عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۱۲۷۳
تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۳
خاطرات دانشجوی ایرانی ساکن آمریکا در اعتراض به کشتار مردم در 17شهریور57
خانم ج. الف از شاگردان مدرسه رفاه است که حالا پس از گذشت سالها از دوران تحصیلش در آمریکا و از کشتار 17 شهریور می گوید؛ از شهادت محبوبه دانش و تعداد زیادی از مردم در میدان شهدا (ژاله سابق) تا اعتصاب دانشجویان مقابل کاخ سفید.
عقیق:

می گوید :" مدت زیادی از آن زمان می گذرد و خیلی از اتفاقات و اسامی از یادم رفته. ولی همین حالا که با شما صحبت می کنم، کم کم به یاد می آورم. به همین جهت عرض می کنم کاری که شما انجام می دهید با ارزش است. ممکن است در جریان کار، کسانی که اعتقادی به بازخوانی و مرور این مسائل ندارند با حرف هایشان سستتان می کنند، اما شما اهمیتی به این حرف ها ندهید و به خدا توکل کنید."

خانم ج. الف از شاگردان مدرسه رفاه است که حالا پس از گذشت سالها از دوران تحصیلش در آمریکا و از کشتار 17 شهریور می گوید؛ از شهادت محبوبه دانش و تعداد زیادی از مردم در میدان شهدا (ژاله سابق) تا اعتصاب دانشجویان مقابل کاخ سفید. وی به دلایل شخصی اصرار دارد نامش در مصاحبه به صورت اختصاری بیاید. آنچه در ادامه می خوانید حرف های یکی از جوانان روزهای انقلاب است؛ سالها ایران مرکز دنیا بود و می شد نبض تاریخ را در تهران گرفت. تهران آن سالها برای مردم ما قلب تپنده دنیا بود.

مدرسه رفاه؛ کانون مخالفان شاه

ما در مدرسه رفاه درس می خواندیم و دانش آموزان این مدرسه تشکیل شده بودند از بچه های خانواده هایی که همگی مخالف شاه بود و 90 درصدشان علیه رژیم فعالیت می کردند؛ یعنی می توانم بگویم تمام خانواده هایی که در این مدرسه فرزندانشان را ثبت نام کرده بودند، مخالف شاه و نظام شاهنشاهی بودند. آن زمان گروه های سیاسی- مذهبی ضد شاهنشاهی، تنوع و تکثر زیادی داشتند: از هیئت های موتلفه، مجاهدین خلق (گروهک منافقین)، توده ای ها و ... که دارای ساختار تشکیلات بودند تا گروه ها و اقشار مختلف مردم.

آشنایی با محبوبه دانش

من و محبوبه دانش در یک مدرسه درس می خوانیدم و من به واسطه دوستی با خواهر ایشان، با او آشنا شدم. سال های 50 تا 54، سال های آشنایی من و محبوبه بود. بعد از آن دیگر ما نتوانستیم همدیگر را ببنیم و من گاه گاهی خبرهایی از او می گرفتم. محبوبه خوش اخلاق و خوش برخورد بود. حجابش همیشه عالی بود. بسیار درس خوان بود. رفتارش با معلم ها و با مسئولان مدرسه عالی بود. شخصیتی خاص داشت. نسبت به فقرا و مستضعفین بسیار دل رحم بود.

وقتی ساواک مدرسه رفاه را تعطیل کرد. ما از هم بی خبر شدیم، از بچه ها می پرسیدم محبوبه چه کار می کند؟می گفتند: "محبوبه برای بچه های جنوب شهر کتابخانه درست کرده و به بچه های جنوب شهر کتاب می دهد." نظم و انضباطی بین آنها برقرار کرده بود و هر کتاب در روزهای معینی دست هر کس بود و به این ترتیب کتاب بین بچه ها دست به دست می شد. اصلا در مناطقی از جنوب شهر سیر مطالعاتی ایجاد کرده بود.

اصرار بر خط امام (ره)

محوبه نمونه ای از بچه های باهوش، دانا و مذهبی بود که در خانواده ای روشن فکر و مذهبی رشد کرده بود. دوستان سطح بالایی داشت. با سیاسیون مذهبی مخالف شاه آشنا بود. احتمال می دادم با غیر مذهبی ها هم آشنایی داشت. وقتی فکرش را می کنم، می بینم محبوبه کسی بود که اگر می ماند و بیشتر زندگی می کرد، یکی از مسئولان خوب مملکت می شد. از نظر گرایشات سیاسی هم مطمئن هستم که تا آخرین لحظه زندگی، مسلمان مقید و تابع ولایت فقیه بود. با این که گروه های مختلفی را می شناختم و با آنها همکلاس و دوست و معاشر بودم ولی هیچ کس را مثل او ندیدم. یادم هست محبوبه با اینکه با بچه های گروه مختلف آشنا بود، ولی از گرایش خط امامی واقعی دست بر نمی داشت.

حضور غیر علنی در مجالس سخنرانی

من سال 56 از ایران رفتم. قبل از سال 56، راهپیمایی وجود نداشت. آن سالها مجالس سخنرانی به صورت علنی و نیمه علنی در مسجد قبا یا حسینیه ارشاد برگزار می شد. محبوبه در این مجالس شرکت می کرد، اما حضور و شرکتش را در این مجالس علن نمی کرد.

فقط می خواستم به ایران بیایم

من قبل از اوج گیری انقلاب، برای تحصیل به آمریکا رفته بودم و تا 17 شهریور در تهران نبودم. در آمریکا با بچه های انجمن اسلامی فعالیت می کردیم.

وقتی اسامی کشته شدگان میدان شهدا (ژاله سابق) به ما رسید، اسم محبوبه را که در میان نام شهدا شنیدم، آسمان دور سرم می چرخید. تا مدت ها شرایط روحی بدی داشتم. نه غذا می خوردم، نه می توانستم درس بخوانم؛ زندگی برایم سخت شده بود. فقط می خواستم به ایران بیایم و کاری بکنم. منتها خانواده گفتند صبر کن به موقع می روم که الحمدالله بالاخره پس از مدتی هم به ایران برگشتیم. وقتی خبر به ما رسید من در کالیفرنیا بودم. وقتی کشتار 17 شهریور به بچه های ایرانی رسید، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، همگی منقلب شده بودند.

تمام بچه ها می گفتند ما آمده ایم اینجا درس بخوانیم و حالا در آمریکا به دور از میدان مبارزه در امنیت به سر می بریم. ولی مردم در ایران، دسته دسته توسط رژیم پهلوی کشته می شوند. ما باید درس را رها کنیم. باید تظاهرات کنیم و اعتراض خودمان را نشان بدهیم.

اعتصاب به صرف چای مقابل سفارت

بعد از جریان 17 شهریور، مقابل کاخ سفید توسط انجمن اسلامی اعتصاب غذا برگزار شد. انجمن اعلام کرد هرکس مخالف این کشتار است برای اعتصاب سه روزه بیاید جلو کاخ سفید. آن قدر بچه ها برای این جریان زحمت کشیدند و فعالیت و تبلیغ کردند که تمام گروه ها به این دعوت انجمن اسلامی پاسخ دادند. یادم هست تعداد زیادی از بچه های مسلمان و حتی غیر مذهبی ها آمدند. فکر می کنم آن روز بیش از 3000 نفر ایرانی جمع شدیم جلوی کاخ سفید. سه روز تمام ما اعتصاب غذای تر داشتیم. روزی یک استکان چای با یک حبه قند مقابل کاخ سفید و جلو خبرنگارها می خوردیم. شب هم اگر خیلی خوابمان می گرفت همان نزدیکی به دیوارهای کاخ سفید تکیه می دادیم و کمی چرت می زدیم. پلاکارتمان دستمان بود. گاهی دور کاخ راه می رفتیم بین مردم اعلامیه پخش می کردیم، روز آخر هم که روز جمعه بود، گروه بسیار بزرگی از بچه ها بین هزار تا دو هزار نفر از کاخ سفید تا پنتاگون راه پیمایی کردند. آن روز بچه های رو به روی پنتاگون نماز جمعه خواندند.

خواسته ما از دولت آمریکا این بود که از حمایت های خود از حکومت شاه دست بردارد. آنها به سمت آبهای ایران ناو هواپیمابر فرستاده بودند. اگر اشتباه نکنم اسم ناو "ایندیپندنت" بود. البته ناو دیگری هم بود که نامش را به خاطر ندارم. ما طوماری را به طول چندین متر تهیه کردیم و بچه های ایرانی از مردم آمریکا، در همان خیابان های واشنگتن امضا گرفتند و مردم می گفتند نمی خواهیم حکومت ما از یک جلاد حمایت کند. این کار، خیلی وقت بچه ها را می گرفت؛ آنها باید توضیح می دادند ایران کجاست، چه خبر است؟ شاه کیست و آمریکا دارد چکار می کند، تا مردم بیایند و امضا کنند؛ کار بسیار سختی بود. به هر حال این طومار بزرگ امضا شد و فرستاده شد برای کنگره آمریکا. خب این ها خیلی موثر بود و حمایت از شاه کمتر شد. مخصوصا با نوار موثقی که امام (ره) به بچه های ایرانی در امریکا دادند.

تحقیر می شدیم؛ برای همین انقلاب کردیم

من با تمام وجود می گویم که امام (ره) راست گفت. واقعا پا برهنه ها بودند که برای استقلال از همه چیزشان می گذشتند. نفت نداشتند، هوا سرد بود، غذای خوب نمی خوردند، لباس خوب نداشتند، ولی فهمیده بودند اگر بخواهند ذلیل نباشند و خفت نکشند، باید قیام کنند.

محبوبه هم یکی از این مردم بود که متوجه این موضوع شده بود. ظلم شاه را فهمیده بود، آن خفت و خواری در جامعه را فهمیده بود.


پی نوشت:

همشهری پایداری، گفت و گو از سمانه قاسمی

منبع:فردا


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین