۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۷ : ۱۴
در آیه نخست میخوانیم:
(الف، لام، راء، این کتابی است که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم
را به امر پروردگارشان، از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون آوری. به سوی
راه آن خداوند پیروزمند ستوده)
با دقت و تامل در این آیه روشن میشود که:
1- قرآن از سوی خداوند برای هدایت عمومی مردم (ناس) فرو فرستاده شده است
کلمه «ناس» در این آیه هیچ قیدی ندارد و تمامی مردم زمان پیغمبر اکرم(ص) و
پس از وی را شامل میشود و نیز در بر گیرنده پیروان تمام ادیان و
آیینهاست. قرآن تنها برای مسلمانان نیستف بلکه کفار و مشرکین و بت
پرستها و مسیحیان و یهودیان و.. همگی باید به قرآن و دستورات آن روی آورند
و در غیر این صورت همه آنان در پیشگاه خداوند مسئولند.
2- هدف
از فرو فرستادن قرآن هدایت انسانها و خارج کردن آنان از تاریکیها به سوی
نور و روشنایی است. آری، قران انسانهای گرفتار در تاریکیهای کفر و شرک و
گمراهی را به سوی ایمان و توحید و صراط مستقیم الهی رهنمون میگردد.
انسانهای اسیر شیطان و نفس و دنیا را به یاد و ذکر خداو و به سوی سعادت
دنیا و آخرت هدایت می کند. در پرتو قرآن اسنان از اعتقادات و رفتار و کردار
ناشایست و ناروا و اخلاق ناشایست جدا و به ایمان و اعمال صالح روی میآورد
و به اخلاق نیکو آراسته میگردد.
3- نتیجه دیگری که از دقت در
این آیه به دست میآید این است که ایمان به قرآن تنها به حرف نیست، بلکه
دستورات و رهنمودهای قرآن باید در زندگی فردی و اجتماعی انسان مومن حضور
داشته باشد.
این سوره همانگونه که با بیان هدف نزول قرآن و نقش
بسیار مهم آن آغاز میشود، با سخن از قرآن و آنچه از قرآن منظور و مقصود
است به پایان میرسد. در آیه 52 که اخرین آیه است میخوانیم:
(یان ]قرآن[ ابلاغی برای مردم است ]تا به وسیله آن هدایت شوند[ و بدان بیم
یابند و بدانند که او معبودی یگانه است، و تا صاحبان خردپند گیرند.)
در
این سوره خداوند به صف «عزیز» یعنی پیروزمند و غالب توصیف شده است و مردم
از عزت و اقتدار الهی بیم داده شدهاند. از اینرو هنگامی که در اوایل سوره
از فرستادن رسولان سخن به میان میآورد، روشنترین مصداق و مظهر عزت خود در
میان انبیا را شاهد میآورد که همانا پیروزی و غلبه حضرت موسی(ع) بر فرعون
و فرعونیان است؛ در حالی که قبل از آن، قوم وی به دست فرعون به ذلت کشیده
شده بودند.(1)
در اواسط سوره پس از تهدید مشرکین، به آیات توحید
میپردازد و برخی از نعمتهای الهی را بر میشمارد. سپس به عنوان نمونهای
از انسان موجد و مومن و شاکر به حضرت ابراهیم(ع)، قهرمان توحید اشاره
میکند.
در آیات 35 تا 41 به نیایشها و راز و نیاز آن حضرت
میپردازد. بخشی از دعای آن حضرت در هنگامی که خانواده خویش را در بیابان
مکه به خدا میسپارد، چنین است:
(پروردگارا، من ذُریهام(2) را در
درهای بیکِشت، نزد خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا، تا نماز به پا
دارند، پس دلهایی از انسانها را به سوی آنان گرای شده و آنان را از
محصولات ]مورد نیازشان[ روزی ده، باشد که سپاسگزاری کند)
داستان سپردن هاجر و طفل کوچک او اسماعیل به خداوند در روایتی از امام صادق(ع) بیان شده که خلاصه آن چنین است:
ابراهیم(ع) در سرزمین شام منزل دشات. همین که هاجر اسماعیل را به دنیا
آورد ساره غمگین گشت؛ چون او فرزندی نداشت. به همین جهت همواره ابراهیم را
در خصوص هاجر آزرده و غمگین میساخت.
ابراهیم نزد خدا شکایت
کرد. خداوند دستور داد تا اسماعیل و مادرش را از شام به سرزمین مکه ببرد.
پس از آن، خدای متعال جبرئیل را با براق بر او نازل کرد، و هاجر و اسماعیل و
ابراهیم بر آن سوار شدند و رفتند تا به سرزمین مکه رسیدند.
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در محلی که خانه خدا در آن ساخته شده پیاده کرد
و خود بنا بر عهدی که با ساره بسته بود پیاده نشد تا نزد او بازگردد.
در محلی که فعلا چاه زمزم است درختی بود. هاجر پارچهای را که همراه داشت
روی شاخه درخت انداخت تا در زیر سایه آن راحت باشند. ابراهیم رفت و هاجر
ماند. همین که آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، طفل کوچکش «اسماعیل» تشنه شد.
هاجر برخاست و در طلب آب به محلی که امروزه حاجیان در آن سعی به جا
میآورند آمد و خود را به بالای تپه صفا رسانید. در نقطهای از بیابان
سرابی پدیدار شد. پنداشت که آب است. سرازیر شد و به سوی آن شتافت، تا به
مروه رسید، اسماعیل از نظر او غایب شد.
برگشت تا دوباره به صفا
رسید؛ و این کار هفت بار تکرار شد. در نوبت هفتم هنگامی که در مروه بود به
سوی اسماعیل نگریست، به ناگاه دید که از زیر پای اسماعیل آبی پدیدار است.
به سرعت بازگشت و از اطراف کودک مقداری شن جمع کرد و در حالی که خطاب به
آبی که جاری شده بود میگفت: «زم، زم» یعنی: بایست، بایست، جلوی آب را بست.
از آن رو آن آب «زمزم» نامیده شد.
قبیله «جُرهُم» در آن اطراف
بودند. هنگامی که در آن سرزمین خشک آب پدیدار شد، پرندگان و حیوانات به
هوای آن، بدانسو کشیده شدند. این امر توجه آن قبیله را به خود جلب کرد.
حیوانات و پرندگان را تعقیب کردند و به زن و کودکی که زیر سایه درختی منزل
کرده و چشمه آبی هم از کنارشان روان شده بود، رسیدند.
پس به
هاجر گفتند: «تو کیستی و ماجرای تو و این کودک چیست؟» گفت: «من کنیز
ابراهیم خلیل الرحمانم، و مادر فرزندش؛ و این پسر اوست. خداوند به او فرمان
داد که ما را در اینجا سکونت دهد.» گفتند: «آیا به ما اجازه میدهی که نزد
شما باشیم؟» هاجر به آنان گفت: «تا ابراهیم بیاید.» (یعنی تا آمدن
ابراهیم(ع) برای پاسخ صبر کنید)
روز سوم که ابراهیم برای دیدن
آنان آمد، هاجر گفت: «ای خلیل الله، در اینجا قومی هستند از جُرهُم، از تو
میخواهند که به آنها اجازه دهی تا در نزد ما باشند. آیا بدیشان اجازه
میدهی؟» ابراهیم گفت: «آری».
آن قوم در نزدیکی آنان فرود آمدند و چادرهای خود را برپا کردند و هاجر و اسماعیل با آنان مانوس شدند.
هنگامی که اسماعیل به راه افتاد، هر کدام از افراد آن قوم یک یا دو گوسفند
به اسماعیل بخشیدند و هاجر و اسماعیل با همان گوسفندان تامین میشدند.
تا آن هنگام که اسماعیل بزرگ شد و... (3)
پی نوشت:
1-رجوع کنید به سوره ابراهیم، آیات 5 تا 8.
2-یعنی نسلم و خانوادهام
3-رجوع کنید به المیزان، ج1، ص 434 تا 437.
کتاب گلستان سورهها – ص 90
محمد حسین جعفری
منبع:تسنیم