موي
پريشان بكند
دشت را گريه ي او شام
غريبان بكند
در غم دلبر خود پاره
گريبان بكند
خواهرانه دل ما را همه
سوزان بكند
مگذاريد صفيه برسد تا
اينجا
مگذاريد ببيند رخ
خونينش را
لحظه اي سخت تر از
ماندن من اينجا نيست
بدنت مانده ولي بر تو
چرا اعضا نيست ؟
زرهت پاره ، كمان و
سپرت باقي هست
جگرت نيست ولي شكر ،
سرت باقي هست
باز هم شكر عمو، رأس
تو بر نيزه نرفت
باز هم شكر كه در حلق
تو سر نيزه نرفت
نزده بوسه به پاره
گلويت خواهر تو
با صفيه كه نزد حرف ز
نيزه سر تو
اي عمو راس تو در بزم
شرابي كه نرفت
به تماشا سوي هر
شهرخرابي كه نرفت
باز هم شكر سر پاكت
عمو چوب نخورد
گاه دندان و گهي پاره
گلو چوب نخورد
الامان واي حسين واي
سر شاه شهيد
تا نفس هست مرا ، گويم
: " مالي ليزيد "
رضا رسول زاده
ور چشم پیمبری حمزه
چه قدَر مثل حیدری حمزه
اسدالله دیگری حمزه
به خداوند، محشری حمزه
ای مُلقّب به
سیّدالشهدا
حامی مُخلص رسول خدا
هم عمو هم برادرش بودی
همه جا یار و یاورش
بودی
تو علمدار لشکرش بودی
جنگجوی دلاورش بودی
تا نظر بر سپاه می کردی
روزشان را سیاه می کردی
بین لشکر وجود تو لازم
بین میدان، حریف تو
نادم
افتخار قبیله ی هاشم
می نویسم برای تو دائم
می نویسم کمال داری تو
مثل جعفر دو بال داری
تو
بی سبب نیست این که
"سرداری"
به علی رفته ای جگر
داری
وقت حمله به سینه پر
داری
همه دیدند که هنر داری
با دو شمشیر حمله می
کردی
وَ دمار از همه در
آوردی
مرحبا بر تو ای عموی
رسول
که چنین شد سفید، روی
رسول
با تو محفوظ چار سوی
رسول
کم نگردید با تو موی
رسول
کاش حمزه مدینه هم بودی
دور بیت الحزینه هم
بودی
بیعتت با نبی چه دیدن
داشت
اَشهدت آن زمان شنیدن
داشت
عطر اسلام تو وزیدن
داشت
رنگ بوجهل هم پریدن
داشت
با کمانت سرش ز هم
پاشید
از تو و نام حمزه می
ترسید
ما پیاده ولی سواره،
شما
یکی از راه های چاره،
شما
روضه های پر از اشاره،
شما
تکّه تکّه و پاره
پاره، شما
اهل بیت از تو یاد می
کردند
بر تو گریه زیاد می
کردند
در کمین بود، نیزه را
انداخت
پیکرت را چه بی هوا
انداخت
تا نبی روی تو عبا
انداخت
همه را یاد بوریا
انداخت
اوّلین رکن پنج تن می
خواند
روضه ی شاه بی کفن می
خواند
ته گودال پیکرش افتاد
جلوی چشم خواهرش افتاد
جای خنجر به حنجرش
افتاد
ناله ای زد وَ مادرش
افتاد
یا بُنَیَّ ذبیح عطشانم
یا بُنَیَّ قتیل عریانم
محمد فردوسی
برای اوج نوشتند بال
وا شده را
نزول نیست، به معراج
آشنا شده را
تو هَمزه اَحَد
و حمزه اُحد هستی
چگونه شرح دهم جلوه ی
دوتا شده را
قسم به حرمت جعفر تو
نیز طیاری
قفس چگونه بگیرد تن
رها شده را
خودی شکستی و آوازه ات
فراتر رفت
خدا بلند کند خاک
مصطفی شده را
تو ایستاده ای و
ایستاده میمانی
شکست نیست ، بدست نبی
بنا شده را
به بازویت
"اسداللهی "علی وصل است
سپاه نیست جلودار
مرتضی شده را
به روی خاکی و پیغمبر
خدا مانده است
چگونه جمع کند این جدا
جدا شده را
کفن که برتن تو کرد ،
گریه کرد و نشست
کنار پیکر تو دید
بوریا شده را
خدا به خواهر غمدیده ی
تو رحم کند
اگر نگاه کند جسم
جابجا شده را
علی اکبر لطیفیان
غریب احد
بوی خون آید از دل صحرا
خاک عالم به سر چه رخ
داده
بین لشگر به پاشده غوغا
حمزه دیگر ز پای افتاده
**
مصطفی را خبر کنید آید
تاکه دستان هنده(لع)
را گیرد
دیر اگر آید از تماشای
بدن پاره پاره می میرد
**
یوسفی گیر گرگ افتاده
وای برحال پیکر حمزه
فکر پوشاندن تن او باش
آیداز راه خواهر حمزه
**
زخم این سینه را به هم
آور
بر دعا دست خویش بالا
کن
زود بر پیکرش عبا انداز
فکر گیسوی خواهرش را کن
**
سرزمین احد غبار آلود
گرچه از شور و گریه ها
غوغاست
حمزه و هر بلا سرش آمد
گوشه ای از غروب
عاشوراست
**
کی به پیش نگاه این
خواهر
تشنه لب سر ز تن جدا
کردند
بهر تشییع پیکری بی سر
ده نفر نعل تازه
آوردند
**
همه افتخار دخترها
به عموهای خوش قد و
بالاست
سنت درد دل کنار عمو
ارث اولاد حضرت زهراست
قاسم نعمتی
بالا گرفت روز
اُحد تا که کارزار
شد آسمان روشن آن روز
تارِ تار
آتشفشان شده
اُحد از بس گدازه ريخت
از آسمان و خاک زمين
خون تازه ريخت
حمزه در آن
ميانه که گرم قتال شد
کم کم براي حمله ی
دشمن مجال شد
آنقدر روبهان به
شکارش کمين زدند
تا نيزه اي به سينه ی
آن نازنين زدند
حمزه که رفت قلب
رسول خدا شکست
خورشيد چشمهاي رئوفش
به خون نشست
لبريز زخم بود و
جراحت دل نبي
از دست رفته بود همه
حاصل نبي
ميدان خروش ناله
ی واويلتا گرفت
عالم براي غربت حمزه
عزا گرفت
جانم فداي پيکر
پاک و مطهرش
جانم فداي زخم فراوان
پيکرش
اما هنوز غربت
آن روز مانده بود
داغي عظيم بر دل عالم
نشانده بود
خواهر کنار جسم
برادر رسيد و بعد
آهي ز داغ لاله ی پرپر
کشيد و بعد
پيمانه هاي صبر
دل او که جوش رفت
آنقدر ناله زد که همان
جا ز هوش رفت
آري دلم گرفته ز
اندوه ديگري
دارم دوباره ماتم
مظلومه خواهري
زينب غروب واقعه
را غرق خون که ديد
از خيمه تا حوالي
گودال مي دويد
ناگاه ديد در دل
گودال قتلگاه
درخون تپيده پيکر
سردار بي سپاه
پس با زبان پُر
گله آن بضعه ی بتول
رو کرد بر مدينه که يا
أيها الرسول
اين کشته ی
فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پا زده
در خون حسين توست
حمزه که رفت
حمزه که جان عالم و
آدم فداي او
لب باز مي کنم که
بگويم رثاي او
مردي که در شجاعت و
هيبت نمونه بود
در غيرت و شکوه و
شهامت نمونه بود
شير خدا و شير
نبي فارس العرب
در انتهاي جاده ی
مردانگي، ادب
هم يکه تاز عرصه
ی جنگ و نبردها
هم آشناي بي کسي اهل
دردها
هنگام رزم و حادثه
مردي دلير بود
خورشيد آسماني و روشن
ضمير بود
شب هاي مکه شاهد
جود و کرامتش
گل داشت باغ شانه ی او
از سخاوتش
او صاحب تمام
صفات حميده بود
دل را به نور حضرت حق
پروريده بود
الگوي اهل سرّ و
يقين بود طاعتش
يعني زبانزد همه مي شد
عبادتش
در آسمان مکه ی
دلها ستاره بود
بر قلبهاي خسته اميدي
دوباره بود
یوسف رحیمی
یاکریم هوای پیغمبر
مستحق دعای پیغمبر
حامی باوفای پیغمبر
عموی باصفای پیغمبر
همه جا یاور رسول الله
حیدر دیگر رسول الله
شیر میدان غزوه هایی تو
یل اردوی مصطفایی تو
یار و همرزم مرتضایی تو
تیغ برنده ی خدایی تو
غیرت جاری ات تماشایی ست
ضربه ی کاری ات تماشایی ست
از بزرگان مومنین هستی
از دبیران درس دین هستی
خار چشمان مشرکین هستی
شک ندارم که بهترین هستی
کاشف الکرب احمد مختار
اسدالله ای سپه سالار
اَحَد از شوکت تو میخواند
اُحُد از غربت تو میخواند
نبی از قربت تو میخواند
علی از هیبت تو میخواند
سر نیزه نشانه رفته تورا
چشم بد دور سیدالشهدا
تاکه زوبین اجاره کرد وحشی
جدلت را نظاره کرد وحشی
شکمت را اشاره کرد وحشی
پهلویت پاره پاره کرد وحشی
از اشارات سخت سر نیزه
نفست بند آمد ای حمزه
علم افتاده است؟ فدای سرت
من به قربان زخم بال و پرت
چه خبر گشته است به دور و برت
زیر دندان هنده است جگرت
آخرالامر اسیر و یکه شدی
وای من تکه تکه تکه شدی
ای محاسن سپید آل الله
همه چشم و امید آل الله
ای غیور شهید آل الله
ای عموی رشید آل الله
ذکر و خیر تو بر لب همه است
زائر تربت تو فاطمه است
از بلا ، کربلا به یاد آمد
از نوا ، نینوا به یاد امد
از جفا ، نیزه ها به یاد آمد
از عبا ، بوریا به یاد آمد
کاش در کربلا پیمبر بود
یا که مقداد بود و حیدر بود
کربلا غرق در محن شده یود
کربلا قحطی کفن شده بود
تشنه لب پاره پاره تن شده بود
مثل یک لایه پیرهن شده بود
نیزه ای که به پهلویش کردند
گرگ ها از تنش در آوردند
شاعر: عليرضا خاكساري
گمان
نمی کنم این روح پیکرم باشد
تنی
که مُثله شده در برابرم باشد
گمان
نمی کنم این تکّه های پخش شده
همان
عموی رشید پیمبرم باشد
بدن
مگر بدن کیست این چنین شده است؟
اگر
خدای نکرده برادرم باشد ...!
چرا
عبای پیمبر نمی گذارد تا
دوباره
روشنی دیده ی ترم باشد؟
فدای
خواهر مظلومه ای که نالان گفت:
کنار
کشته ی گودال مو پریشان گفت:
گمان
نمی کنم این زیر نیزه افتاده
حسین
فاطمه یعنی برادرم باشد
تو
را خدا بگذارید بوسه اش بزنم
که
قول می دهم این بار آخرم باشد
کفن
که نیست، عبا نیست، بوریا هم نیست؟
بد
است بی کفن این مرد محترم باشد
برای
آن که روی پیکرش بیندازم
نمی
شود بگذارید معجرم باشد؟
شاعر:
علی اکبر لطیفیان
کشته
احد
اي كشته اي كه
بود اُحُد كربلاي تو
اهل ِ مدينه نوحه گران در عزاي تو
شير خدا و شير رسول خدا تويي
اي نام سيدالشهدايي سزاي تو
قبل از حسين و واقعه ي جانگداز او
زهرا گريست بر تو و بر كربلاي تو
شد خلعتِ شهادت تو جامه ي رسول
جانها فداي پيكر در خون شناي تو
اي قامتِ بلند رشادت به هر زمان
كوتاه بود عباي پيمبر براي تو
ماتم چرا گياه به پاي تو ريختند؟!
ميبايد آنكه ريخت سر و جان به پاي تو
اعضاءِ تو ز تيغ ستم پاره پاره شد
پايان نشد به كشته شدن ماجراي تو
هر عضوت از نسيم شهادت چو گُل شكفت
در راهِ دين چو مُثله نشد كس سواي تو
سيد رضا مؤيد خراساني
عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد
و گرد خاک به موی مطهرت نرسد
عبا رسید به جسمت قبول حرفی نیست
ولی خدا کند از راه خواهرت نرسد
اگر رسید به مقتل دعا کن آن لحظه
کسی برای جدا کردن سرت نرسد
تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی
صدای وا عطشایت به مادرت نرسد
تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود
خدا کند که دگر حرف بوریا نشود
به روی حنجرت از زخم بود اثر یا نه؟
تو نیزه خوردی اصلا از پشت سر یا نه؟
به جای دفن زمانی که بر زمین بودی
سوار اسب رسیدند ده نفر یا نه؟
تنت به روی زمین مانده است به روی گودال؟
شدی مقابل خواهر بدن سر یا نه؟
عبور کرده ای از کوچه ی یهودی ها
زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یا نه؟
به غیر شام که در آن نبود هم نفسی
سری به نیزه نبود بلند پیش کسی
به شام قافله را با عذاب آوردند
برای دست یتیمان طناب آوردند
گر که تشت زر و چوب خیزران کم بود؟
که بعد از چند دقیقه شرا آوردند
به روی نیزه سر شیر خواره را عمداً
درست پیش نگاه رباب آوردند
برای آنکه دلش بیشتر به درد آید
مدام روبرویش ظرف آب آوردند
به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت
نه شیر خواره که گهواره از دستش رفت
هرکس اندک آشنایی با شعر و ادب داشته باشد میفهمد که چقدر این اشعار به لحاظ ادبی فقیر است
شعر باید از ذوق و قریحه برآید
این اشعار کاملا تصنعی بود و اصلا روح نداشت
شان حضرت حمزه سیدالشهدا این نیست که اشعار ساختگی در وصف ایشان گفته شود