کد خبر : ۸۹۸۶۶
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۸
در جلسه درس اخلاق عنوان شد؛

تضییع عمر، حرام شرعی است

آیت الله رشاد، رئیس شورای حوزه های علمیه استان تهران و موسس حوزه علمیه امام رضا(ع) در جلسه درس اخلاق خود، طلاب جوان را به دانستن قدر سرمایه عمر و برنامه ریزی برای استفاده از زمان توصیه کرد.
عقیق:متن پیش رو مشروح سخنان آیت الله علی اکبر رشاد، رئیس شورای حوزه های علمیه استان تهران در جمع طلاب و اساتید حوزه علمیه امام رضا(ع) است که از نظر می گذرد؛

از مصادیق امر به معروف...

سعی و اهتمامتان بر این باشد که خودتان این نظم و کیفیت جلسات درس و بحث را اداره کنید. اگر می بینید هم حجره ای شما به درس و بحث اهتمام ندارد و حلقات مباحثه را جدی نمی گیرد؛ به او تذکر دهید! از مصادیق تامّ و کامل امر به معروف، همین ها است. ما گمان می کنیم امر به معروف و نهی از منکر موارد و مصادیق خاص دارد. همه معروف ها باید مورد امر قرار بگیرند و از هر نوع منکری باید باز داشته شود. از بهترین معروف ها همین تحصیل علم، تحصیل تقوا، رشد و کمال جویی است. مطمئن باشید اگر هم اتاقی، هم کلاسی، هم مدرسه ای یاهم محله ای خود را به علم و نظم و تقوا و حضور مرتب در جلسات درس و بحث ترغیب می کنید؛ اینها مصادیق امر به معروف هستند و قطعا در پیشگاه الهی مأجور هستید. چه اینکه به کسی رعایت شئون دینی را گوشزد کنید و چه اینکه کسی را به راه رشد و تعالی ترغیب کنید هر دو دارای اجر هستند. کلام شما هم تأثیر خواهد داشت. او رشد می کند و عالم می شود؛ منشأ اثر می شود. اگر تذکر شما حتی اندکی در نظم امور کسی موثر باشد و این منظم تر شدن در رشد علمی و اخلاقی او تأثیر بگذارد و این تأثیر، طی چندین سال از عمر او منشأ خدماتی شود شما در همه آنها سهیم هستید. خیال نکنید اگر نگوییم چه می شود؟! نخیر! اگر تذکر ندهید فرصتی بزرگ را از دست داده اید. اما اگر بگویید چه بسا همان نصیحت شما به دوست و رفیقتان صدقه جاریه می شود و تا پایان عمر اثرگذار است و دوست شما از نصایحتان بهره مند؛ هرچند فراموش کرده باشد و متوجه تأثیر کلام شما در آن روز نباشد.

معنای صحیح نصیحت

«نصیحت» را به اشتباه، «پند دادن» معنا می کنند. در حالی که معنای آن «خیرخواهی» است. مثلا در فرهنگ سیاسی ما تعبیری هست که فرموده اند: «النصیحه لائمه المسلمین». ما خیال می کنیم به این معناست که بنشینیم و رئیسمان را پند دهیم. حال آنکه یک مصداق آن می تواند این باشد. اما اگر خیر کسی را بخواهیم می توانیم کاری کنیم که او در مسیر خیر قرار بگیرد؛ بدون اینکه حتی بداند ما بوده ایم که این امکان را برای او فراهم کرده ایم. نصح و نصیحت یعنی مشفقانه و دلسوزانه کاری را برای کسی انجام دادن. یکی از مصادیق آن هم همین است که انسان دلسوزانه تذکر بدهد که وقت خودت را تلف نکن. فرصت عمرت را دریاب! یا اگر چنین کنی حیثیتت مخدوش می شود. بله؛ این تنها یک شکل از نصیحت است. دیگر اینکه نصیحت فقط مخصوص بزرگتر به کوچکتر یا امت به امام نیست. بلکه نصیحت دو همطراز یا استاد به شاگرد و حتی اینکه شاگرد از روی دلسوزی و شفقت و با رعایت شرایط، مطلبی را به استاد خود تذکر دهد؛ همه اینها ثواب دارد. کلام شریف «النصیحه لائمه المسلمین» هم جلوه ها و اشکال مختلفی دارد. چرا که پیشوا می تواند دینی باشد یا علمی باشد و یا سیاسی. حتی مطلق «النصیحه للمسلم» هم بیراه نیست که در این تعبیر بگنجد.

لهذا اگر احساس می کنید که دوست و همراه شما در این سیر علمی، نظم، دقت و یا جدیت ندارد شما مسئولیت دارید. بلکه مسئولیت شرعی دارید. اینجا هم باید امر و نهی مناسب را انجام دهید. آری؛ امر به معروف و نهی از منکر از اهمّ واجبات است. به نحوی که بسیاری از واجبات درگرو این دو فریضه است. بسا شرعا واجب باشد که اگر بی توجهی هم درسی خود را می بینید به او تذکر دهید. این جزء اعمال مستحبی نیست! اگر تعلل و بی نظمی می کند چه بسا نهی از این منکر واجب شرعی است. منکر که تنها سرقت و فحشا و گناهان لسان نیست. گاهی در عمل ممکن است تبعات این نوع منکرات که خُرد انگاشته می شود بیشتر از گناهانی باشد که ذهن ما با آن مأنوس است. لهذا خود شما باید اهتمام کنید و نباید کار به تذکر معاون و مدیر کشیده شود.

تذکر دلسوزانه، تعاون در برّ

از بهترین مصادیق تعاون در برّ که در آیه شریفه « تعاونوا علی البر و التقوی...»(سوره مائده،آیه ۲)مطرح است همین یاری کردن همدیگر در درس خواندن است. در جهات تقوایی هم اگر با منطق، مودبانه و دلسوزانه به دوست و هم درسی خود تذکر دادید و با داعیه اخلاص جلو رفتید؛ در واقع تعاون در بر و تقوی کرده اید. اثر این تذکرات هم بیشتر از گفتن معاون و مدیر است. چون مسئولین که چیزی می گویند گمان می رود دستوری و فرمایشی تذکری داده می شود. البته آن هم دستوری نیست و عین خیرخواهی است. اصلا نفس معاون یا مدیر بودن در حوزه، عمل خیرخواهانه است. ولی شما در بین خودتان نواقص را برطرف کنید. چرا که بنا هم نیست همه چیز اداری برخورد شود بلکه ورود مسئولان در زمان ناچاری باید باشد.

اتلاف وقت؛ بزرگترین اسراف

شما خودتان مسئول خودتان هستید. هیچ کسی به شما دلسوزتر از خود شما نیست. علی فرض که دیگری دلسوزتر باشد مانند پدر و مادر، ولی اگر کسی دلسوزی نکرد در درجه اول خودتان متضرر می شوید. بنده هم ضرر کرده ام در حالیکه می توانم کار دیگری انجام دهم. ضرر من غیر مستقیم و زیان دیدن شما مستقیم است. شما اگر دلسوز خود نباشید بیشتر از هر کسی به خود ضرر می رسانید و به صورت روز افزون خود شما زیان می بینید. لذا بنا به اقتضای عقل و شرع نباید اتلاف وقت کرد. همه ما می گوییم وقت طلاست. البته وقت خیلی ارزشمند تر از طلاست. خب اگر چنین است اگر کسی قطعه طلایی را در لجن بیندازد می گویند: فلانی بی عقل است. کسی که متشرع است می گوید: مرتکب کار حرام شد. چون تضییع عمر، حرام شرعی است. اسراف کار هم مستحق عذاب است. خیال نکنیم اسراف گناهی اخلاقی است و جنبه فقهی ندارد! اسراف شرعا حرام است. کسی که در سطوحی اسراف کند گناه کبیره مرتکب شده است و عادل نیست. لذا نمی شود به او در نماز اقتدا کرد.

بیش از این نمی توانم!

لذا اهتمام کنید و قدر سرمایه عمر را بدانید. منظم باشید و با هم تعامل داشته باشید. ما هم به خاطر کمک به شما اینجا هستیم. آنچه را می توانیم انجام می دهیم. بیش از این هم در دایره وسع ما نیست. من گاهی نزد خداوند متعال این نجوا را می کنم که خدایا! من پیش خودم فکر می کنم که بیش از این نمی توانم. دیگر چه کار باید بکنم که نکرده ام. من اینقدر تشخیص می دهم و این مقدار هم توان دارم. وقت و عمر می گذارم. شب و روز ندارم. مشکلات دارم و مریض می شوم. بنده سالهای سال است که تقریبا همه امور زندگی شخصی خود را تعطیل کرده ام. یعنی هیچ کاری به امور منزل ندارم. شاید  وقتی که برای خانواده صرف می کنم این باشد که وقتی بچه ها و نوه ها دور هم جمع هستند من هم بروم با آنها غذا بخورم. اینجوری است. اگر وقتی می گذارم به خاطر نیاز عاطفی خودم است. آن هم هیچ وقت نمی شود که کامل بنشینم. مثلا در طبقه پایین مطالعه می کنم خانم رئیس پیغام می دهد که: حاج آقا بیا بالا شام حاضر است. من هم می گویم: الان می آیم و گاهی می شود که سفره را جمع می کنند و من دیر رسیده ام. دیگر مجالی برای دیدن فیلم و سریال ندارم تا صرف کنم.

به خداوند متعال عرض می کنم در حدی که علم و توانایی من اقتضا دارد اقدام می کنم. حال اگر معلومات دیگری الهام کنی یا قدرت بیشتری تفضل فرمایی؛ متناسب با آن پیش می روم. دیگر بیش از این نمی توانم. چه کنم؟ چندبار حیاتم به مخاطره افتاده است. البته بهترین دعای شما عزیزان برای من این باشد که یک شهادت خوب و ملکوتی برایم رقم بخورد. تنها دعایی که دارم این است که اگر نشود خیلی خیلی گرفتارم. خب اگر شهید شوم بخشی از مسائل و مشکلات را خداوند حل خواهد کرد. قدری با آبرو به آن دیار می روم. این را برایم از خدا بخواهید.

هان ای عزیز، وقت جوانی به هوش باش!

الان همه وجود و آنات شما طلا و گوهر است. اساتید ما در حجره، سر جلسه درس و در مراودات، دائم ما را نصیحت می کردند که قدر جوانی تان را بدانید! این جوانی مثل برق می گذرد. چشم به هم بگذارید تمام شده است. شاید اگر کسی از بیرون به بنده نگاه کند بگوید چه انسان موفقی است. ولی خودم وقتی به خودم نگاه می کنم می بینم چه کارها می توانستم انجام دهم که نکردم! در درس خواندنم، در اخلاقم، در کسب مهارت ها و هر چیز دیگر بهتر از این می شد باشم. ولی این تمام شد و دیگر کاری نمی توانم بکنم. شما در فصل بی نظیری از عمر قرار دارید که بی ریا، زودگذر و تکرار ناپذیر است. در این مقطع حیات، کسب هر فضیلتی میسر است. بسیاری از فضائل را با بالا رفتن سن نمی توان کسب کرد. حتی اگر انسان بخواهد هم نمی شود. ولی شما بخواهید می شود. فضیلتی به رفعت علم را چندان نمی شود در پیری کسب کرد. یا فضیلتی به بلندی تقوا در فصل جوانی به آسانی دست یافتنی است. چون در این مقطع، از دست ندادن تقوا مطرح است. حفظ تقوا سهل تر از کسب تقوا است. بعدها انسان تقوای از دست رفته را می خواهد به کف بیاورد می شود؟ دل، کدر و روح، آلوده است. اراده ضعیف شده است و جسم توان کافی ندارد. گاهی نمی توان توقع تحقق آن را داشت. تنها عقلاً می شود گفت: چرا نشود؟! اما شرایطی است که تحقق آن دور از امکان است. فلذا قدر این بهار زود گذر را بدانید.

از امیرالمومنین(ع) نقل است که فرمود: « شیئان لایعرف فضلهما الا من فقدهما. الشباب و العافیه»(غررالحکم:۵۷۶۴). ظاهر حدیث نشان گر حصر است. حضرت فرماید: دو چیز را تا آدم از دست نداده است نمی فهمد! نسبی می فهمد. شما الان می دانید که جوانی باارزش است ما هم می دانستیم. ولی الان که بعد از پشت سر گذاشتن میانسالی به عقب نگاه می کنیم می گوییم عجب دوره ای بود و عجب سرمایه و ظرفیتی وجود داشت! الان ما بهتر از شما می فهمیم. درباره سلامتی هم همین طور است. بحمدالله همه ما از صحت جسمی مناسبی برخورداریم. حال اگر کسی عالم در طب باشد و به همه اعضا و ارگان های جسم انسان احاطه علمی داشته باشد نمی دانم چند ماه طول خواهد کشید تا مجموع بیماری های انسانی را برشمرد؟ و نمی دانم این فهرست عافیت هایی که اگر از دست برود فلان بیماری ها جایگزین می شوند؛ چند جلد خواهد شد؟ بله همه ما شاکریم که سالمیم ولی این آن فهمی نیست که حضرت می فرماید تا از دست نرود نمی فهمیم. آنگاه درک کردنی است که از این بی شمار عافیت های جسمی، روحی، اجتماعی که امنیت هم بخشی از این عافیت هاست تنها یکی کم شود. تصور کنید امنیت شما به مخاطره افتاده است و دشمن شهر شما را موشک باران می کند. هر لحظه ممکن است چیزی به خانه شما اصابت کند. تازه می فهمید امنیت یعنی چه! مردم ایران در زمان جنگ فهمیدند امنیت چقدر باارزش است. حالا هم قدری به خاطر منطقه آشوب زده ای که داریم قدر می دانند. این ها از برکات همین جنگ هاست.

وظیفه جوان

در جوانی چه باید بکنیم؟ احادیث به ما می گوید دو کار باید انجام داد. مطالب زیادی وجود دارد اما روایات ما، بسامد فراوانی در این دو فعل دارد.

یکم: تعلم؛ فراگیری؛ از ساحت مقدس رسول خدا(ص) نقل است که می فرمایند: «من تعلم فی شبابه کان بمنزله الرسم فی الحجر و من تعلم و هو کبیر کان بمنزله الکتاب علی وجه الماء» (البحار:۱،۲۲۲ ،۶ ). کسی که در جوانی چیزی را فرا می گیرد گویی نقش بر سنگ می بندد. ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر است. بر عکس؛ تعلم انسان سالخورده که سنی از او گذشته است به منزله نوشتن روی آب است. خطی می افتد اما ثانیه ای بعد محو می شود. واقعا اینجوری است! الان می توانید مباحث را به ذهن بسپارید و ماندگار می شود ولی بعد ها انسان حافظه نزدیک خود را از دست می دهد و مطالب به خاطر نمی ماند. گاهی انسان اسامی نزدیک ترین کسان خود را از یاد می برد. این توانایی خود را قدر بدانید. در بیانی مشابه از امیرالمومنین(ع) آمده: «العلم من الصغر کالنقش فی الحجر» (بحارالانوار: ۱، ۲۲۶ ، ۶). یادگیری در کودکی و نوجوانی و جوانی مانند نقش بستن بر سنگ است که پایدار و فنا ناپذیر است. در تعبیر دیگری از حضرت آمده که: «انما قلب الحدث کالارض الخالیه ما القی فیها من شی الا قبلته». (تحف العقول: ۷۰) دل جوان، که کودک و نوجوان را هم شامل می شود مانند زمین بایر آزاد است. هرچه در آن بکاری سبز می شود. اما وقتی سن آدم بالا می رود اینطور نیست. باید ابتدا با زحمت بسیار علف های هرز را از ریشه کند ولی دوباره سبز می شود. مزاحم باغبان است در کشت و کشاورزیش. خیلی مواقع اصلا نمی شود از شرشان خلاص شد. دوباره چند روز و چند ماه بعد، خاطرات و حوادث باعث می شود آن سیاهی ها برگردد.

ترک علم، ترک واجب

در بعضی تعابیر فرموده اند: طلب العلم فریضه علی کل مسلم (و مسلمه). فریضه که با تاء مبالغه آمده است این معنی را می دهد که خیلی واجب است. به نظر من هم در صیغه و ساخت کلمه و هم در تاء مبالغه، تاکید وجود دارد. لذا می شود گفت بسیار بسیار واجب است. حالا اگر کسی امر واجبی را ترک کند گناه نکرده است؟ آیا نباید او را امر به معروف کرد؟ ان وقت حضرت باقر سلام الله علیه می فرماید: « لو اوتیت بشاب الشیعه لا یتفقه لادبته» (المحاسن للبرقی: ۱، ۳۵۷، ۷۶۰) اگر جوان شیعه ای را بیاورند که به تعلم فقه مشغول نیست او را تادیب می کنم. گویی حضرت حد تعزیری اجرا می کند. چون از وجوب تعلم، تخلف کرده است. با آن پیش فرضی که عرض کردم این حدیث فهم می شود که تعارف نیست! وقتی کتک زدن مطرح است ترک مستحبی نیست بلکه ارتکاب جرم است! در ادبیات معرفتی و مکتبی اهل بیت علیهم السلام، اگر جوان درس نخواند مجازات می شود! این کلام، خیلی بلند و دقیق است و متعدد بیان شده است. مجدد در حدیثی ذکر شده است که: «لو وجدت شاب من شبان الشیعه لایتفقه لضربته ضربه بالسیف». (فقه الرضا: ۳۳۷) او را به ضربه ی شمشیری تادیب می کنم. نه اینکه حضرت، گردن می زند. مقصود پس گردنی و تادیب است. شاید بتوان گفت در روایات به این مضامین، تواتر مضمونی محقق است و می توان گفت حجت است. لااقل به تعبیر شیخ، تراکم ظنون وجود دارد.

عبادت جوان

دوم: عبادت و تحصیل تقوا؛ از رسول اعظم(ص) روایت شده که فرموده اند: «ان الله تبارک و تعالی یباهی بالشاب العابد الملائکته و یقول انظروا الی عبدی! ترک شهوته من اجلی ». (کنزالعمال: ۴۳۰۵۷) وقتی مجدد این روایت را دیدم اشکم جاری شد. گفتم: خدایا ما که دیگر پیر شدیم حالا بین ما و جوانانت فرق می گذاری؟ خداوند متعال به جوان عابد در برابر فرشتگان خود مباهات و افتخار می کند و او را به رخ ملائکه می کشد. ببینید چه بنده هایی دارم! این بنده جوان دارای حال عبادت مرا نگاه کنید! جوان خیلی هوس و خواهش های نفسانی دارد که همه را به خاطر من کنار گذاشته است. این خیلی برای خداوند باارزش است. باز از مقام رسالت منقول است که می فرماید: « فضل الشاب العابد الذی تعبد فی صباه علی الشیخ الذی تعبد بعدما کبرت سنه کفضل المرسلین علی سائر الناس ».(کنزالعمال: ۴۳۰۵۹) در خبر دیگری از آن بزرگوار آمده است که: « ما من شاب یدع لله الدنیا و لهوها و اهرم شبابه فی طاعه الله الا اعطائه الله اجر اثنین و سبعین صدیقا ». ( مکارم الاخلاق، ۲، ۳۷۳)جوانی نیست که به خاطر خدا دنیا و بازی های دنیایی را رها می کند و همه جوانی خود را به پای اطاعت خدا می ریزد مگر این که خداوند متعال اجر هفتاد و دو صدیق را که همطراز شهید هستند به او می دهد. جوانی که در این دوران، دنیا را ترک می کند و به لهو ولعب های روزمره دنیایی بی اعتنایی می کند از آنها اعراض می کند و جوانی خود را سخاوتمندانه پای طاعت خدا می ریزد شایسته چنین پاداشی است! مقام صدیقی همطراز اسماعیل علیه السلام بودن است. اسماعیل کان صدیقا. مقامی هم سنگ شهیدان است. چه بسا امر هر صدیقی به شهادت ختم شود. در خبر دیگری از آن حضرت نقل است که : « ما من شی احب الی الله تعالی من شاب تائب و ما من شی ابغض الی الله تعالی من شیخ مقیم علی المعاصی ». (کنزالعمال: ۴۳۰۵۷) دو چیزند که یکی فوق العاده محبوب خداست که برای خداوند چیزی از آن محبوب تر نیست و آن توبه جوان است. بین خود و خدای خود خلوت می کند و گناهان و خطاها و لغزش های خود را فهرست می کند. از خطاهای خود عذرخواهی می کند و تصمیم می گیرد جبران کند و تکرار نکند. چیزی زیباتر و دلپذیرتر از این برای خدا نیست. بر عکس آن، چیزی مبغوض تر و منفورتر از پیری که به معصیت خدا ادامه دهد در نزد خداوند نیست.

انسان دائما نیاز به توبه و بازگشت دارد. هرکسی در حد و منزلت خودش محتاج انابه است. راجع به انبیاء هم این تعابیر شده است. توبه آنها متناسب با خودشان است که ترک اولی می کنند باید از خدا عذرخواهی کنند. ما هم توبه دیگری داریم. اما توبه جوان ارزش دیگری دارد. ان شاءالله سعی خواهید کرد که از این سرمایه و ثروت جوانی کمال بهره برداری را بکنید و عمده آن را صرف این دو فضیلتی بکنید که ائمه اهل بیت و پیامبر اعظم صلوات الله علیهم اجمعین توصیه و تاکید فرموده اند. توصیه هایی که استحبابی نیست بلکه الزامی است. یکم تحصیل علم. دوم تحصیل تقوا و تعبد و پروردن روح تعبد. انسان اگر از روح تعبد برخوردار نباشد دائم در معرض هجوم دشمن است. شیطان هم گفته است که من تنها مخلَصین را نمی توانم گمراه کنم. اما سراغ مخلِصین می روم و اخلاص آنها را مخدوش می کنم. آنگاه بر گرده آنها سوار می شوم و آنها را به بیراهه می کشانم. مخلِص کسی است که قصد اخلاص کرده است و احیانا پاک هم است اما مخلَص کسی است که خالص شده است. ان شاءالله سعی کنیم در مرحله اول مخلِص باشیم که مقدمه مخلَص بودن است و نهایتا مخلَص بارگاه الهی باشیم.


منبع:مهر

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین