۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۱ : ۰۰
عقیق:حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان استاد اخلاق تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «موانع حرکت به سوی ارزشها و کمالات» پرداخت که در ادامه میآید:
*گناهان باطنی و معصیتهای آشکار مانع پیشرفت انسان است
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آنچه که به انسان توقف میدهد و نمیگذارد به سوی ارزشها و کمالاتی حرکت کند که خداوند از باب رحمت و لطفش برای انسان قرار داده است، طبق آیات قرآن و روایات، گناهان باطنی و معصیتهای آشکار است. اکثر گناهان باطنی در رابطه با قلب است، حیات قلب را تهدید میکند و نهایتاً قاتل قلب میشود. وقتی قلب بمیرد، طبق ارزیابی امام ششم، همه اعضا و جوارح از حرکت به سوی عبادت حق و خدمت به خلق میمیرند. قرآن یک نکته فوقالعاده مهمی را مطرح کرده که به نظر میآید هیچ کتابی -حتی کتابهای آسمانی- قبل از قرآن مطرح نکردهاند.
*ارزیابی خالق انسان از آلودگی باطن و آلودگی ظاهر او
قبل از اینکه به این نکته در قرآن اشاره کنم، معنای نکته را از دیدگاه عرب برای شما بگویم. عرب در بیشتر مناطقی که در اختیارش است، نخلستان خرما دارد، وقتی خرما برسد و از آن پوسته و جلدش بیرون بیاید که قابلچیدن باشد، عرب به این کار طبیعی، یعنی بیرون آمدن خرما از جلدش میگوید که «فِسق» انجام گرفت؛ یعنی خرما چهارچوب جلدش را رها کرد و آزاد شد و حالا میشود خرما را چید. اولینبار بود که پروردگار در قرآن مجید، این مارک را به کسانی زد که آلودگی باطن و آلودگی ظاهر دارند و فرمود: «اولئک هم الفاسقون»، یا آمد و گفت: «ففسقوا أن امر ربهم»، این کلمه فسق را به زندگی انسان کشید.
آنکه از چهارچوب عقل، فطرت، انسانیت و ارزشهای الهی بیرون میآید و دیگر آثاری، علائمی و نشانههایی از انسانیت در او نیست، پروردگار میگوید: «فاسق»، یعنی از آن طبیعت اولیه و اصلی و الهیبودنش بیرون آمد. در آیات بعد و براساس این بیرونآمدن میگوید: «اولئک کالأنعام»، اینها انسان نیستند، بلکه اینها همپای چهارپایان هستند! وقتی میگوید همپای چهارپایان هستند، تمام زندگیشان را در یک سوره دیگر در دو چیز خلاصه میکند: «الذین یتمتعون و یأکلون کما تأکل الأنعام فالنار مثوی لهم»، ببینید این ارزیابی پروردگار است، ارزیابی یک فیلسوف شرقی و غربی نیست، ارزیابی یک دانشمند دانشگاهی نیست، ارزیابی خالق انسان است، ارزیابی عالم به تمام هویت دیروز و امروز و فردای انسان است! «اولئک کالأنعام»، همپای چهارپایان شده است.
*وقتی اسم مشهورترین هنرپیشههای هالیوود را میشنود، آرامش پیدا میکند!
خب الآن شغل این آدم در این پنجاه-شصتساله در دنیا چیست؟ پروردگار میفرماید: یک شغلش تمتع و لذتبری است؛ یک نگاههایی دارد، نگاههای به دردنخور که از آن نگاهها لذت میبرد و احتمالاً بعضی از نگاههایش هم حرام باشد. از شنیدن اصوات لذت میبرد، نه اصوات حق! یعنی سعی میکند صدای خدا به گوشش نخورد. به او میگویند: بیا به مسجد برویم، میگوید: جای من نیست! یک معلم حرفهای استواری میزند، بیا برویم. میگوید: من این حرفها را کهنه کردهام! یک عالم حرف میزند، بیا برویم. میگوید: از قیافه اینگونه افراد اصلاً خوشم نمیآید.
در خانهاش هم که دارد شبکهها را با کنترل اینور و آنور میکند، تا یک آخوندی، ریشداری، آگاهی، فیلسوفی و حکیمی میآید، با تلخی میبندد و از ایران خارج میشود، روی کانال ماهواره میرود و پنج ساعت، چهار ساعت، کثیفترین فیلمها را میبیند، خوابش هم نمیگیرد و خسته هم نمیشود. وقتی که تمام میشود، غصه میخورد که چرا تمام شد! چقدر ما بدبخت هستیم که فقط چهار ساعت بود! قرآن مجید میگوید: وقتی نام خدا را میشنود، «إشمأزّت قلوبهم»، مشمئز میشود، کسل میشود، ناراحت میشود که چرا این اسم را شنید! از شنیدن زیباترین اسم و پرمعناترین اسم نفرت پیدا میکند، اما وقتی اسم مشهورترین هنرپیشههای اسرائیل، هالیوود، آمریکا و اروپا را میشنود، شاد میشود، آرامش پیدا میکند، راحت میشود و حتی با چشمش و دلش، با عکسهای آنها بازی میکند و لذتیابی میکند.
همه این حرفها در همان یک جمله «یتمتعون» است. کار آن کسی که از چهارچوب انسانیت درآمده، فقط دنبالکردن همین اموری است که به او لذت میدهد! به کجای او لذت میدهد؟ به عقلش؟ به قلبش؟ به فطرتش؟ نه به شهواتش! وقتی یک مقداری از این شهوات از بدنش خارج بشود، نجس است و خودش از بوی آن فرار میکند و لباسهایش را میبرد و در ماشین میاندازد. کجای وجود او را لذت میدهد؟ یک کیسهای که کثیفترین و بدبوترین جنس بدن در آن جمع میشود.
حالا لذت اولیای الهی، اهل معرفت و اهل دل را در یک روایت بشنوید و با لذت این حیوانصفتان مقایسه کنید. الآن مسجد از نظر مهندسی، ساختمان، برقکشی، فرش، در و پنجره و محراب خیلی عالی است. از پیرمردها بپرسید، مسجدهای هفتاد-هشتادسال قبل گلی بود، فرش آن هم حصیر بود و پنجرههای مناسبی نداشت؛ اگر در زمستانها هم بامغلتان نمیانداختند، از همهجای سقفش آب سرازیر بود و روشناییاش هم با چراغ موشی بود. به زمانهای دیگر برگردید تا زمان امیرالمؤمنین! مسجد در زمان امیرالمؤمنین چهارتا دیوار معمولی بود در زمان حکومتش، سقف با چوب خرما بود، پوشش با لیف خرما بود و فرش آنچنانی نداشت. گاهی به پیغمبر شکایت میکردند که هوا خیلی داغ است و نمیتوانیم پیشانی روی خاک بگذاریم، میفرمودند: اگر تحمل ندارید، پیشانیتان را روی یکذره عبا یا پیراهن خودتان بگذارید.
*شناسنامه واقعی ما کجاست؟
فرشی در کار نبود، چراغی نبود، کاشیکاری نبود، مهندسی نبود، آجر سهسانتی نبود، برقی نبود، کولری نبود، تهویه مطبوعی نبود؛ چهارتا دیوار گِلی، یک سقف با چوب درخت خرما و نخله خشکشده بود. امیرالمؤمنین میفرمایند(این اصلاً برای خود من هم قابلفهم نیست! من خیلی چیزها را در روایات و آیات نمیفهمم و روی منبر هم به مردم میگویم، رودربایستی ندارم؛ چون خودی ندارم که فکر کنم حالا به ملت بگویم نمیفهمم، به من لطمه میخورد. لطمه به چهکسی میخورد؟ یک شناسنامه بیشتر برای ما صادر نشده که بیشتر مردم جهان از این شناسنامه خبر ندارند. این شناسنامه واقعی ماست که در دعای کمیل است: «و انا عبدک الضعیف الذلیل»، این را دارد بزرگترین انسانِ عالم بعد از پیغمبر میگوید که از فرشتگان و جنّ و اِنس و همه امامان و انبیا بالاتر است! «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین»، آدم خودیّتی ندارد، ما عین فقر هستیم، ما مملوک هستیم، ما مالکیتی نداریم، خودی نداریم، هویتی نداریم، چیزی نداریم و هرچه هست، پیش پروردگار است و نه ما.
چند کیلو گوشت و پوست و استخوان به ما داده که راه میرویم، میخوریم و میخوابیم، بعد هم میمیریم و این مُشت پوست و گوشتی که به ما داده، برای اینکه باد نکند و نپوکد و بوی تعفنش محل را برندارد، مردم میبرند و در دو متری زمین خاک میکنند، لحد میچینند، گچ و آهک روی آدم میریزند، خاک و آهک میریزند و نمیایستند؛ نه زن و بچهمان میایستند و نه رفیقهایمان، چون به دردشان نمیخوریم! ابایی ندارم که بگویم این روایت را نمیفهمم. یکی از روایاتی که نمیفهمم، همین حرف امیرالمؤمنین است و واقعاً برایم قابلدرک نیست): من وارد مسجد بشوم، آنهم مسجدی که گفتم که حتی یک حصیر هم در آن نیفتاده و خدا را عبادت کنم، برای من خوشتر است از اینکه من را در جایگاه رفیع بهشت بنشانند و انواع میوهها را جلویم بگذارند! این برای من خوشتر است. شما درک کردید که علی چه میگوید؟ درک کردید؟
*لذت علی است که در یک مسجد خرابه بیچراغ بنشیند و کار مردم را راه بیندازد
اگر خداوند به امیرالمؤمنین میگفت: علیجان! هشت طبقه بهشت را جمع کردهام و اصلاً دیگر بهشتی وجود ندارد، والله قسم! ذرهای از حال علی، نیّت علی، عمل علی و عبادت علی کم نمیشد و نشد و نمیشود؛ اگر امشب به ما بگوید: بندگان من! من کل جهنم را خاموش کردم و بهشتی هم وجود ندارد، از فردا صبح به بعد در کل این مملکت، یک رکعت نماز پیدا نمیشود؛ چون دیگر آدم ذوقی ندارد، طمعی ندارد و میبیند بهشتی نیست، جهنمی نیست، میگوید: برای چه به خودم زحمت عبادت بدهم؟ این حال امیرالمؤمنین است که عبادتش به بهشت و به جهنم گره ندارد: «ما عبدتک خوفاً من نارک»، محبوب من، معشوق من، محبوب و مولای من! من تو را از ترس جهنم عبادت نمیکنم؛ میخواهی من را به جهنم ببر و میخواهی نبر، برای من یکی است!
«و لا طمعا فی جنتک»، و من طمعی به بهشت تو هم ندارم؛ میخواهی مرا به بهشت ببر و میخواهی نبر! «وجدتک اهلا للعباده»، محبوب من! من تو را شایسته دیدم که همه وجود خودم را هزینه عبادت تو کنم؛ بهشت کدام است؟ جهنم کدام است؟ این لذت علی است که در یک مسجد خرابه بیچراغ بنشیند و نماز و عبادت بکند، کار مردم را راه بیندازد و بگوید برایم شیرینتر از این است که من را در بهشت ببرند و در میان آنهمه نعمتهای بیپایان قرار بدهند.
*لذتهای نامشروع امروز چیست؟
اما یک عدهای، پستیشان، دنائتشان و حماقتشان به جایی میرسد که قرآن میگوید: وقتی اسم من برده میشود، «اشمأزّت قلوبهم»، متنفر میشوند که چرا اسم خدا را شنیدهاند! خدا تو را چه کار کرده است؟ چه کار کرده که مشمئز هستی؟ چه چیزی به تو نداده از وقتی که در رحم مادر بودهای تا حالا؟ این خانه، این مال، این زن، این بچه، این چشم و گوش، این دهان، این نعمتها و این سبزیجات و این صیفیجات و این حبوبات را چه کسی به تو داده که از او مشمئز هستی؟ ولی مشمئز است و نمیآید، نمیخواهد! چرا؟ چون از چهارچوب انسانیت درآمده، مُرده است و لذتش فقط در همین گناهان است یا خودش مرتکب بشود یا با چشم ببیند؛ یا خودش دستوپا بزند یا فیلم و ماهواره ببیند. این حرف خداست! قرآن ابدی است و تنها برای دیروز حرف نزده است. «یتمتعون» را برای امروز هم گفته است. لذتهای نامشروعِ امروز چیست؟ آیه امروز را هم میگوید، فردا را هم میگوید که این یک کارشان است.
«و یأکلون»، یک کار دیگرشان این است که شکم در سرشان میزند و میگوید ناراحت هستم، خالی هستم، مالش دارم میروم، اذیت دارم میشوم! برای پاسخدادن به شکم بر سرِ صبحانه مینشیند و آنچه خدا ساخته، میخورد؛ چون شیر را خدا ساخته و فراوردهها هم به خداسازی برمیگردد. عسل میخورد، سنگک میخورد، مربا میخورد، شربت میخورد، آب میخورد، چای میخورد، شکم پر میشود و میگوید راحت شدم دیگر، هِی سَرم داد نکش! اما شکم سه-چهار ساعت بعد به او فشار میآورد و میگوید آبرویت را میبرم، زود من را به دستشویی برسان! هفتادسال پرکردن یک کیسه بهنام معده و بعد هم خالیکردن محتویات معده در دستشویی؛ قرآن میگوید: کاری غیر از این دوتا کار تا مرگشان ندارند و اینها بیحرکت هستند! من اینهمه کمالات گذاشتهام، ارزشها گذاشتهام، تقوا برایشان قرار دادهام، توکل قرار دادهام، صدق قرار دادهام، وفا قرار دادهام، مِهر قرار دادهام، اعتقاد قرار دادهام، اخلاق قرار دادهام، عمل قرار دادهام، خدمت قرار دادهام، اصلاً قدمی بهسوی این ارزشها برنمیدارند، متوقف هستند و ایستایی بر آنها حاکم است.
*امروز 90 درصد مردم اروپا، آمریکا، آفریقا، آسیا و اقیانوسیه مزاحم عالم خلقت هستند
باغبانی در باغ رفت و یک ارّه تیز با خودش برد. چهارصد-پانصدتا درخت در اواخر بهار شکوفهها همه به میوه تبدیل شده و تماشای باغ لذتآور است، بهجتانگیز است؛ طراوت باغ، شادی باغ و اینکه این درختها میوهاش چیده شود و سی-چهلمیلیون گیر او بیاید، برایش شادیآفرین است! ارّه تیز را میبرد و پای یک درخت سیساله میگذارد و مینشیند؛ حالا یا ارّه دستی یا برقی است، شروع به بریدن میکند. دیدید وقتی ارّه را به چوب خشک میکِشند، چوب خشک ناله میکند، فریاد میکشد، اظهار درد میکند؟ این را من به عالم معنا برمیگردانم؛ همینجور که دارد این درخت خشک را ارّه میکند، درخت صدا میکند، ناله میکند و باغبان به او میگوید: برای چه ناله میکنی؟ میگوید: برای اینکه داری من را میبرّی، ناله میکنم، درد میکِشم، ناراحت هستم! میگوید: برای چه تو را نبرّم؟ تو که یکدانه برگ نداری، یک شاخه سبز نداری، یک شکوفه نداری، یک میوه نداری و تنها کار تو در این باغ مزاحمت برای درختهای دیگر است که نگذاری به اینها آفتاب برسد، یکخرده از آبِ پای درختها را میخوری که به تو حرام است، هوا بالای سرت است و نمیتوانی استشمام بکنی! تو غیر از مزاحمتِ برای باغ من چهکار دیگری داری؟
امروز نود درصد مردم اروپا، آمریکا، آفریقا، آسیا و اقیانوسیه مزاحم عالم خلقت هستند، مزاحم فیوضات دیگران هستند، مزاحم انسانهای والا و بزرگوار و باکرامت هستند. این انسانها بهوسیله این مزاحمها زخم میخورند، مالشان را میبَرند، زندانشان میکنند، به دار میکشند، تیربارانشان میکنند، از زن و بچه محرومشان میکنند، از نعمتهای الهی ممنوعشان میکنند. نود درصد این هفتمیلیاردنفر مزاحم هستند و اینها بهدرد این میخورند که باغبان خلقت ارّهشان کند و اینها را بهعنوان هیزم در هفت طبقه جهنم بریزد؛ چنانکه خود وجود مقدسش در قرآن میگوید: اینها «کانوا لجهنم حطبا»، «حطب» یعنی هیزم، میگوید بیشتر اینها هیزم جهنم هستند و آتش جهنم از گاز و نفت و از گازوئیل و از بنزین و نفت سیاه نیست، کل آتش این هفت طبقه از خود مردم هستند: «وقودها الناس و الحجاره»، آتشگیره خودِ مردم هستند؛ یعنی تمام این آتش و عذاب جهنم از وجود خود مردم شعله میکشد و این داستان حرکت نکردن است.
*چقدر پستی! چقدر توقف! چقدر گندیدگی! تا کجا؟!
من یک قطعه نابی را امشب برای شما بگویم و چندتا قطعه ناب بینظیر هم برای شبهای دیگر دارم، اگر زنده بمانم! این قطعه درس عجیبی است و من اولینباری که در کتاب دیدم، تکان خوردم. پروردگار چقدر اهداف ارزشی مجانی برای بشر قرار داده، اما بیحرکتها و ایستاها و متوقفها تکان نمیخورند! بابا یکقدم جلو برو و اقلاً یک نمازی، یک روزهای، یک دست به جیبی، یک محبت به یتیمی، یک چهار قلم جنس برای دختر آبروداری که پدرش یک آفتابه معمولی نمیتواند برای جهیزیهاش بگیرد! یک عدهای بیحرکت بیحرکت هستند و خدا هم در قرآن راجعبه اینها میگوید: «قتل الانسان ما اکفر»، لعنت بر اینگونه انسانها که چقدر ناسپاس هستند! «قتل» در اینجا به معنی لعنت است، یعنی از رحمت من دور باشند. چقدر پستی! چقدر توقف! چقدر گندیدگی! تا کجا؟!
یک آقایی در نیشابور آمد و ابوسعید ابوالخیر را که یک عالمِ عارفی بود(حالا شرح روحیات و افکارش را من کار ندارم)، در یک دِه سه-چهار فرسخی دعوت کرد که با پنج-ششتا از شاگردهایش یک ناهار به آنجا بروند و ابوسعید قبول کرد. معلوم میشود که میشد ناهار او را خورد؛ آخر خیلی از ناهارها را نمیشود خورد، خیلی از شامها را نمیشود خورد، خیلی از لقمهها را نمیشود خورد، آدم را متوقف میکند و میایستاند! پیغمبر اکرم میفرمایند: حرام از همهچیز میاندازد، حتی گویاییِ درست زبانت را میگیرد و چراغ عقلت را خاموش میکند.
گفت: فردا میآیم. گفت: من منتظر هستم. این مسأله را من یادم هست. بچه بودم که این را در اصفهان و در حومه اصفهان و در مناطق فِریدَن که حالا فریدونشهر شده است، دیده بودم. در ایام هفت، هشت، ده سالگیام، حالا پدرم آنجاها کار داشت و گاهی ما را هم با خودش میبرد، ده-پانزدهروز یا یکماه در این مناطق بود. دستشوییها را در کنار آخرین دیوار حیاط میساختند که به کوچه مُشرف باشد. آنوقت چاه نمیکَندند، فاضلاب هم نبود و یک حوضِ چهارگوش در بیرون کوچه میکَندند و با چوب سقف میبستند، خاک میریختند و کوچه طبیعی میشد. از دستشویی با لوله یا بدون لوله به این گودال راه میدادند و این سهماه، چهارماه که میرفت، پر میشد و کشاورزها میآمدند خاک میریختند و در آن قاتی میکردند، بهعنوان کود میبردند و در زمینها میپاشیدند.
*برای تو؛ پای تنور میایستم، برای تو؛ مغازه را باز میکنم، همه اینها حرکت است/گناهان ظاهری و باطنی عامل ایستایی است
ابوسعید با شاگردانش(پنج-ششتا، دهتا، هر چندتا بودند) دارد رد میشود، از دِه دارد رد میشود که به ده بالا برود. یک کشاورزی تازه سقف این چاله را برداشته بود و هنوز خاک نریخته بود، فضولات انسانی در چاله بود و پر بود و بوی بسیار بدی هم متساعد بود. یاران شیخ، یاران این معلم به سرعت و با دو رد شدند و مثلاً سر هزار متری رفتند، اما ابوسعید ایستاد و دارد چاله را نگاه میکند، دماغش را هم نگرفت! هی در فکر میرود و هی به این کثافات و فضولات خیره میشود، بیشتر در فکر میرود. بیستدقیقهای، یکربعی ایستاد و راه افتاد تا به شاگردان رسید، استاد برای چه ایستادی؟ برای چه یکربع ایستادی؟ برای چه در فکر رفتی؟ برای چه دمِ دماغت را نگرفتی؟ گفت: وقتی که به این چاله پر از فضولات انسانی رسیدم، اینها شروع به حرفزدن با من کردند و گفتند: شیخ در نرو و دماغت هم نگیر، چهرهات به هم نکِش و اخم نکن! ما فضولات را میبینی، کثافتها را میبینی، دیروز بهصورت سیب، گلابی، خربزه، هندوانه، هلو و انگور در میوهفروشی و در تشتهای خیلی تمیز بر روی همدیگر بودیم؛ خیلی خوشبو بودیم، خوشمزه بودیم، خوشگل بودیم، خوشرنگ بودیم و از دیروز تا حالا پنج-شش ساعت مهمانِ انسان شدیم، ببین چه به روز ما آوردهاید! حالا فرار میکنی؟
چهکار باید کرد؟ حرکت! حرکت باید کرد! مرحوم حاجی سبزواری در حاشیه کتاب منظومهاش، این روایت را نقل کرده که وقتی مؤمن یک لقمه برمیدارد، یعنی دستش را در سفره دراز میکند(خودش یک کار است، یک حرکت است)، لقمه را برمیدارد و بالا میآورد و در دهانش میگذارد، با آرواره و دندانهایش میجَوَد، با عضلات دو طرف گلو فرو میدهد. همین و بعدش که دیگر دست خودش نیست! خدا مزد تمام خوردنیهایش را در روز قیامت به او میدهد که بنده من، زحمت کشیدی و سر سفره من نشستی و خوردی، تو ثواب کردی؛ این حرکت است! حرکت ایمانی، حرکت اخلاصی، حرکت نیّتی است. خدایا! پشت تاکسی مینشینم، برای تو؛ منبر میروم، برای تو؛ درس میدهم، برای تو؛ پای تنور میایستم، برای تو؛ مغازه را باز میکنم، برای تو؛ همه اینها حرکت است. خب! گناهان ظاهری و باطنی عامل ایستایی است، در جلسه بعد ببینیم گناهان باطنی چیست که خطرناکتر از گناهان ظاهری است. تمام آثار باطن، خودش را در ظاهر نشان میدهد.