۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۲۲
مهدی رحیمی :
سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اش
ماه را شرمندهء خود می کند زیبایی اش
می چکد نهج البلاغه از لب پایینی اش
می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش
لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می رسد
آن کسی که«جامعه»بوده دم لالایی اش
«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست
نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش
سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
یازده در ذکر بالا می رود کارایی
اش
نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام
ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش
طعم توحید و امامت را به هم آمیخته
نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش
هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها
روبراهت می کند یک استکان از چایی اش
ازحرم برگشته می داند که وقت بازگشت
چایی دوم دوچندان می شود گیرایی اش
چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو
چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی
اش
میلاد عرفان پور:
گفت:« سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت...این حرم چه آشناست
چون نجف، شکوهمند چون مدینه، رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام ، گریه های بی
صداست
آنچه بر زبان ماست ، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست ، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پی ات دویده ایم
از همه شنیده ایم، گرد راه تو شفاست
باغ هایی از بهشت ، گوشه ی عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضی ست
مجلس شراب را چشم تو به هم زده ست
چشم تو هنوز هم ، مستی مدام ماست
ما شهید می شویم، روسفید می شویم
روزگار، بی وفا ... عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر ، یادگار تو کجاست؟
محمد بختیاری :
تا که به روی نام تو گردید وا لبم
با ذکر خیر تو شده از هم جدا لبم
لب وا کنم اگر، همه را مست می کنم
از بس که از شراب لب تو لبالبم
نام تو زمزمه شد و زمزم درست شد
با گریه اینچنین شده است آشنا لبم
خون شد دل حروف و لب بسته وا نشد
نام تو شد کلید که گردید وا لبم
جان میدهد به مرده فقط "ها"
ی اسم تو
"هادی" نگفته از دم عیسی
لبالبم
جانم به لب رسید و به یک بوسه راضیم
پس در خیال ناله کنم ، بینوا لبم
در خواب دیده ام که به پابوس می رسم
در خواب دیده ام که ز سر تا به پا
لبم
یاسین قاسمی:
وقتی خدا وجود تو را چون خدا کشید
ما را برای دور تو بودن گدا کشید
تا اینکه این زمین به نظر جلوه گر
شود
از جنس نور با قلمش سامرا کشید
هرچه که دور توست یقینا گران بهاست
حتی غبار صحن تو را از طلا کشید
این جامعه ز جامعه ی تو کبیر شد
باید که خط به دورِ به غیر از شما
کشید
رحمت کند خدا پدرم را که از قدیم
دست مرا گرفت و به سمت شما کشید
شش گوشه دار ها همه مثل هم اند پس
باید برای تو کفن از بوریا کشید
خوردی زمین فدای تو یا ایهاالعزیز
تا یک حرام زاده عبای تو را کشید
این غربت تو مضحکه ی این و آن شده
حرفی نزن که دشمن تو بد دهان شده
حرفی نزن که با تو مدارا نمی شود
این پاره ی جگر که مداوا نمی شود
"گریه نکن بهانه بدست کسی نده"
یک مرد بین این همه پیدا نمی شود
رنگ تنت عوض شده و آب رفته ای
یک نصف روز...آن قد و بالا...نمی
شود!
اینگونه روی خاک دگر دست و پا نزن
راه گلوی تو به خدا وا نمی شود
پاشو ببین حسن چقدر گریه می کند
از روی قبر خاکی تو پا نمی شود
امّا خدا رو شکر که در این میانه
ها
دیگر سر عبای تو دعوا نمی شود
گرچه تمام عمر تو دور از وطن شدی
اما خدا رو شکر که آقا کفن شدی
باران نیزه نیزه به جان شما نبود
بر سینه ات که داغ جوان شما نبود
راحت نفس زدی دم آخر قبول کن
سر نیزه ای میان دهان شما نبود
تیر سه شعبه ای که نیامد به سینه
ات
مانند حرمله که زمان شما نبود
بزم شراب رفتی و امّا خدا رو شکر
همراهتان که دخترکان شما نبود
بزم شراب برده فروشی عزیز شد
در این میانه حرف خرید کنیز شد
محمد بختیاری :
هر چند روزی ام بجز این ابر غم نشد
شکر خدا که سایه ی این ابر، کم نشد
جان میدهم به گوشه ی چشمی که ابرویش
جز ذوالفقار با احدی هم قسم نشد
گفتم که غم به یاد تو بیرون کنم ولی
غم با مرور خاطره، شد بیش و کم نشد
این قبله خانه ای که نه، بتخانه بود
و بس
جز با ولایت تو حرم محترم نشد
باید بریزد از عرق شرم بر زمین
این آسمان که در غم تو زیر و بم نشد
بغض خیال راه گلوی مرا گرفت
می رفت تا که مرگ کند فارغم، نشد
داود رحیمی :
گفتن از شأن تو چه دشوار است
"اهل بیت نبوتی" آقا
"مهبط الوحی" و "معدن
الرحمه"
تو تمام کرامتی آقا
**
عادت و خلق و خویتان احسان
"أمرُکُم رشد" و حرفتان
نور است
من چه گویم که" شأنکم حقٌ
"
ذهن من از مقامتان دور است
**
خط به خط جامعه کبیره تویی
چه نیازی به وصف من داری؟
سلب تو نور و نسل تو نور است
فوق نوری فراتری، آری
**
تو ز قوم و قبیله ی آبی
و مبرّا زِ عیب و ایرادی
نامت آیینه را زِ رو برده
یا علی النقی و یا هادی
**
آمدی تیرگی فراری شد
قمرانه به شهر می تابی
و سیاهی تو را نمی فهمد
خارج از فهم کرم شب تابی
**
دشمنت هرچه گفت باکی نیست
تو نقی، پاک، مثل بارانی
چشم "شاهین" و جغد و کرکس
کور
تا همیشه همای یزدانی
**
"متوکل" امام این قوم است
همشان مثل "معتز" و
"واثِق"
با دهان قصد نورتان دارند!
نورکم حق و کلُّهم زاهِق ...
عباس شاهزیدی :
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما، غم دور از وطنی
را
این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم
خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را
از بغض لبالب شدم از هتک حریمت
صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را
ای ماه دهم ، پیش تو آورده ام امشب
در هاله ای از بهت دلی سوختنی را
آن ها که جگر سوخته ی سامره هستند
باید بشناسند گدایان غنی را
آنقدر دل سوخته ی پشت حصارت
خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را
آنقدر که آتش شدو ری سوخت برایت
آنقدر که خون کرد عقیق یمنی را
دشمن به خیال غلط خویش کشیده است
دور و بر خورشید ، شبی اهرمنی را
اما خبرش نیست خدا داده به دستت
مانند علی بازوی لشکر شکنی را
ای عطر دلارای نماز شبت از دور !
تا سامره آورده اویس قرنی را
واکن لب نورانی خود را و بیاموز
با جامعه در جامعه شیرین سخنی را*
بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم
نگذار به دل این همه داغ علنی را
کاظم رستمی :
با سرانگشتم نوشتم آه... باران گریه
كرد
كنج چشم شیشه جاری شد خرامان گریه
كرد
تیرگیها را كه باران از نگاه گریه
شست
شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه
كرد
تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده
اند
چشم ماهی های دریا در بیابان گریه
کرد
در هجوم کشف های ناگهانی گر گرفت
شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه
کرد
نیمه شب، دریا، اسارت! مجلس شومِ
شراب...
خاطراتم از حرم تا شام ویران گریه
كرد
سیر اسرار ازل در روضههای شفع و
وتر
سطرهای جامعه در سوگ انسان گریه كرد
آه ای دریای نور ای مهربان ای لطف
محض
در جوابم یک حرم، در خاك، ویران گریه
کرد
تا نوشتم نام مولایم علی هادی است
از مدینه پاسخ آمد جان، خراسان گریه
كرد
هادی ای مظلوم ای سرّ خدای فاطمه
غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه
کرد
وحید محمدی :
السلام علیک یا مولا
عالمی را غریبی ات کشته
ای غریب غروب سامرا
عالمی را غریبی ات کشته
گرچه بی آبرویم آقا جان
هر چه باشم ولی گدای توام
دیدن مرقدت چه حالی داشت
از همان روز در هوای توام
آشنای غریب دلتنگی
ای امام عزیز دل خسته
دست های گره گشای تو را
غل و زنجیر ظالمان بسته
از دعای قنوت نیمه شبت
همگان استفاده می بردند
نیمه شب بود و کوچه ها تاریک
که تو را هم پیاده می بردند
قصّه ی کوچه های باریکی
می شود پیش چشمتان تکرار
آهِ مظلوم و اشکِ غربت تو
سامرا شد مدینه باز این بار
چقَدَر خون دل که از دست
بی وفا مردم زمان خوردی
پسر مرتضی و بزم شراب
عجب ارثی از عمّه ات بردی
لااقل خوبی اش در این بوده
حرفی از خیزران نبود آقا
حرفی از یک سر بریده نبود
خواهری نیمه جان نبود آقا ...
مهدی نظری :
خورشید در کرامت بی انتهای توست
جنس ستاره وصله ی رو عبای توست
یا ایهاالنقی غم عشقت برای من
یا ایهاالنقی سر و جانم برای توست
قلبم که بین سینه به عشق تو می تپد
از عاشقان کنیه ی ابن الرضای توست
غصه نخور برای کبوتر نداشتن
جبرییل خود کبوتر صحن و سرای توست
مثل پیمبری ولی از جنس مرتضا
سرداب خانه ی تو همانا حرای توست
چشمان ما به درک حریمت نمی رسد
بر بام عرش سایه ی گلدسته های توست
آقا به رتبه ات فقها غبطه می خورند
نه نه پیمبران خدا غبطه می خورند
قبل تو سامرا سر بامش علم نداشت
دستی شبیه دست تو جود و کرم نداشت
موسی کجا و معجزه ی دست تو کجا؟
حتی مسیح نیز شبیه تو دم نداشت
تفسیر آیه های خدا درس جامعه ست
قرآن بدون ذکر تو نون و قلم نداشت
تقصیر ماست اینکه تو در اوج غربتی
تنها تر از تو عمر زمین از عدم نداشت
آقای من فدای سرت گنبد خراب
تو مادرت کسی ست که عمری حرم نداشت
تو بی کسی قبول ، ولی مثل او که نه..
سیلی نخورده ای تو و رویت ورم نداشت
از غربت تو ارض و سما گریه میکنند
هرشب فرشته های خدا گریه می کنند
شرمنده گی ست دیده ز خون تر نداشتن
روز شهادت تو علم بر نداشتن..
اوج سعادت است برای کسی چو من
پای رکاب مقدمتان سر نداشتن...
سخت که امام دهم باشی و علی
اما کسی شبیه به قنبر نداشتن
سخت بین شهر پر از ظلم و بی کسی
هی بار غم کشیدن و لشگر نداشتن
سهم تو شد زمان هجوم هزار غم
دردی شبیه غصه ی مادر نداشتن
آن لحظه ای که زخم به قلبت هجوم برد
سهم تو بود مالک اشتر نداشتن
در کربلا حسین به عباس تکیه کرد
تو بودی و غریبی و یاور نداشتن
تنها میان لشگر اعدا چه میکنی؟؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟؟
آقا اگرچه سینه ات از غم کباب بود
اما همیشه مشک شما پر ز آب بود
بردند اهل سامره فیض از دعای تو
اما همیشه خوبی تو بی جواب بود
حیف از دعای جامعه ات که غریب ماند
هر خط آن برابر با صد کتاب بود
آن لحظه ای که پای برهنه دواندنت
آقا گمان کنم که به دستت طناب بود
پای برهنه بردن تو جای خود ولی...
...سنگین ترین غمت می و بزم شراب
بود
بزم شراب رفتن تو طشت زر نداشت
با این وجود حال تو خیلی خراب بود
در مجلسی که راس امام و شراب بود
در اوج غصه لحظه ی مرگ رباب بود
دنیای غم به خانه ی قلب رباب ریخت
آنجا یزید بر سر آقا شراب ریخت
محسن حنیفی:
همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
"یا إهدنا الصراط"ِ نماز
مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم
حتی مسیحیان به دمت معتقد شدند
وقتی مسیح نذر تو کرد و شفا گرفت
دیشب مریض خانه ی ما با وساطتت
شد رو به راه ، تذکره ی کربلا گرفت
پیچیده سوز ناله ی تو بین قرن ها
آهت اثر نمود و جهان پر شراره شد
با پاره پاره ی جگرت این غزل گریست
با خون دل نوشته شد و چارپاره شد
بالا سر تو ضامن آهو کشید آه
بر جمع سوگوار تو آهو اضافه شد
از روی درد ناله زدی: وای مادرم
کم شد ز سینه درد و به پهلو اضافه
شد
روز دوشنبه زهر و مغیره یکی شده
*
با تازیانه بر جگرت حمله ور شدند
روز دوشنبه داغ دلت باز تازه شد
یادآور مصیبت دیوار و در شدند
گر چه به روی سینه ی تو زهر پا گذاشت
دور و بر تو خولی و شمر و سنان نبود
گر چه به تو تعارف جام شراب شد
دیگر خبر ز طشت و لب و خیزران نبود
از قتلگاه کرببلا سر در آورد
هر کس که کرد مرثیه خوانیِ قتل تو
یک تا دوازده... همه را شمر کشته
است
آن ضربه ی دهم شده بانی قتل تو
رضا اسماعیلی :
می خواهم امشب بگویم، شعری برای
نگاهت
یك سوره رحمت بخوانم، از مصحف روی
ماهت
می خواهم امشب بگردم، دور كرامات
چشمت
احرام عرفان ببندم، با زائران نگاهت
می خواهم امشب خدا را، در عرش چشمت
ببینم
ای كهكشان هدایت ! در پرتو مهر و
ماهت
پشت دلم را شکسته ، تشریف داغ غیورت
چشم یتیمم نشسته ، در كوچه ی غم به
راهت
ای عصمت سبز و روشن ! تزویر شب پرپرت
كرد
آیینهها را سرودی، این است تنها
گناهت
لرزید اركان هستی ، وقت نزول غم تو
ترسم بگیرد جهان را ، یك روز طوفان
آهت
ای هادی نسل آدم ، ای وارث اسم اعظم
!
منظور هستی تو هستی ، آیات قرآن گواهت
«هل من...» بگو تا به عشقت ، لبیك
غیرت بگویم
مولای من ! كو حسینت ؟ كو كربلا و
سپاهت ؟
من عاشقی بی پناهم ، شبگرد گم كرده
راهم
مِهر دَهُم، هادی عشق ! كو آفتاب
پناهت ؟
با لهجه ی شرقی غم، امشب تو را گریه
كردم
مولای من ! این « غزل ـ غم » تقدیم
داغ نگاهت
سید هاشم وفایی:
کسی کـه بندۀ خاص خدای یکتا بود
وجـود اطهر او در هجوم غـم ها بـود
هماره ذکر خداوند بـر لبش گل کـرد
همیشه گلشن محـراب از او مصفا بـود
ز دشمنان که بر او عرصه تنگ میکردند
ولی اعظم حق را چـه بیم و پروا بـود
قدم به برکه شیران اگرچه او بگذاشت
وحوش را سر بوسه به خاک آن پا بـود
اگرچو جّد غریبش علی به خانه نشست
بـه یاد غُربت درد آشنای بابا بـود
اگرچه ریخت شبانه به خانه اش دشمن
نداشت بیم ز خصم و به یاد زهرا بـود
ز زهر دشمن ظالم، ز پا فتاد کسی
که پاره های دل او پُر از خدایا بـود
دریغ ودردکه گلچین زکینه پرپرکرد
گلی که زینت گلزار سبز طاها بود
امام عسکری از ماتمش سیه پوشید
غبار غم ز سرا پای او هویدا بود
شبی که شمع وجودش خموش شد ،دیدند
فضای سامره تاریک و غرق غوغا بـود
زخاک سامره اش نور بر فلک تابد
که او تجّلی آئینه های تقوا بـود
ز ماتمش نه همین سینۀ «وفائی» سوخت
که داغ او به دل لاله های صحرا بود
مهدی نظری :
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
برتو هرکس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان در تو تا ابد
برهزاران حاتم طائی کرامت می کنند
اشکهایی را که در این روضه هایت ریخته
قطره قطره وصل بر دریای رحمت می کنند
سینه زنهای تو با سینه زدن در روضه
ات
مثل موسی در میان طور عبادت می کنند
مردم ایران به یاد صحن نورانی تو
حضرت عبد العظیمت را زیارت می کنند
عده ای با پرچم یاهادی ات روز جزا
ازتمامی گنهکاران شفاعت می کنند
نام تو دارد جهانی را هدایت می کند
علتش این است بر نامت اهانت می کنند
کاش می شد ما فدایی نگاهت می شدیم
کاشکی در سامرای تو سپاهت می شدیم
ای کلام تو کلام ناب قرآن یا نقی
زنده شد از برکت نام تو انسان یا
نقی
حرمت نام تو ای مظلوم شهر سامرا
واجب عینی شده بر هر مسلمان یا نقی
مردم ایران زمین با احترام و ومؤمن
اند
کاش جای سامرا بودی در ایران یا نقی
با دعای جامعه ما را رساندی تا خدا
ای کلید اصلی ابواب ایمان یا نقی
مهبط وحیی تو آقا معدن الرحمه تویی
ای مصابیح الدجی ای باب احسان یا
نقی
ای که اعلام التقی هستی و هم کهف
الوری
هرکسی شد نوکرت شد از بزرگان یا نقی
منتهی الحلمی ستون علمی ارکان البلاد
ای امام مهربانِ بهتر از جان یا نقی
با گدایی از تو دارم پادشاهی می کنم
مرغ دل را سوی ایوان تو راهی می کنم
آمدم کنج حریمت با دو تا چشم تری
آمدم پیش تو آقاجان برای قنبری
آمدم مثل غلامی بر سر بازار تو
جان زهرا حضرت هادی مرا هم می خری؟
ای غریب سامرا ای آشنای عالمین
تو امام،عسگری هستی و خود بی عسگری
هرزمانی آمدم دیدم حریمت خاکی است
با ضریح تخته ای ات اشک در می آوری
ای فدای نام تو جان تمام شیعه ها
ایهاالهادی النقی تو یک علی دیگری
درخرابه جاگرفتی پیش یک دسته گدا
پادشاهانه نشستی در کنار نوکری
نیمه ی شب ریختند آقا سر سجاده ات
قدری انگاری در این روضه شبیه حیدری
بردنت از خانه ات اما دری دیگر نسوخت
درمیان شعله دست و پای یک مادر نسوخت
گرچه بر روی لبت نامی به جز مادر
نبود
روی دوشت کنده زنجیر زجر آور نبود
آمدی بزم شراب و حرمتت آنجا شکست
در عوض آقا در این مجلس که تشت زر
نبود
دور تو پر بود از نامردهای سامرا
در عوض دور و برت بالای نیزه سر نبود
دور تو کف می زدند وعده ای باده به
دست
سخت بود اما کنارت خواهری مضطر نبود
گرچه تنها بودی آقاجان در این مجلس
ولی
دور تو خولی و شمر و لشگری دیگر نبود
جای صدها شکر باقی مانده در بزم شراب
خیزران بالا نمی آمد لبی هم تر نبود
خوب شد حرف از کنیزی هم نشد در آن
میان
خوب شد چشم پلیدی خیره بر دختر نبود
وای از شام بلا و مجلس شوم یزید
بعد از آن دنیا دگر بر خود چنین بزمی
ندید
غلامرضا سازگار:
ای هدایت راه خود را یافته در کوی
تو
وی چراغ عقل روشن از فروغ روی تو
هادیان خلق را خطّ طریقت سوی تو
جنّت اهل ولا هم خُلق تو هم خوی تو
ای محمّد را وصی ای ربّ اعلا را ولی
هادی امّت دهم مولای ما چارم علی
پیکر توحید را روح مطهّر کیست؟ تو
شمع جمع محفل آل پیمبر کیست؟ تو
راهیان نور را هادی و رهبر کیست؟
تو
دُرّ نه دریا و دریای دو گوهر کیست؟
تو
آفتاب سامره چشم و چراغ مرتضی
جدّ پاک مهدی و نجل جواد ابن الرّضا
نام نیکویت علی خُلقت علی خُویت علی
صدق و اخلاصت علی آیینه ی رویت علی
وجه نیکو، چشم و ابرو، دست و بازویت
علی
ای ثنا خوانت محمّد ای ثناگویت علی
سوّمین ابن الرّضا باب امام عسکری
کرده در چشم هدایت طلعتت روشنگری
شهریاران جهان خاک سرِ کوی تواند
خوب رویان دو عالم عاشق روی تواند
اختران آسمانی قطره ی جوی تواند
عرشیان و فرشیان با هم ثناگوی تواند
آیه های وحی در خال و خط رخسار توست
حرف حرف «جامعه» از لعل گوهر بار
توست
جامعه موجی ست از دریای عرفان شما
جامعه نوری ست از لب های خندان شما
جامعه بحری ست از انوار قرآن شما
جامعه برقی ست از خورشید تابان شما
جامعه ما را سوی عترت هدایت می کند
روح را مست می ناب ولایت می کند
تو علیِّ چارم و ابن الرّضای دوّمی
تو چراغ انجمن هایی و ماه انجمی
تو جمال حیِّ سبحانی به چشم مردمی
تو جواد ابن رضا نجل امام هشتمی
نجل وجه الله را در خط و خالت یافتم
چارده خورشید در ماه جمالت یافتم
دادها ماندند و چون دود از میان بیداد
رفت
هر چه در عالم جز آثار شما از یاد
رفت
شوکت عبّاسیان با نامشان بر باد رفت
هر چه در عالم جز آثار شما از یاد
رفت
ایّها الهادی النّقی راه هدایت راه
توست
آنچه باقی مانده قول نَحنُ وجه الله
توست
گر چه قلب پاکت از زخم زبان آزرده
اند
گر چه روز و شب بلاها بر سرت آورده
اند
گر چه در حقّ تو ای مولا ستم کرده
اند
گر چه با اجبار در بزم شرابت برده
اند
شعر نابت خصم را در اضطراب انداخته
نقش دشمن را در آن محفل به آب انداخته
شعر نابی را که خواندی سر بسر هشدار
بود
بر سر آن بی خبر فریاد آتش بار بود
هر کلامت یک نهیب از داور قهّار بود
شعر نه، بر جان آن جانی، شرارِ نار
بود
آن ستمگر را رگفتار تو حالی داد دست
کرد اظهار ندامت جام را در هم شکست
ایّها الهادی النّقی یابن النُّجوم
الزّهره
اختر برج شرف یابن البدورِ الباهره
جدِّ پاک مهدی و نجل بتول طاهره
پر زند مرغ دلم هر شب به سوی سامره
هر که بودم هر که هستم هست و بودم
خاک توست
سینه ی من سامره، قلبم حریم پاک توست
ای تمام آفرینش یکدم از عمر کمت
زنده جان پیکر توحید از فیض دمت
شمع جمع عالمی، پروانه جان عالمت
آبروی صورت خورشید خاک مقدست
ای ولیِّ حقّ! تو سرمست ولایت کن
مرا
هادی عالم به سوی خود هدایت کن مرا
کیستم من خاک زوّار امام هادیم
هر که هستم عبد دربار امام هادیم
بوته ی خاریس به گلزار امام هادیم
سائلی بر گرد دیوار امام هادیم
روز اوّل ساکن این بوستانم کرده اند
از کرامت «میثم» این خاندانم کرده
اند