۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۸ : ۰۳
عقیق:صبح تاسوعاست. شهر از روزهای جمعه هم خلوتتر است. به خیابان حکیم که میرسم دیگر تک و توک عابر پیاده میبینم.
هرچند دقیقه یک بار شاید موتور یا ماشینی هم رد شود. مسجد حکیم را رد میکنم. میرسم به کوچۀ حکیم. از دور جمعیت را میبینم. در کوچۀ حکیم و کوچۀ روبهروکه به حمام حکیم جارچی باشی میرسد، گله به گله جمعیت ایستاده.زنها با چادر مشکی. مردها پیراهن مشکی به تن. دخترکها بعضاً چادر کوچک مشکی به سر، پسرکها پیشانیبند یاحسین و با ابوالفضل بسته. کمی از ساعت نه صبح گذشته.
هرچه بیشتر میروم توی کوچه، جمعیت بیشتر میشود. نرسیده به خانۀ ته کوچه، خیمۀ کوچکی به راه انداختهاند. به بزرگترها چای میدهند و به کوچکترها اسباببازی. ته کوچه، ورودی مردانۀ خانه است. روحانی مسنی همان دم در نشسته روی سکویی. کنار روحانی جوانتری. صدای واعظ میآید: «بنده باید عبد باشد. عبد یعنی کسی که از همه چیز خودش را آزاد کند و خودش را بسپرد به خداوند. حر آزاده بود. حر عبد بود». یکی از خادمهای خانه سینی چای به دست از روبهرو رد میشود. توی سینی استکان و نعلبکی خالی دارد. استکانهای کمرباریک و کوچک. نعلبکیهای چینی گلدار. زنها دست دراز میکنند و هر کدام یک استکان یا نعلبکی برمیدارند. خادم ممانعتی نمیکند. انگار که این کار متعارفی باشد. فقط رو میکند به زنها و میگوید: «ایشالله سال دیگه که حاجتروا شدید، استکان و نعلبکی نیارید. خوردنی بیارید که همونجا تو مجلس پخش کنید.» بعداً ماجرا را از یکی از خادمها میپرسم و در جواب میشنوم: «آنها که حاجتی دارند، یک استکان یا نعلبکی به عنوان «گرویی» از اینجا میبرند و سال بعد که «مراد»شان را گرفتند، به جای آن استکان، نعلبکی، چای، قند، جارو و خلاصه هرچه که به درد حسینیه بخورد میآورند.» روی سردر خانه چشمم میافتد به عدد ۱۲۲۹٫ اگر این سال، سال شروع روضههای این خانه باشد، قدمت روضهها به ۱۶۳ سال میرسد.
خانهای که ۱۶۳ سال است دهۀ اول محرم، میزبان عاشقان حسینی است، همان «خانۀ بنکدار» است.( به ضم «ب» و فتح «نون») شاید کمتر اصفهانیای را بشود پیدا کرد که یک بار پایش به اینجا باز نشده باشد. حتی اگر از نزدیک هم اینجا را ندیده باشد، حتما وصفش را از دوست و آشنا و فامیل شنیده.
از یکی از عزاداران دربارۀ خانه میپرسم. میگوید «اینجا معجزه است» توضیح بیشتری میخواهم. اینطور ادامه میدهد: «یک سال بانیان عزاداری قصد میکنند که عزاداری آن سال محرم را برگزار نکنند، اما صبح اول محرم، میآیند به محل و میبینند همۀ وسایل برپایی روضه مهیاست…» از این قسم حواشی دربارۀ این خانه زیاد میشنوم. اما برای اطمینان، سراغ خادمها و مکتوبات میروم:
آسدحسن بنکدار در سال ۱۲۲۸ قصد میکند خانهای بزرگ و مناسب برای روضۀ امام حسین بخرد و روضۀ قدیمی خود در سرای گلشن را به این خانه منتقل کند. ملک مذکور را به واسطۀ شخصی پیدا میکند. اما ملک در تملک یکی از متنفذان قاجار بوده و او هم به فروش رضایت نمیدهد. حتی به شخص سید حسن بنکدار اهانت هم میکند. صاحبخانه شب هنگام بانویی نورانی را در خواب میبیند که بخاطر رفتارش با آسدحسن او را سرزنش میکند: «تو فرزند ما را که برای برپایی مراسم جدش سیدالشهدا میخواست خانهات را بخرد، در نهایت بیادبی و تحقیر از اینجا بیرون کردی… وای بر تو» سراسیمه از خواب میپرد. همان نیمه شب آسدحسن را پیدا کرده و خانه را به او میبخشد. با این شرط که «مرا ببخشی و قول بدهی تا وقتی ممکن است خودت و فرزندانت دست از دامن این خانواده برنداری و هر سال مراسم عزاداری جدت امام حسین را در دهۀ اول محرم همین جا برگزار کنی.» (به نقل از مجلۀ زندگی سالم، شمارۀ یکم، دی ماه ۸۸، ص۱۵) آسدحسن به عهدش وفا میکند. مراسم ده روزۀ سالهای نخست، بعد از مدتی تا سوم امام حسین ادامه پیدا میکند. تا اینکه در پنجاه و ششمین سال برگزاری عزاداری، آسدحسن در حال خواندن روضۀ ظهر عاشورا، روی منبر فوت میکند. پس از او سید مرتضی بنکدار، سید مهدی بنکدار و سید جواد بنکدار پرچمدار عزاداری امام حسین در خانۀ بنکدار میشوند و چراغ آن خانه را روشن نگه میدارند. تا می رسیم به سید فرهاد بنکدار که از سال ۱۳۷۹ تا همین امسال، افتخار میزبانی این مجلس را برعهده داشته است.
درب این خانۀ تاریخی، از اذان صبح به روی عزاداران باز است. برای داخل رفتن باید بایستی توی صف. وقتی عدهای از خروجی آمدند بیرون و داخل کمی جا باز شد، به همان تعدادی که خارج شدهاند، افراد جدید به صف میروند داخل. عدهای هم اصلا قصد داخل آمدن نمیکنند. بی که در صف بایستند، در محوطۀ خالی جلوی خانه، زیرانداز انداخته و دو زانو یا چهارزانو نشسته، دل به حرفهای واعظ میدهند.
خانه قجری است. با دو اشکوب و چند درب ورودی. طبقۀ پائین دو تا پنجدری دارد. شاه نشینش نقاشی و گچکاری شده. از بیرونی که پا به اندرونی گذاشتی، میرسی به حیاط وسط. دورتادورش طاقهای ضربی و اتاقکهایی که دربهای چوبی پیرشان همه به یکدیگر راه دارند. روی شیشههای رنگی درها، گرد و خاک چند ساله نشسته. کف اتاقکهای طبقۀ بالا، ناهموار است. جاهایی زمین نشست کرده و جاهایی زمین باد کرده. همه چیز «قدمت» دارد. شیشهها، درها، طاقچهها، ستونها و سرستونها و خطوط موربشان، عکسها و حتی لهجهها. اینجا حتی لهجۀ اصفهانی هم به شدت غلظت پیدا کرده. گویی هرچیزی به «اصل» خودش نزدیکتر شده است.
حیاط پائین را زنها پر کردهاند. منبر هم همانجایی است که زنها نشستهاند. دورتا دور حیاط، اتاقهای اطراف و ایوانها جای نشستن مردهاست. اینجا شاید از معدود مکانهایی باشد که منبر واعظ درمیان زنها مستقر شده و زنها را نه در حاشیه که در متن مجلس نشاندهاند. طبقۀ بالا هم به طور کامل در قرق زنهاست. از یکی از زنهای عزادار علت رنگ و بوی زنانه داشتن مجلس را جویا میشوم. میگوید: «زنها با امام حسین و خدا بیشتر کار دارند. غصهها برای زنهاست. حاجت مردها را هم زنها میآیند میگیرند!»
مجلس هر روز، از بعد از اذان صبح آغاز میشود. بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا را با آداب کامل به جا میآورند؛ با صدتا سلام و صدتا لعن. از آن به بعد منبرها و روضهها آغاز میشود. هر روز شش منبر و هفت-هشت روضه. تا اذان ظهر. مردم مدام میآیند و میروند. خانه دائم با آدمهای جدید پر میشود. هر کس به اقتضای وقت و حالش به اندازۀ یکی دو منبر و روضه در خانه تامل میکند و بعد میرود و جایش را به کس دیگری میدهد. به این شکل خانه تا ظهر، دائم از افراد جدید پر میشود.
روز تاسوعا و عاشورا اما روزهای خاصیاند. مراسم این دو روز با روزهای قبل و بعدش توفیر دارد. برای همین هرچه به ظهر تاسوعا و عاشورا نزدیکتر میشویم جمعیت بیشتر میشود، صدای واعظ و مداح سوز بیشتری میگیرد، صدای نالهها بلندتر میشود. اواخر مجلس، وقتی که مردم شور «یاحسین» گرفتهاند، خادمها روی سر عزادارن کاه میپاشند. همین، ولوله را بیشتر میکند. مردم از کاههایی که روی زمین و سر عزادارن ریخته برای تبرک برمیدارند. وقتی مداح از زنها میخواهد به جای حضرت زینب (س) و حضرت زهرا (س) برای امام حسین(ع) گریه کنند و از مردها میخواهد به آستان مقدس حضرت ولیعصر (عج) عرض تسلیت کنند، مجلس شور بیشتری میگیرد. هرچه روضه به لحظۀ شهادت ۷۲ شهید مظلوم کربلا نزدیکتر میشود، صدای گریۀ عزاداران هم بلندتر میشود. در بحبوحۀ روضه که خادمها از یک تصویر رونمایی میکنند، مجلس حسابی رنگ و بوی حسینی میگیرد. (این شمایل ها روی پرده ترسیم شده و در روز تاسوعا و عاشورا از آنها رونمایی میشود. هر شمایل با روضۀ همان روز تناسب دارد. مثلا شمایل روز تاسوعا متناسب با روضۀ عبدالله پسر امام حسن مجتبی (ع) و شمایل روز عاشورا متناسب با وقایع روز عاشورا است.)
چه روضهها که درک نکرده این خانه. چه آدمها که ندیده. چه حاجتها که نشنیده. ۱۶۳ سال است که در عزیزترین روزهای سال، سنگ صبور آدمهای دلشکسته بوده. گوشش از درددلها و عرض حاجتها پر است. سنگ سنگ این خانه جای تکیۀ سر زن و مرد دل شکستهای است که از همه جا ناامید، به گوشۀ امن آنجا پناه آوردهاند. این خانه هم به خوبی طی سالیان گذشته سرپناه بی پناهان بوده. شاهدش زنها و مردهاییاند که بعد از برآورده شدن حاجاتشان دوباره به همین جا بازمیگردند. حاجت که داشته باشی، گره در کارت که افتاده باشد، میآیی دلت را گره میزنی به یکی از قابهای پنجرههای پنجدریاش و عهد میکنی که اگر گره از کارت باز شد، باز همینجا برگردی. چه عهد شیرینی. بعد از آن، این خانۀ پیر، میشود مأمنت. بیحاجت هم میآیی. بیگره هم میآیی تا عهدی که یک روز با هم بسته بودید را یادآوری کنی. خانه، خانۀ وفاداری است و آدمهایی که طی سالها از اهالی آن شدهاند نیز رسم وفاداری را به خوبی از او آموختهاند. نمونهاش زنی که با دو نفر فاصله از من نشسته و پسر چهار-پنج سالهای را بغل کرده. اسم پسرک محمدمهدی است. محمدمهدی تا قبل از به دنیا آمدنش حاجت و آرزوی مادرش بوده. آرزویی که برآورده نمی شده. مادر، درِ همین خانه را میزند و صاحبان عزای این خانه را واسطه قرار میدهد برای برآورده شدن حاجتش. و حالا این حاجتِ برآورده شده در بغل مادرش آرام نشسته. مادر این بار بیحاجت، بیگره، وفادارانه، به قصد یادآوری عهد گذشته، پای به این خانه گذاشته.
چه رازهای مگویی دارد این خانه که هیچ کس الا خودش و صاحبش، حضرت اباعبدالله حسین (ع)، از آن خبر ندارد.
منبع:تریبون
211008