۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۰۲
این مراسم با حضور همسر شهید غفور جعفری و مادر شهید مصطفی جعفری، همسر شهید مصطفی جعفری، همسر و دختر شهید محمد رحیمی، همسر شهید مفقودالاثر خادم جعفری، همسر و دختر شهید یارمحمد مردانی به همراه اسحاق میرزایی، حسن فدایی و سید ابوالحسن حسینی، از جانبازان مدافع حرم فاطمیون برگزار شد.
در این نشست خانواده رزمندگان فاطمیون از فعالیتهای این خبرگزاری در انعکاس اخبار شهدا و جانبازان فاطمیون تجلیل کردند. همچنین پرچم لشکر فاطمیون به مجید قلیزاده، مدیرعامل خبرگزاری تسنیم، اهدا شد.
همسر شهید جعفری در این مراسم با اشاره به علاقه همسر شهیدش به شرکت در مسیر پرافتخار مدافعان حرم گفت: همسرم این راه خیلی دوست داشت و قبل از اینکه با من ازدواج کند در جهاد افغانستان نیز شرکت کرده بود و در این مسیر 4 انگشتش را در انفجار یک ماشین از دست داده بود. یک هفته قبل از عزیمتش به سوریه در مورد شهادت زیاد میگفت و از ما حلالیت میطلبید. به سوریه رفت و دو ماهی در آنجا ماند. وقتی تلفنی با او صحبت میکردم گفت که قصد دارد به مرخصی بیاید من هم به او گفتم اگر ماه رمضان بیایی خیلی خوب است. او در پاسخ قول داد اول ماه رمضان پیش ما باشد. همین هم شد اول ماه رمضان سال 93 روز تشییع پیکر مطهر ایشان بود. همسرم در یک عملیات در شهر حلب به شهادت رسید و شهادتش نیز با اصابت تیر تکتیرانداز داعشی به قلبش رقم خورد. انشاءالله بتوانم راه او را ادامه بدهم.
همسر شهید غفور جعفری و مادر شهید مصطفی جعفری با اشاره به شهدای خانواده جعفری گفت: پسرم 26 ساله بود که شهید شد. او اولین شهید خانواده بود. بعد از شهادت او پدرش گفت میخواهم راه پسرم را ادامه دهم. او هم دو سال آنجا بود و دو ماهی هست که شهید شده است. برادرزادهام هم در همین مسیر به شهادت رسید و پیکرش را پس فردا میآورند.
همچنین مادر شهید جعفری که برادرزادهاش نیز در راه دفاع از حریم اهل بیت به شهادت رسیده است با اشاره به علاقه دختران شهید حیدری(برادرزادهاش) به راهی که پدرشان انتخاب کرد، گفت: مریم فرزند شهید همیشه میگوید اگر روزی دختران را به سوریه ببرند اولین نفر خودم در این راه حضور پیدا میکنم. او همیشه به دوستانش میگوید بیایید راهی برای رفتن به سوریه پیدا کنیم و بتوانیم مسیری که پدرانمان رفتند را ادامه دهیم.
وی افزود: همسر من هم کشاورز بود و هم خوب کار میکرد. پسرم نیز اهل کار بود وضع خوبی داشتیم و اینطور نبود که کسی بگوید این شهدا به خاطر پول به سوریه رفتند. برادرم نیز وضع مالی خوبی دارد ولی میگوید دوست دارم به سوریه بروم و علاقه مند است در این راه قدم بگذارد. شکر خدا حضرت زینب(س) هم به ما صبر میدهد و هم اشتیاق.
مریم حیدری فرزند شهید محمد حیدری نیز با اشاره به ویژگیهای اخلاقی پدرش گفت: پدرم خیلی مهربان و تودار بود، همه از او راضی بودند، همه جا وقتی صحبت از او میشود، از مظلومیت او میگویند، بسیار خانوادهدوست بود، هیچ وقت نه با کسی با تندی صحبت کرد و نه با خشونت با بچههایش رفتار کرد و همیشه با بچههایش مثل یک دوست بود. وقتی دلتنگ او میشوم، دو رکعت نماز به نیتش میخوانم.
همسر شهید محمد رحیمی نیز در این نشست با اشاره به عزیمت همسرش به سوریه گفت: بهمن ماه سال 93 بود که او بدون اینکه اطلاعی به ما بدهد و به صورت مخفیانه به سوریه رفت. بعد از گذشت یک ماه متوجه شدم که او در سوریه حضور دارد. سال 94 هم به شهادت رسید. 8 یا 9 ماه پیکر مطهرش مفقودالاثر بود و بعد از گذشت این مدت پیکرش پیدا شد و آن را به خاک سپردیم. همسرم این راه را خیلی دوست داشت، راهی بود که خودش آن را انتخاب کرده بود. ما هم راضی به رضای خدا هستیم. هم اکنون سه فرزند دارم که امیدوارم بتوانم آنها را همانطور که پدرشان میخواست تربیت کنم.
همسر شهید یارمحمد مردانی نیز تنها اشاره کوتاهی به نحوه شهادت همسرش کرد و گفت: او در مهرماه سال 94 در تدمر به شهادت رسید. زخمی شده بود و در اثر خونریزی زیاد به شهادت رسید. از او یک فرزند 5 ساله به نام فاطمه زهرا به یادگار مانده است.
همسر شهید خادم جعفری هم از دیگر مهمانان این نشست بود. او نیز با اشاره به نحوه شهادت همسرش گفت: همسرم در 31 فروردین ماه سال 94 در عملیات بصرالحریر به شهادت رسید. کسی از ستاد و یا مسئولین نحوه شهادت او را به ما خبر ندادند. مدتی طول کشید تا اطمینان پیدا کنیم که به شهادت رسیده است و هنوز بعد از گذشت بیش از یک سال از شهادتش پیکر او مفقودالاثر است.
وی افزود: همسرم چند روز مانده بود به 13 فروردین ماه، عزم سفر به سوریه داشت که سه دخترم به او اصرار کردند تا سیزده بدر را پیش آنان بماند و او هم قبول کرد. همان شب به دیدار همرزمانش رفته بود که آنها نوبت اعزام داشتند و به دلش انداختند که همسرم نیز با آنها برود. به همین دلیل همان شب زنگ زد به خانه و گفت که مرا حلال کنید. شرایط طوری شده که میخواهم همین امشب بروم. یک هفته بعد از عزیمتش به سوریه با ما تماس گرفت و گفت به حرم بروید و برایم دعا کنید. به جایی میروم که نیاز به دعای زیادی دارم. با این سخنانش فهمیدیم حتما عملیاتی در پیش رو است. به حرم رفته و برایش نذر کردیم و او در همان عملیات به شهادت رسید.
همسر شهید خادم جعفری ادامه داد: همان ابتدا کسی خبر شهادتش را نداد چند تن از رزمندگانی که به سوریه رفته بودند وسایل او را برای ما آوردند و گفتند ما شب عملیات دست روی قرآن گذاشتیم و قرار شد هر کسی که زنده برگشت خانواده مابقی را در جریان شهادت دیگران بگذارد. آنجا برای نخستین بار خبر شهادتش را شنیدیم و بعد از آن هم مدتی گذشت تا خبر قطعی شهادت به ما اعلام شد.
سمیرا جعفری فرزند شهید جعفری که تنها 10 سال سن دارد با اشاره به شهادت پدرش گفت: خوشحالم پدرم مدافع حرم حضرت زینب(س) است و میتواند در قیامت شفیع همه ما و آدمهای خوب دنیا باشد. از همه خانمها میخواهم با رعایت حجابشان راه این شهدا را ادامه بدهند و کاری بکنند که خدا از آنها راضی باشد. پدرم همیشه میگفت چادر از روی سرت نیفتد. او میگفت به نظرم چادر، جادُر است یعنی جایی که یک مروارید را در خودش محفوظ نگه میدارد.
جانباز مدافع حرم اسحاق میرزایی با اشاره به نحوه مجروحیتش گفت: در 19 فرودین ماه با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه چشم مجروح شدم و چشم چپم تخلیه شد. الان دید چشم راستم الحمدلله خوب است اما چشم چپم را از دست دادم.
جانباز حسن فدایی هم در مورد نحوه مجروحیتش گفت: من در عملیاتی در حلب بودم اول دستم مورد اصابت گلوله مستقیم قرار گرفت. تاریخ این مجروحیت متعلق به 18آذرماه است. چند ساعت بعد از آن هم با پسر عمویم آقای ذوالفقار با هم بودیم که او شهید شد و من مجروح شدم. دستم از کار افتاده است. الان انگشتانم کار میکند. به این مجروحیت افتخار هم میکنم اگر طول درمانم تمام شود و بتوانم و خواست خدا باشد باز هم میروم.
جانباز سید ابوالحسن حسینی نیز با اشاره به مجروحیتش در تدمر گفت: من از ناحیه هر دو پا مجروحم. پای چپم از هشت سانت زیر زانو قطع شده است. پای راستم هم چون هنوز بخشی از اعصابش کار میکرد، آن را قطع نکردیم. من در تدمر در یک عملیات داوطلبانه مجروح شدم. چون تدمر تازه سقوط کرده بود، بچهها کمی دلهره داشتند. با ماشین میرفتم با سرعت زیاد میرفتم. پنجره سمت خودم را پایین دادم. اینها یک بمب کنار جادهای گذاشته بودند و به صورت کنترل از راه دور زدند. ماشین من چون شیشه های دودی داشت فکر کردند ماشین یکی از مسئولین است برای همین آن را زدند. من و سید علی حسینی که کنارم بود مجروح شدیم. دنده هایم هم شکسته بود. حاضرم تمام زندگیام را بدهم و باز هم آن لحظات برایم اتفاق بیفتد. احساس شیرینی آن لحظه داشتم. شهادتین را هم گفتم و فکر کردم زنده نمیمانم. من 31 ساله هستم و یک بچه 3 ساله به نام محمد جواد دارم. 7 ماهه بود که من برای اولین بار به سوریه رفتم. به همسرم گفتم بچه ما چیزی از بچه امام حسین(ع) کم ندارد. او هم فدای این راه. در این راه من هیچ شکی ندیدم و هیچ ترسی نداشتم.
منبع:تسنیم