۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۴ : ۲۰
عقیق:در روز 2 شهریور 1357 حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو از فعالان مبارزات مسلحانه با حکومت پهلوی در درگیری با ماموران ساواک به شهادت رسید.
بعد از انقلاب عاملان شهادت شهید اندرزگو دستگیر و در دادگاه محاکمه شدند یکی از این افراد بهمن نادریپور(تهرانی) است.که در دادگاه به شرح واقعه و نحوه به شهادت رساندن شهید اندرزگو پرداخت.
رییس دادگاه در اینجا از بهمن نادریپور (تهرانی) خواست که به اظهاراتش ادامه دهد. تهرانی ادامه داد: یکی دیگر از موارد اتهام که بر اساس اعتراف خود من بر من وارد آمده، شرکت در شهادت پرشکوه مجاهد راستین و حق شناسی سید علی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی است. اطلاعات و نقش من در آن حادثه جانگداز به این شرح بوده است:
شناسایی شیخ عباس تهرانی(سید علی اندرزگو)
در سال به احتمال قوی 52 بودکه من با نام شیخ عباس تهرانی آشنا شدم. او از جمله سربازان راستین اسلام و حق و حقیقت بود که قبلاً در هیئت مؤتلفه اسلامی فعالیت داشت و در به درک فرستادن حسنعلی منصور نخست وزیری که کاپیتولاسیون را در ایران احیاء کرد نقش داشت و از همان زمان یعنی سال 42 متواری بود.
ولی همچنان به ادامه راه توحیدی و مبارزه علیه رژیم و تحصیل علوم دینی می پرداخت.
در سال 52 وی به عنوان پیش نماز یکی از مساجد فکر می کنم مسجد چیذر به آگاهی دادن جوانان مشغول بود و خود را برای مبارزه مسلحانه آماده می کرد.
دقیقاً نمی دانم به چه نحو فعالیت های ایشان و مرتبطین او مورد شناسائی ساواک قرار گرفت ولی بهر حال تعدادی از افراد مرتبط با این شهید دستگیر و به وسیله بازجویان کمیته همراه با شکنجه های متداوله بازجویی شدند.
در سال 52 هنگامی که اکیپ های کمیته برای دستگیری شیخ عباس تهرانی به منزل او مراجعه کردند وی متواری شد و گویا همه وسایل موجود در منزل را که جهیزیه همسرش بود بعنوان اموال گروه ضبط و به انبار کمیته منتقل گردید.
من به هیچ وجه در کار بازجویی و این کارها نبودم و در سال 52 فقط در جریان کارشان بودم.آن هم از طریق نوشته های بولتن که نوشته می شد. من تا بهمن ماه سال 55 که به کمیته اوین منتقل شدم هیچ خبری از وضع و عمل سید علی اندرزگو نداشته و وقتی به اوین آمدم متوجه شدم قبلاً سه نفر را به اتهام ارتباط با او دستگیر و مورد تحقیق قرار داده اند.
در اوین زمستان سال 56 به دستور هوشنگ ازغندی معروف به دکتر منوچهری به من مأموریت داده شد که تا به اتفاق تعدادی از مأمورین تیم تعقیب و مراقبت به شهرستان قم رفته و یکی از طلاب علوم دینی را به نام دیانت را که از سال 54 بعد از حوادث مدرسه فیضیه متواری و آدرسی از او در قم به دست آمده بود، شناسایی نمایم.
من با کارمندان تیم تعقیب و مراقبت به قم عزیمت کردم و خود را به سازمان اطلاعات و امنیت قم که در آن زمان محمود معینی رئیسش بود معرفی نمودم و بعد از چند روز محل سکونت آقای دیانت در جاده قم ـ کاشان بود شناسائی شد ولی چون او ظاهراً به طور عادی زندگی می کرد و همچنان به تحصیل علوم دینی می پرداخت، لذا با مذاکره با ازغندی قرار شد هیچ اقدامی روی او انجام نشده و اطلاعات خودمان را به ساواک قم بدهیم.
تقریباً قصد مراجعه به تهران را داشتیم که تلفنگرام یا تلگرافی از تهران از ناحیه ازغندی داده شد مبنی بر اینکه سید علی اندرزگو در قم است. و احتمالاً در منزل آقای اشراقی و آیت الله ربانی شیرازی بسر می برد و از یک موتور سیکلت گازی آبی رنگ استفاده میکند و لباسش نیز کت و شلور خاکستری است.
با این مشخصات به ما نیز دستور دادند که با استفاده از وجود افراد تیم تعقیب و مراقبت سعی کنیم او را پیدا کنیم.
چند روزی بدون نتیجه در شهرستان قم برای شناسایی سید علی اندرزگو در شهرستان مشهد در حوالی هتل اطلس در میدان دقیقی مشاهده شده که مشغول فروش تسبیح و انگشتری عقیق بوده و احتمالاً نیز منزل او در کوچه «چهنو» است.
با این مشخصات به ما نیز دستور دادند که با استفاده از وجود افراد تیم تعقیب و مراقبت سعی نماییم او را پیدا کنیم.
چند روزی بدون نتیجه در شهرستان قم برای شناسایی سید علی اندرزگو در شهرستان مشهد در حوالی هتل اطلس در میدان دقیقی مشاهده شده که مشغول فروش تسبیح و انگشتری عقیق بوده و احتمالاً نیز منزل او در کوچه «چهنو» در خیابان تهران است و مجدداً به من مأموریت داد با کارمندان تیم تعقیب و مراقبت به مشهد بروم.
من به اتفاق 22نفر از کارمندان تیم و کمیته اوین با اتومبیل به مشهد رفتیم و چون به ساواک مشهد نیز تلگرافی اطلاع داده بودند تا تسهیلات لازم را برای ما فراهم کنند، در زائر سرای کارگران در حومه مشهد مستقر و آماده کار شدیم.
اما قبلاً بهتر است توضیح دهم که چطور معلوم شد که شیخ عباس تهرانی در مشهد است. چندی پیش «ازغندی» شماره تلفن یک لبنیات فروشی را که در حوالی میدان خراسان بود به من داد تا فرم شنود تلفنی درست کنم.
این اقدام انجام شد و بعداً نوارهای شنود تلفنی آمد. چند روزی خود ازغندی نوارها را گوش کرد و بعد از گوش کردن نوارها را به من محول کرد.
در طول سه یا چهار ماهی که نوارها را گوش می کردم و به تدریج بر اساس ضرورت، تلفن منازل تعدادی افراد معتبر و حاج علی اکبر که یکی از شرکاء لبنیات فروشی بود با تصمیم مقامات بالاتر کنترل شد که نوارهای آن را سعید میر فخرایی معروف به سعیدی و خود ازغندی گوش می دادند.
تلفن های منازل و افراد که کنترل می شد حاکی از آن بود که این افراد فعالیت بسیار وسیعی در تهیه و پخش اعلامیه های امام خمینی دارند و شخصی به نام استوار جوادی هم تقریباً گرداننده این عملیات است و وی هرچند وقت یکبار نیز به منزل حاج علی اکبر حسینی معروف به حاج علی اکبر حسینی صالح می رفت.
در اواخر مرداد ماه در جریان گوش دادن نوار مکالمات تلفنی جوادی و بهره برداری از نوار شماره گیر تلفن معلوم شد جوادی بامنزلی در شهرستان مشهد تماس دارد و ازغندی هم پس از گوش دادن نوار تأیید کرد که جوادی باید سید علی اندرزگو باشد و منزلی هم که در مشهد با آن تماس گرفته محل سکونت او است، جریان واقعه بوسیله ازغندی به پرویز ثابتی مدیر کل وقت اداره سوم اعلام شد و در نتیجه قرار شد بلافاصله تیم به مشهد عزیمت کند و نسبت به شناسائی و سایر اقدامات مورد لزوم مثل دستگیری و ضربت اقدام کند که روز بعد من به اتفاق اعضای تیم تعقیب و مراقبت و چند نفر کارمندان گارد کمیته به سرپرستی هوشنگ ازغندی معروف به دکتر منوچهری با اتومبیل به مشهد رفتیم.
*کنترل تلفن منزل شیخ عباس تهرانی
در مشهد به ساواک محل مراجعه کردیم و نسبت به کنترل تلفن منزل اقدام شد، سپس منزل در یکی از کوچه های همان محله کهرو شناسایی شد و جریان کار نیز بوسیله ازغندی هم(ادامه) داشت چون که در زمینه این عملیات حساسیت نشان می داد اطلاع داده می شد.
البته این حساسیت را خود ازغندی هم داشت، چون یک روز ازغندی گفت که سید علی اندرزگو برای من پیغام فرستاده که به ازغندی بگویید پایش را از گلیم من بکشد بیرون و الّا بد میبیند.
ضمناً ازغندی از سال 42 دنبال این قضیه بود. چون در سال 42 در بخش 216 که مربوط به مسائل مذهبی و این قبیل بود کار می کرد و وی حساسیت به قضیه داشت و فکر کنم شهید سید علی اندرزگو یکی از قدیمی ترین مبارزین بوده است که به طور مخفی بر علیه این رژیم فاسد فعالیت میکرد.
از سال 42 در حدود 15 یا 16 سال فعالیتش طول کشید ضمناً قرار بود سعید میفخرائی معروف به سعیدی هم با گوش دادن نوارهای تلفنی هرگونه اطلاع جدیدی را به موقع به ازغندی بگوید.
دو روز گذشت و از شنود مکالمات تلفنی نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه روزی خودم در اداره بودم که نوار مکالمات را گوش کنم که ناگهان سعیدی ساعت 6 بعداز ظهر خبر داد که سید علی اندرزگو درتهران است.
در نتیجه ازغندی جریان را تلفنی از مشهد به ثابتی که در تهران بود خبر داد اعلام و در ساعت 10 شب همان روز همگی به طرف تهران حرکت کردیم.
* شیخ عباس تهرانی چگونه شهید شد؟
روز بعد در حدود ساعت 10 یا 11 صبح به تهران وارد شدیم و سعیدی گفت قرار است جوادی یا سید علی اندرزگو برای صرف افطار به منزل حاج اکبر برود.
ازغندی به من دستور داد که به مرکز شنود تلفنی واقع در خیابان ابوریحان بروم اما کارمندان غیر مجاز را در آن محل راه نمی دادند. در اینجا باید توضیح بدهم که ساواک دو مرکز تلفنی داشت، یکی در خیابان ابوریحان (بود) اما (دیگری) در خیابان ثریا که هر دو در جریان جنبش نهضت اسلامی تخلیه گردید، و بعداً مردم دو مکان را اشغال کردند. این دو مرکز، تلفن ها را بین خودشان تقسیم کرده بودند. به این صورت که یکی از شماره2 تا5 و دیگری از شماره 5 تا 9 را کنترل می کردند.
*ساواک تقریباً در حدود 90 تا 100 هزار شماره تلفن را کنترل میکرد
ساواک تقریباً در حدود 90 تا 100 هزار شماره تلفن را کنترل می کرد و چون کارمندان غیر مجاز را به محل مذکور رفتم و هوشنگ ازغندی هم که از اعضای تیم تعقیب و مراقبت بود، به کمیته مشترک ساواک و شهربانی رفت تا در مورد طرح مربوط به دستگیری سیدعلی اندرزگو اکیپ ضربت لازم مذاکره نماید.
حدود ساعت پنج بعداز ظهر سعیدی تلفنی خبر داد که در حوالی خیابان ایران، نزدیک منزل حاج اکبر، سیدعلی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی مشاهده و بوسیله مأمورین به شهادت رسیده است.
قبل از شهادت مدارک را خورد
در مکالمه تلفنی که دختر حاج اکبر با او انجام داد معلوم شد در سر کوچه منزل آنها درگیری روی داده و تیراندازی شده و یک یا دو نفر کشته شده اند.
من با واحد اجرایی کمیته مشترک تلفنی تماس گرفتم و معلوم شد که هوشنگ ازغندی خودش در صحنه عملیات بوده و جریان درگیری به این صورت بوده است که مأمورین تیم، شهید سیدعلی اندرزگو را مشاهده و به مأمورین اکیپ ضربت نشان میدهند، مأمورین هم در سر کوچه به شهیدسید علی اندرزگو دستور ایست می دهند ولی او با انجام حرکاتی خود را مسلح نشان می داد به رگبار مسلسل بسته می شود و هنگامی که به زمین می افتد دفترچه یادداشت بغلی خود را از جیب بیرون می آورد و در همان حالت شدت خونریزی شدید دفترچه را ورق می زند و چند برگ آن را که مطالبی روی آن نوشته بود پاره می کند و در دهان خود می گذارد و می خورد، یعنی با این برگ کاغذ افطار می کند. جریان جزئیات دقیق ترش به این صورت بوده است که اول خود کمیته گارد اوین در دستگیری وی دخالت داشتند و به سید علی اندرزگو ایست می دهند و سید علی اندرزگو دستش را بالا مبرد و افراد گارد کمیته یک رگبار مسلسل به بغل سید علی اندرزگو به دیوار می بندند ولی سید علی اندرزگودستش را پایین می آورد و خودش را مسلح نشان می دهد، که یکی از مأموران هول می شود و رگبار مسلسل به پای سید علی اندرزگو می بیند (می بندد) و باز سید علی اندرزگو ول نمی کند دوباره دستش را به طرف جیبش می برد و خودش را مسلح نشان می دهد که این بار رگبار را به طرف وی شلیک می کنند که به زمین می افتد و شهید میشود و بعد در حدود 20 نفر که با سید علی اندرزگو در ارتباط بودند، دستگیر شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند. اینها که دستگیر شدند همگی خانوادگی بودند، مثل پنج برادر و یا با همدیگر فامیل بودند و در خانه اینها مقداری اعلامیه و یا دستورات امام خمینی بود که پس از مدتی به تدریج آزاد شدند و رفتند.
در منزل شهید اندرزگو در شهرستان مشهد که به وسیله ساواک مشهد مورد بررسی واقع شد، مقداری نوارهای مذهبی و یک مقدار اسلحه کشف شد و مأمورین این لوازمات را همراه با خانم و بچه هایش به تهران آوردند. پس از بازجویی از خانمش مأموران خانم سید علی اندرزگو را آزاد کردند و ایشان به خانه پدرشان رفتند و خانم سیدعلی اندرزگو دو بار با من تماس گرفتند و گفتند چه کنم و کجا بروم و بار دومی که با من تماس گرفت و گفت بچه ام مریض است موضوع را به ازغندی گفتم، ازغندی گفت که برود مشهد. من هم با مأموران ساواک مشهد تماس گرفتم و گفتم که با خانم سیدعلی اندرزگو کاری نداشته باشند، ایشان آزاد شده اند و بی گناهند. همچنین در بازرسی از خانه اش 59 هزار تومان پول نقد به دست آمده بود که من گفتم این پول را به خانواده اش بدهیم و پول را به دادرسی ارتش فرستادیم که فکر کنم به شعبه 12 دادرسی ارتش فرستاده شده که از آن طریق به خانواده اش برگردانند.