۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۳
عقیق:چکیده
این نوشتار در پی بازنمایی یکی از دیدگاههای مربوط به پایان زندگی امام مهدی (عج) است؛ دیدگاهی که به استناد برخی سخنان و روایات، پایان زندگی حضرت را «شهادت» دانسته است. این دیدگاه بر روایاتی مبتنی شده که به صورت کلّی فرجام پیشوایان معصوم : را شهادت دانسته و نیز برخی سخنان که در باب چگونگی شهادت وی نکاتی به میان آوردهاند.
بررسیها ضمن ناتمام دانستن این روایات و حکایات برای استدلال به شهادت امام مهدی (عج)، با توجه به تفاوتهای بنیادین بین دوران یازده امام نخست وآخرین امام، بر این اتفاق دلیلی نمیبیند؛ زیرا شأن تلاشهای فراوان صالحان در برپایی زندگیای بر پایه عدل و امنیت از سویی و رشد خرد انسانها از سوی دیگر، اصولاً، انگیزهای برای از بینبردن منجی موعود را برجای نمیگذارد.
این پژوهش، با تحلیل مستندات این دیدگاه، در پاسخ به این پرسش که چگونه میتوان دیدگاه شهادت مهدی موعود(عج) را نقد کرد؛ کوشیده است روایات مطرح را از نگاه منبع، سند و محتوا بررسی کند.
رهآورد این بررسی آنکه مستندات بر شهادت آن حضرت ناکافی است و از آنجا که روال معمول فرجام انسانها، مرگ طبیعی است؛ وقتی نتوان با دلیل قطعی شهادت را اثبات کرد، ناگزیر فرجام زندگی آن امام همام ـ متفاوت از فرجام زندگی پدران بزرگوارشان که شهادت بوده است؛ مرگ طبیعی است.
واژگان کلیدی: امام مهدی (عج)، شهادت امام مهدی (عج)، رحلت امام مهدی (عج)،روایات شهادت.
مقدمه
زندگی در یک نظام فراگیر جهانی با محوریّت عدل، آرمانی است که در فطرت و درون انسانها ریشه دارد و از دیرباز ذهن بشر را به خود درگیر کرده است. نیز تقریباً تمامی مکتبهای پرآوازهای که در درازای تاریخ پدید آمدهاند، چه الاهی و غیر الاهی به نسبت، به برپایی یک حکومت یگانه جهانی بر اساس آموزههای انسانی با محوریّت «عدالت» امید داشتهاند.
اسلام نیز، در پاسخ به این نیاز درونی و همگانی، در رسیدن جامعه بشری به بهترین روش ساماندهی زندگی برای رشد و تکامل؛ یگانه راه را برپایی یک حکومت جهانی بر پایه آموزههای اسلام دانسته است.
بیگمان این دوران دارای ویژگیهایی است که پاسخی به آرمان همه پیامبران و شایستگان طول تاریخ است. در پرتو این حکومت واحد جهانی، انسانهای کره زمین، روزگاری را سپری خواهند کرد که هرگز پیش از آن مانند آن را نگذراندهاند.
از برجستهترین ویژگیهای این دوران، رهبری آن است که این رهبری به دست انسانی الاهی، آگاه و معصوم است که بر اساس باورهای شیعه هم اکنون زنده است و خداوند او را برای آن انقلاب بزرگ نگه خواهد داشت تا با برافراشتن پرچم هدایت در سراسر گیتی، پس از انتقام از ستمگران تاریخ، نویدبخش دورانی روشن باشد.
پس از سپری شدن دوران حکومت وی، سرانجام او نیز مانند همه انسانها فرجامی خواهد داشت.
اندیشیدن در زمینه پایان زندگی آن نویدبخشِ نورانیترین فصل زندگی انسان، ناگوار است؛ اما ارتباط آن به دیگر مباحث و عرضه دیدگاههای ناهمگون در این باره، پرداختن به آن را امری مطلوب و بایسته مینماید.
پایان زندگی مهدی موعود
درباره فرجام زندگی آخرین حجّت الاهی، مهدی موعود (عج)، دیدگاههای گوناگون و گاهی ناهمگون ارائه شده است.
یکی از این دیدگاهها آن است که برخی پایان عمر آن حضرت را بهطور لزوم کشتهشدن و شهادت دانستهاند. در این دیدگاه به دلیلهایی استناد شده است:
1. فضیلت شهادت
بیگمان شهادت، از نگاه آموزههای اسلامی فیض بسیار بزرگی است که نصیب انسانهایی با صفات خاص میشود و شهدا در برابر پروردگار از جایگاه ویژهای برخوردارند. (آل عمران: 169) امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
انَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ بَعْدَ الْأَوْصِیَاءِ الشُّهَدَاء؛ همانا برترین خلق پس از اوصیا، شهدا هستند (کلینی، 1365،ج1: ص450).
برخی با پافشاری بر این نکته که شهادت فیضی بزرگ است، محرومشدن انسانهای بزرگ از آن را، ناروا دانستهاند. از این رو بر این باورند که ناگزیر امام مهدی (عج)، به شهادت خواهد رسید تا از این فیض بزرگ محروم نشود. از منظر این افراد، شخصیت قدسی امام مهدی (عج) اقتضای آن را دارد که با شهادت به لقای خدا برود.
یکی از نویسندگان معاصر در این باره نوشته است:
میگویم شهادت و به اطمینان میگویم بله چه کسی در فضیلت شهادت نسبت به امام اولویت دارد؟ (جعفر البیاتی، بیتا، بیجا).
در نقد این سخن میتوان گفت، فضلیت شهادت بر حتمیت بهرهمندی انسانهای بزرگ از آن دلالتی ندارد؛ چراکه در باره بسیاری از پیامبران بزرگ الاهی کسی ادعای شهادت نکرده است؛ ضمن اینکه در روایت یادشده جایگاه اوصیا، از جایگاه شهدا بالاتر دانسته شده است و حضرت مهدی (عج) خاتم الاوصیا است (شیخ طوسی، 1411: 246).
و البته به برخی دلیلهای نقلی نیز استدلال میکنند که از این قرار است:
2. روایت شهادت امامان معصوم:
پس از دلیل کلی نخست، مستند این دیدگاه روایاتی است که پایان عمر امامان : را شهادت (مرگ غیر طبیعی) ذکر کردهاند. این روایات در منابع روایی اینگونه آمده است:
اخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْخُزَاعِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْغَلَانِیُّ (در برخی نسخهها: ” العلانی” و در برخی «الغلالی» آمده است). قَالَ حَدَّثَنَا عُتْبَهُ بْنُ الضَّحَّاکِ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ رَقِیَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (در برخی نسخهها: المنبر) فَأَرَادَ الْکَلَامَ فَخَنَقَتْهُ الْعَبْرَهُ فقد [فَقَعَدَ] سَاعَهً ثُمَّ قَامَ فَقَال :… مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم … ؛ چون امیر مؤمنان علی(ع) به شهادت رسید، حسن بن علی ]به منبر[ بالا رفت و چون خواست سخن بگوید، بغض گلویش را فشرد. لحظاتی آرام نشست؛ سپس ایستاد و فرمود:…هیچ یک از ما امامان نیست، جز آنکه کشته یا مسموم شود (خزاز قمی، 1401: 162).
آنچه در بررسی این روایت، قابل تأمل است:
یک ـ از نگاه منبع
بدون هیچ داوری در باره نقصبودن یا نبودنِ نقل یک روایت در منبعی با فاصله زمانی قابل توجه از صدور آن، و نیز فاصله بین منبع نخستین و پس از آن، این روایت، نخستین بار در کفایه الاثر، نوشته علی بن محمد خزاز قمی، از دانشمندان قرن چهار و پنج هجری و از شاگردان شیخ صدوق(سبحانی، 1418،ج 2: 213)، نقل شده و پیش از آن در هیچیک از کتابها نقل نشده است ملاحظه میشود که نزدیک 400سال از زمان صدور روایت تا نقل آن از خزاز فاصله است. پس از آن، نخستین کسی که (پس از حدود 600 سال) آن را با تفاوتهایی نقل کرده، محمد بن حسن حر عاملی (01104ه . ق) است (عاملی، 1425: 344). سپس منابعی مانند بحارالانوار که در دو جا (مجلسی، 1403، ج 27: 217؛ ج 43: 364) با اندک تفاوتهایی آن را نقل کرده است.
بنابراین، ضمن اینکه نقصی بر کتاب و مؤلف وارد نیست، یگانه تأمل در این است که این فاصله غیر متعارف و نیز نقلنشدن روایت در آثار مشهور و منابع شناختهشده، چگونه توجیه میشود؟
دو ـ از نگاه سند
در باره سند روایت در کفایه الاثر و نیز در بحار الانوار با اندکی تفاوت (در جلد 27، به جای "محمد بن زکریا الغلانی،” شخصی با پسوند "الجوهری” آمده و در جلد 43 "الجوهری” جایگزین "عبد العزیز بن یحیى الجلودی و محمد بن زکریا الغلانی” شده است) با بهره از منابع رجالی، این اوصاف دیده میشود:
1. أبو عبد الله الحسین بن محمد بن سعید الخزاعی: نا شناخته است (نه فقط در منابع رجالی که با این ترکیب در هیچ منبعی دیده نشد)؛
2. عبد العزیز بن یحیى الجلودی: إمامی و ثقه است (ابن داود حلی، 1383: 116)؛
3. محمد بن زکریا الغلانی: با این پسوند کسی یافت نشد. ایشان ظاهرا محمد بن زکریا الغلابی است که نجاشی وی را وصف کرده است (نجاشی، 1407: 347)؛
4. الجوهری: بر اساس آنچه در بحار الانوار آمده است، ناشناخته است؛
5. عتبه بن الضحاک: در هیچ منبع و روایت دیگری از او نامی به میان نیامده است؛ لذا ناشناخته است؛
6. هشام بن محمد: ناشناخته است؛
7. أبیه (پدر هشام بن محمد): در کتاب رجال مرحوم شیخ طوسی، شش نفر با نام محمد از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) شمرده شدهاند که از میان آنان شخص مورد اشاره در سند تشخیص داده نشد.
این بررسی نشان میدهد که حتی اگر محمد ثقه باشد، به دلیل وجود چند راوی ناشناس در طریق این متن، روایت فاقد اعتبار سندی است.
البته صاحب کفایه الاثر روایتی شبیه روایت بالا با سندی متفاوت در جایی دیگر نقل کرده است. در آنجا در حکایتی متفاوت چنین میخوانیم:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی دَاوُدُ بْنُ الْهَیْثَمِ بْنِ إِسْحَاقَ النَّحْوِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی جَدِّی إِسْحَاقُ بْنُ الْبُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِی طَلْحَهُ بْنُ زَیْدٍ الرَّقِّیُّ عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَیْرِ بْنِ هَانِی العیسی [الْعَبْسِیِ ] عَنْ جُنَادَهَ بْنِ أَبِی أمید [أُمَیَّهَ] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَشْتٌ یُقْذَفُ فِیهِ الدَّمُ وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَهً قِطْعَهً مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِیَهُ (لَعَنَهُ اللَّهُ) فَقُلْتُ یَا مَوْلَایَ مَا لَکَ لَا تُعَالِجُ نَفْسَکَ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لِعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ یَمْلِکُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّشْتُ وَ اتَّکَأ…؛ جناده میگوید: بر حسن بن علی در مریضی که از دنیا رفت، وارد شدم. در برابر او تشتی بود که در آن خون بود. تکههای جگر او از سمی که معاویه به وی خورانده بود، خارج میشد. پس گفتم: آقای من! چرا به درمان خود نمیرسید؟ فرمود: به چه چیز مرگ را مداوا کنم؟ گفتم: انا لله و انا الیه راجعون. سپس به من نگاه کرد و فرمود: به خدا سوگند این عهدی است که پیامبر با ما بسته است. این امر را دوازده امام از فرزندان علی و فاطمه8، بر عهده میگیرند. نیست از ما مگر اینکه مسموم یا کشته شود. سپس تشت را برداشت و تکیه زد…. (خزاز قمی، 1401: 226).
در نقد این روایت نیز چنین میتوان گفت:
این سند که از هفت راوی تشکیل شده، در بحار الانوار با اندکی تفاوت آمده است. در جلد 27، صفحه 217، با 9 راوی: مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ هَیْثَمٍ عَنْ جَدِّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ طَلْحَهَ بْنِ زَیْدٍ عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَیْرِ بْنِ هَانِی عَنْ جُنَادَهَ بْنِ أَبِی أُمَیَّهَ قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا… و در جلد 44، صفحه 138، با این طریق 8 نفر ذکر شده است: مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْهَیْثَمِ عَنْ جَدِّهِ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ بُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ طَلْحَهَ بْنِ زَیْدٍ الرَّقِّیِّ عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ عُمَیْرِ بْنِ مَانِی الْعَبْسِیِّ عَنْ جُنَادَهَ بْنِ أَبِی أُمَیَّهَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ.
بنابراین، در نقد روایت همچون روایت پیشین میتوان گفت:
یک ـ از نگاه منبع
اگرچه منبع و نویسنده از اعتبار کافی برخوردار است؛ همچنان این روایت مانند روایت پیشین، نخست در کتاب کفایه الاثر نقل شده و همه کسانی که آن را نقل کردهاند، از این کتاب نقل است. روشن نیست در مدت حدود چهار قرن به چه دلیل کسی این روایت را نقل نکرده است.
گفتنی است این نقلنشدن هرگز برای نسبت جعل به این روایات مجوز نمیشود؛ اما چگونه ممکن است در این مدت طولانی، هیچیک از بزرگان شیعه به آن توجه نداشته باشد؟ بنابراین، این پرسش را وارد میدانیم که چگونه در منابع فراوان پیش از آن، از این تعبیر اثری نیست؟
فراموش نشود مؤلف کتاب از شاگردان شیخ صدوق (جعفر سبحانی، 1418، ج 2: 213) است و استاد وی دارای آثاری فراوان، برجسته و گسترده در زمینه سخنان معصومین : است. افزون برآن، پیش از او آثار پرشماری نگاشته شده، که در هیچیک چنین مطلبی نیامده است؛ آثاری مانند کتاب منسوب به سلیم بن قیس هلالی (80 ه.ق)؛ محاسن احمد بن خالد برقی (274 یا 280ق)؛ بصائر الدرجات صفار قمی (290 ه.ق)؛ تفسیر عیاشی، تفسیر علی بن ابراهیم قمی، کافی مرحوم کلینی(329 ه.ق)؛ الامامه و التبصره من الحیره اثر علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی (329 ه.ق)؛ کتاب الغیبه ابن ابی زینب نعمانی؛ اثبات الوصیه اثر علی بن حسین مسعودی (346 ه.ق)؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار علیه السلام، نوشته قاضی ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی(363 ه.ق).
دو ـ از نگاه سند
بررسی رجال سند بر اساس نقل جلد 27 بحار الانوار که بیشترین راوی را در طریق این روایت آورده است، در 9 کتاب رجال کشی، نجاشی، ابن غضائری، برقی، شیخ طوسی، ابن داود و فهرست شیخ طوسی، خلاصه علامه حلی و معجم رجال الحدیث مرحوم آیت الله خوئی، نشان میدهد که غیر از محمد بن وهبان البصری دیگر راویان با رعایت اختلاف نسخههایی که در کتابها دیده میشود، یا وثاقتشان ثابت نشده و یا بهطور اساسی ناشناختهاند:
1٫محمّد بن وهبان: الدبیلی الهنائی : إمامی، ثقه معرفی شده است (نجاشی، 1407: 397)؛
2٫داود بن الهیثم: الأزدی أبو خالد الکوفی: من أصحاب الصادق (ع) (خوئی، 1413، ج8: 137)؛ 3٫جدّه: نا معلوم؛ 4٫ إسحاق بن بهلول: نا شناخته؛ 5٫ بهلول بن حسّان: نا شناخته؛ 6٫ طلحه بن زید الرّقّی: اگر همان طلحه بن زید الشامی باشد که قرینهای در دست نیست؛ عامی(نجاشی، 1407: 207) یا بتری(طوسی، 1415: 138) معرفی شده؛ لکن کتابتش مورد اعتماد و ثقه عنوان شده است (طوسی، 1415: 86) و اگر دیگری باشد، از او هیچ وصفی نشده است؛
7. الزّبیر بن عطاء: نا شناخته؛ 8٫عمیرِ بنِ هانی العیسی: ناشناخته؛ و یا عمیر بن مانی العبسی: ناشناخته؛ 9٫ جناده بنِ أَبِی أمیَه: الأزدی، ساکن مصر (طوسی، 1415: 34، ش 159ـ 27) من أصحاب الرسول9 و از اصحاب پیامبر9 (خوئی، 1413،ج 5: 137).
بنابراین، بر فرض واردنبودن اشکال، نقل منفرد این روایات در اثر یادشده، از جهت سند، سبب تضعیف آن میشود.
سه ـ از نگاه محتوا
از نگاه محتوایی نیز نکاتی قابل تأمل است:
1ـ شمار امامان بر اساس این روایت سیزده نفر میشود: «أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ یَمْلِکُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ(ع) وَ فَاطِمَهَ 3».
اگرچه ممکن است توجیهاتی شود مانند اینکه اشتباه در استنساخ بوده است؛ دستکم اینکه این خود، دلیلِ عدم دقّت لازم در روایت است.
2ـ در روایت نسبت داده شده تکههای جگر امام بر اثر سم از دهان آن حضرت بیرون ریخت: «وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَهً قِطْعَهً مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِیَهُ.» ضمن اینکه با توجه به معنای لغوی، حمل آن بر خون بسته غیر قابل قبول است؛ از نظر علمی نیز پذیرفته نیست؛ چرا که با توجه به قرینه (قِطْعَهً قِطْعَهً) مقصود بخشی از اعضای داخلی انسان است که در معنای لغوی آن گفته شده است: الاکباد جمع کبد و هی الشمه السوداء فی البطن (فراهیدی، 1410، ج5: 332؛ ابن منظور، 1405، ج3: 374).
3ـ در ادامه روایت نخست گفته شده است امام مجتبی(ع) ابن ملجم را خواست آنگاه با شمشیر یکی از انگشتان وی را قطع کرد (فَاسْتَقْبَلَ السَّیْفَ بِیَدِهِ فَقَطَعَ خِنْصِرَه ) سپس با شمشیر ضربهای به وی وارد کرد. روشن نیست قطع انگشت به چه منظور بوده است.
این مضمون نیز در روایات دیگر نیامده است.
ناگفته نماند آنچه در باره منبع، سند و محتوای روایات یادشده، گفته شد؛ لزوماً به معنای اثبات جعل حدیث نخواهد بود و فقط برای اسقاط اعتبار آن به عنوان مستند این ادعا کافی است و آنچه در اینجا مورد نظر است، اینکه با اشکالات وارد شده نمیتوان با این دو روایت ادعای شهادت آخرین امام را به عنوان امری قطعی اثبات کرد.
بنابراین، ما در پی اثبات فرجام حضرت به مرگ طبیعی نیستیم؛ این نکته به دلیل نیازی ندارد؛ زیرا اصل در همه انسانها رفتن از دنیا با مرگ طبیعی است، مگر اینکه با دلیل معتبری خلاف آن که کشتهشدن است، اثبات شود. از این رو اگر دلیلهای مدعیان شهادت ناکافی نمود و احتمال شهادت منتفی شد، مرگ طبیعی خود به خود اثبات میشود.
روایتی که شیخ صدوق به نقل از اباصلت از امام رضا(ع) در سه جا نقل کرده است:
یک ـ شیخ صدوق به نقل از اباصلت هروی در کتاب من لایحضره الفقیه، به صورت مرسل (بدون ذکر کامل سند) از امام رضا (ع) آورده است که شنیدم آن حضرت فرمود:
وَ اللَّهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ شَهِیدٌ؛ به خدا سوگند! نیست از ما مگر کشته شده به شهادت رسیده است (صدوق، 1413،ج 2: 585).
دو ـ وی روایت را در کتاب عیون اخبار الرضا (ع) با ذکر سند اینگونه نقل کرده است:
حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ:… وَمَامِنَّاإِلَّامَقْتُول (صدوق، 1378،ج 2: 203).
یک بررسی روایت از نظر سند:
1. تمیم بن عبد الله بن تمیم القرشی: ضعیف (حلی، 1383: 209)؛
2. ابی (عبد الله بن تمیم القرشی): نا شناخته؛
3. أحمد بن علی الأنصاری: بن عبیدالله؛ مجهول؛
4. أبوالصلت الهروی: ثقه،صحیح الحدیث (نجاشی،1407: 245، ش 643).
پس این روایت هم فاقد سندی بی عیب است.
پس از گذشت بیش از یک قرن، محمد بن احمد فتال نیشابورى (508 ه.ق) بدون ذکر سند روایت را در کتاب روضه الواعظین و بصیره المتعظین (نیشابورى، ج1: 233)، نقل کرده است.
البته برخی مانند ابن شهرآشوب (588 ه.ق) (شهرآشوب، 1379، ج2: 209) و علی بن عیسی اربلی (اربلی، 1381،ج 2: 430) روایت را بدون سند به امام صادق (ع) نسبت دادهاند که البته فقدان سند برای این روایت آن را از درجه اعتبار ساقط میکند.
سه ـ و نیز روایت را در کتاب امالی با ذکر سند اینگونه نقل کرده است.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُول وَاللَّهِ مَامِنَّاإِلَّامَقْتُولٌ شَهِید… (شیخ صدوق، 1376: 63، ح8).
بررسی روایت از نظر سند:
1 ـ محمد بن موسى بن المتوکل: ثقه (حلی، 1383: 337)؛
2 ـ علی بن إبراهیم: امامی، ثقه فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب (نجاشی،1407: 260، ش 68)؛
3ـ ابراهیم بن هاشم: والأرجح قبول قوله (حلی، 1411: 5)؛
4ـ أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی (روایت قبل).
بنابراین، این نقل دارای سندی صحیح و معتبر است و میتواند نقص اسناد نقلهای پیشین را جبران کند.
پی نوشت:
قرآن کریم.
1. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی(1379ق). مناقب آل أبی طالب(ع) ، قم، مؤسسه انتشارات علامه،.
2. ابن منظور (1405). لسان العرب، بیجا، نشر ادب الحوزه.
3. أحمدبن حنبل(بیتا). مسندأحمد، بیروت، دار صادر.
4. اربلی، علی بن عیسی (1381ق). کشف الغمه فی معرفه الائمه:،تبریز، مکتبه بنی هاشمی.
5. البیاتی، جعفر (بیتا). شهادهالأئمه:، بیجا، بیتا.
6. حائری،علی (1422). الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، مصحح علی عاشور، بیروت، مؤسسه الاعلمی.
7. حر عاملی، محمد بن حسن (1425ق). اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، بیروت، اعلمی.
8. حلى، ابن داود (1383). رجال ابن داود، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
9. حلی، حسن بن یوسف(1411ق). رجال العلامه الحلی، نجف، دار الذخائر.
10. حلى، حسن بن سلیمان بن محمد (1421ق). مختصر البصائر، قم، مؤسسه النشر الإسلامی.
11. خزاز قمی، علی بن محمد (1401ق). کفایه الأثر فی النصّ على الأئمه الإثنی عشر، محقق/ مصحح: حسینى کوهکمرى، عبد اللطیف، قم، انتشارات بیدار.
12. خوئی، ابو القاسم(1413ق). معجم رجال الحدیث، قم، مرکزنشرالثقافهالإسلامیه.
13. صدر، سید محمد صدر (1389). تاریخ پس از ظهور، تهران، موعود عصر.
14. سبحانی، جعفر (1418ق). موسوعه طبقات الفقهاء، قم، مؤسسه الإمام الصادق(ع)٫
15. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (1376). الامالی، تهران، کتابچى .
16. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (1378ق). عیون اخبار الرضا(ع)، محقق: لاجوردى، مهدى ، تهران، نشر جهان .
17. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (1395). کمال الدین و تمام النعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه.
18. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه (1413ق). من لایحضره الفقیه، محقق: غفارى، على اکبر، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
19. طبرسى، فضل بن حسن (1417ق) . إعلام الورى بأعلام الهدى ، قم، ال البیت :.
20. ــــــــــــــــــــــ (1406ق). تاج الموالید، قم، مکتب آیتالله العظمى المرعشی النجفی.
21. طوسی، محمد بن الحسن (1415ق). رجال شیخ طوسی، قم، انتشارات اسلامى جامعه مدرسین.
22. ــــــــــــــــــــــ ، بیتا، الفهرست، نجف اشرف، المکتبهالمرتضویه.
23. ــــــــــــــــــــــ ، (1411ق). الغیبه، مؤسسه معارف اسلامی.
24. عُکبری، محمد بن محمد بن النعمان (1413ق). الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید.
25. ـــــــــ (1414ق). تصحیح اعتقادات الإمامیه، تحقیق: حسین درگاهی، بیروت، دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع.
26. فتال نیشابوری، محمّدبن حسن بن علی (بیتا). روضهالواعظین، قم، انتشارات رضی.
27. فراهیدی، خلیل بن احمد (1410ق). العین، بیجا، مؤسسه دار الهجره.
28. قزوینی، محمد کاظم، (1376). امام مهدی(عج) از ولادت تا ظهور، ترجمه و تحقیق: علی کرمی و محمد حسینی، قم، انتشارات الهادی.
29. کلینی، محمّدبن یعقوب (1365). الکافی، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
30. مجلسی، محمّدباقر (1403ق). بحارالانوار، بیروت،دار احیاء التراث العربی.
31. مجلسی، محمّدباقر (1404ق). مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
32. مسلم نیشابوری(بیتا). صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر.
33. مقدسی، یوسف بن یحیى (1399). عقدالدرر فی أخبار المنتظر، تحقیق: دکترعبدالفتاح محمد الحلو، قاهره، مکتبه عالم الفکر.
34. نجاشی، احمد بن علی (1407ق). رجال النجاشی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجامعه المدرسین.
35. نعمانی، محمّد بن ابراهیم (1397ق). الغیبه، تهران، مکتبه الصدوق.
خدامراد سلیمیان: استادیار علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی قم
مجله انتظار موعود شماره 43.
منبع:فارس
ادامه دارد...