۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۷ : ۱۲
عقیق: شیخ رضا سراج از آن دسته روحانیهایی بود که در بین عموم مردم، محبوبیت بسیاری داشت و اقشار گوناگون با عقاید متفاوت پای منبر او مینشستند: طلبه، بازاری، کاسب، کارمند و ... او با بیانی نافذ در بیان مسائل مربوط به دین از اعماق دل حرف میزد و به همین دلیل سخنانش بر دلها مینشست.
مورخ و نویسنده معاصر مرحوم شیخ محمد شریف رازی در زمان حیات شیخ رضا سراج در چهارمین جلد از کتاب «گنجینه دانشمندان» نوشته است: جناب آقای سراج، بیانی نافذ و منبری جامع و مفید در ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت و در گریاندن مستمعین بسیار قوی و کم نظیر بود. او بیش از چهل سال است که با این سمت موفق و مفتخر است و در مصائب اهل بیت رسالت علیم السلام بسیار از چشم مردم اشک گرفته است.
و باز مرحوم حاج شیخ محمد شریف رازی بعد از وفات حاج شیخ رضا سراج در کتاب «اختران فروزان ری و تهران» درباره او مینویسد: خدایش رحمت کند که سخنانش و روضه خواندنش دلنشین بود و مستمعین بی نهایت تحت تاثیر قرار گرفته و میگریستند و کمتر کسی بود که در پای منبر او نگرید.
اسطوره مداحی
مرحوم حاج شیخ رضا سراج بر گردن بسیاری از مداحان و نوحه خوانهای قدیمی و پا به سن گذاشته تهران حق دارد. تقریباً همه کسانی که کم و بیش در جلسات صنف لباس فروشها و برنامههای مسجد ارک تهران حضور داشته اند، نام مرحوم حاج شیخ رضا سراج را بارها شنیده اید.
شیخ رضا سراج در منبرهای خود رویکرد اخلاقی و تربیتی داشت و روضههای برآمده از قلبی سوخته و عاشق را ادا میکرد. در منبرهایش مسائل شرعی، دینی، تربیتی و اجتماعی را مطرح میکرد و آنچه که موجب شهرت ایشان شد، توجه به اهمیت روضه دلسوزی و تخلق به اخلاق قرآنی بود.
در واقع شیخ رضا سراج، روحانی آشنا به زوایای دین بود که آموختههایش را در عمل به اجرا میگذاشت و به نحوی با اقشار گوناگون جامعه برخورد میکرد که همه را به دریای پاک و پاک کننده اسلام هدایت کند.
کسبهها و اهل بازار وقتی پای منبر ایشان مینشستند تحت تاثیر فضای معنوی قرار گرفته و دست و دلشان به سمت حرام نمی رفت. انقدر که در پرداخت خمس، زکات و سایر تکالیف شرعی دقت و وسواس خاصی به خرج میدادند.
روضه پسر در مقابل پدر
گروهی به همراهی شیخ رضا سراج به قصد زیارت راهی عتبات عالیات شدند، به کربلا که رسیدند در حرم امام حسین(ع) مردم از شیخ رضا در خواست کردند که برایشان روضه علیاکبر (ع) را بخواند.
شیخ رضا با همان حالت معنوی و دل سوخته گفت: نمیتوانم بخوانم. مردم اصرار کردند. با حالتی گریان جواب داد: نمیتوانم روضه شهادت پسر را در برابر پدر بخوانم؛ اول چند نفر به اباعبدالله کمک کنند که از حرم بیرون بروند تا من بتوان روضه پسرش را بخوانم.
همین پاسخ بهترین بهانه بود تا اشکهای جماعت زائر را سرازیر کند.
داستان مراسم عید غدیر
روزهای دهه اول ذیالحجه سپری شد و شیخ رضا تصمیم گرفت مراسمی برای عید غدیر برپا کند. اما این مراسم آنگونه که در ذهن شیخ فضاسازی شده بود. با همه برنامههایی که برای عید غدیر برگزار میشد فرق داشت.
شیخ تصمیمی گرفت برای این مراسم دعوت نامهای تهیه کند و برخلاف آن روزها که مرسوم نبود، افراد را شخص به شخص دعوت کند . برای علما، هیئتیها و بزرگان بازار تهران دعوت نامه فرستاد که «وعده ما فلان روز، جشن عید غدیر، قدوم سبزتان را به انتظار نشستهایم» اصل کاری ها مانده بودند و هنوز دعوتنامه ایشان را نداده بود. خودش شروع کرد به دوره افتادن در میان کوچه و بازار . هرکسی را که میدید که در کسوت لوتی و داش مشتی است دعوتنامهای به او میداد و میگفت: «قدوم سبزتان را در مراسم عید غدیر به انتظار نشستهایم ما را سرافراز کنید و مجلسمان را با حضورتان نورانی.» و عکسالعمل این افراد در مقابله با شیخ چیزی جز تعجب نبود وقتی میدیدند که فردی با کسوت لباس پیامبر (ص) آنها را به مجلس جشن عید غدیر دعوت کرده است.
بالاخره روز مراسم فرا رسید هیئتیها آمدند. اقایان اهل علم هم آمدند. دور تا دور مجلس پر شد از هیئتیها و کسبه بازار و آقایان اهل علم.
لوتیها هم آمدند داشها هم آمدند. هیئتیها تعجب کرده بودند که امروز در مجلس چه خبر است قیافههایی میدیدند که تا به آن روز در هیئت ندیده بودند افرادی که آنها را بیشتر در قهوهخانهها و پاتوقهای مخصوص میدیدند؛ کلاه شاپو به سر دستمال یزدی به دور دست عده ای هم دستمال به دو گردن آمدند. فضای مجلس فضای عجیبی بود. دور تا دور بچه هیئتیها، آقایان کسبه و طلبه نشسته بودند و وسط مجلس هم اکثر این داش مشتیها و لوتیها.
بالاخره مجلس آماده شد شیخ رضا منبر رفت. کمی درباره امامت و غدیر و حضرت علی (ع) صحبت کرد بعد رو به بچه هیئتیها و آقایان کرد و گفت: «پیغمبر(ص) دخترش زهرا (س) را دست ما آخوندها سپرد. در کوچه به او سیلی زدند. اگر دخترش را به این داش مشتیها و لوتیها میسپرد میدانستند که چطور و چگونه از حریم مادر سادات دفاع کنند. میدانستند چطور از خانه امیر المومنین علی (ع) دفاع کنند.» وقتی شیخ رضا این جملات را به زبان میآورد داش مشتیها گریه میکردند بر سر خود میزدند گریه میکردند و حضرت زهرا (س) را صدا میزدند.
آن روز مجلس، مجلس متفاوتی بود. به نفس گرم شیخ رضا خیلی از افراد که رنگ و بوی هیئت را هم ندیده بودند شدند پای ثابت منبر شیخ رضا و خیلی از آنها هم در شیوه زندگیشان تجدید نظر کردند.
بیا به جلسه ما
مرحوم سراج در یک دوره و زمانی یک هیئت و جلسه روضه خاصی را به راه میاندازد. هیئت و جلسهای هفتگی که در آن آدمهای شیدا و دلسوختهای از جمله رسول ترک و شیخ رضا دور هم جمع میشدند و میسوختند.
بیا سوته دلان گرد هم آییم
سخنها وا کنیم، غم وانماییم
آن هیئت مکان و جای معین و ثابتی نداشت و هر هفته در خانه یکی از شرکتکنندگان و اعضای هیئت تشکیل و برگزار میشد. معمولاً هر هفته در پایان و در انتهای هر جلسه اعلام میشد که در هفته بعد هیئت در فلان مکان یا در خانه فلان شخص برقرار میشود.
یک بار تا پایان یکی از جلسات هنوز مشخص نشده بود که هیئت و جلسه هفته بعد در کجا و در خانه چه کسی برقرار خواهد شد. بنابراین حاج شیخ رضا سراج اعلام کرد در بین هفته به همه خبر خواهد داد که جلس بعدی در کجا برقرار خواهد شد. دو سه روز گذشت و شیخ رضا تصمیمی گرفت تا جلسه بعدی را در منزل یک آقایی برقرار کند که این هیئت تا به حال در منزل او برگزار نشده بود به همین دلیل اعضای هیئت خانه آن آقا را که در محله منیریه تهران بود را نمیشناختند.
حاج شیخ رضا سراج میبایست در مدت دو سه روز اعضای هیئت را خبردار میکرد و نشانی را به تکتک آنها میداد. او شروع به خبر کردن و آدرس دادن به دوستان و اعضای هیئت کرده بود اما متاسفانه عواملی باعث شده بود تا شیخ رضا سراج موفق نشود تا دوست با صفا و دلسوختهاش رسول ترک را نیز خبردار کند.
روز و ساعت برقراری هیئت فرار میرسد و شیخ رضا سراج از اینکه سهلانگاری کرده بود و نتوانسته بود رسول ترک را نیز دعوت کند بسیار نارحت و دلخور بود. در واقع حضور و وجود رسول ترک نمک جلسه بود.
به هر حال جلسه آن روز بدون حضور رسول ترک آغاز میشود اما دقیقههای زیادی نمیگذرد که ناگاه حاج شیخ رضا سراج میبیند که رسول ترک با چشمهایی پر اشک وارد مجلس شد و زمزمهای نیز بر لبهایش جاری است. زمزمهای با جمله ای دو کلمهای. او تند تند زیر لب تکرار میکرد: «خانم کجایی؟»
شیخ رضا سراج نسبت به دو مسئله و موضوع متعجب و کنجکاو شده بود: اول اینکه او میدانست که به طور عادی نمیبایست رسول ترک از نشانی و آدرس جلسه این هفته با خبر باشد. پس او چگونه نشانی را پیدا کرده بود و چگونه در این جلسه حاضر شده بود؟
و دوم اینکه این زمزمه خانم کجایی؟ چه قصه و حکمتی داشت؟ شیخ رضا در همان مجلس و در فرصتی مناسب جویای این دو مسئله معماگونه میشود و رسول ترک که شیخ رضا را اهل ولایت و محرم میدانسته است بدون معطلی پاسخ میدهد: من تا دیروز هر چه منتظر ماندم تا مرا از جلسه این هفته باخبر کنید؛ خبری نشد و خیال کردم شاید جلسه این هفته تعطیل باشد ولی دیشب که به خواب رفته بودم در دنیای خواب حضرت فاطمه زهرا (س) را مشاهده کردم و حضرت به من فرمودند: فردا یادت نرود که به جلسه شیخ رضا سراج بروی.
من به خانم عرض کردم مرا که این بار خبردار نکردند و من نشانی و آدرسی ندارم. که ان حضرت فرمودند من خودم به تو نشانی را میگویم و سپس حضرت نشانی را بیان فرمودند و من هم حفظ شدم و الان هم طبق همان آدرسی که حضرت زهرا(س) دیشب به من عنایت فرمودند به اینجا آمدم و دیدم شماها در اینجا حضور دارید.
هنوز دومین مسئله و معمای شیخ رضا سراج حل نشده بود که رسول ادامه داد؛ دیشب وقتی حضرت فاطمه زهرا (س) آدرس را بیان میکردند، فرمودند: فردا حتماً بیا به آن جلسه من هم آنجا هستم.
فایل صوتی شنیدنی از روضه خوانی حاج شیخ رضا سراج
خیلی جمله جالبی نیست.
یعنی چی؟
مثلا منظور از آخوندها اصحاب پیغمبر هستن یا مردم آن دوران
اگر اصحاب هستن که اصحاب ""واقعی"" هستن (عمار-سلملن-مقداد-ابوذر-حذیفه و...)که نقششون رو طبق نظر امامشون ایفا کردن.باید دست به شمشیر میبردن بدون اجازه امام؟
اگر منظور مردم عادی هستن،پس چرا گفته شده آخوندها
نباید هربزرگی هر جمله ای گفت رو درست بدونیم