به یاد مردی که حرفش یکی بود
یادداشت اختصاصی/ عزیز تهران بود
و یادم می آید بعضی شب ها که بعد از روضه کنارش می آمدیم تا دقایقی از اثر روضه نمی توانست برای مراجعین استخاره بگیرد و چه دردناک بود تیر تهمت هایی که این روزهای آخر به جان عزیزش نشست
عقیق: محمدصمدی/ دم غروب که می شد، خرد و خسته از هیاهو و شلوغی تهران، خودت را می کشاندی تا سه راه طالقانی. تا مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام که نفسی تازه کنی در وانفسای شهری که چراغ های روشنش هرروز کمتر و کمتر می شد. تا به چشم خودت ببینی جمال مردی را که حجت موجه مسلمانی ما بود. مردی که حرفش یکی بود. فقط تقوا
طرفه اینکه در روزگار گرمی بازار مکاره داعیان به خود و قاطعان طریق الی الله، کلام ساده حضرتش دل سیاه همچو منی را هم نرم می کرد و باورمان می شد که راه نجات منحصر است به تقوا و نه چیز دیگر. حتی اگر اهل تقوا هم نبودیم، می دانستیم که برای آدم شدن یک راه بیشتر نداریم و آن ترک حرام است و انجام واجب.
کمتر کسی است که از جنابش حرفی یا نکته ای به یاد داشته باشد که کاشف از مقامی و کشفی و کرامتی از او باشد و این کم کرامتی نیست که سالیانی دراز بین مردمی باشی که به تو و مقامات تو و معنویات تو معتقدند و برایت می میرند و در تمام این سال ها چیزی از خود نگویی و انگشت اشارتت لحظه ای به سمت خودت برنگردد.
چه بسیار در این سال ها جوانانی که مدتی توفیق آشنایی با مجالس حاج آقا را یافتند و چون از عجایب و غرایب و کرامات معمول و منقول دیگر بزرگان، بروز و ظهوری در محضر مبارک این ولی خدا ندیدند و نشنیدند، راه دیگر گرفتند و رفتند و فراموش کردند که وصیت حضرات معصومین علیهم السلام هم چیزی جز تقوا نبوده (وصیتکم التقوی) و این مرد چیزی از خود نمی گوید.
نهایت توصیه عمومی ایشان این بود که درکنار تقوا و مراقبت از حلال و حرام الهی، ذکر کثیر و نامحدود خداوند تبارک و تعالی ست که مفتاح رشد و ترقیات معنوی است و همه مستحبات و نوافل و حالات نورانی و ... در کنار اینهاست که موثر می افتد و راه به سرمنزل مقصود می برد.عمده در نظر مبارکشان استقرار ملکه ایمان در وجود انسان بود که آن هم دراثر مراعات و استمرار تقوا در طولانی مدت حاصل می شود و می فرموند این ملکه ایمان با خودش همه چیز را می آورد.حالا در شبستان مسجد نشسته ام و به یاد شب هایی می افتم که بعد از نماز روی صندلی کنار محراب می نشست و سوالات خلق خدا را جواب می گفت. با همان زبان خلق. بی تعقید و پیچیدگی های مرسوم اهل باطن. جواب هایی که به کارمان می آمد و سفت و محکم قبولشان می کردیم چون می دانستیم حضرتش از خود چیزی نمی گوید و هرچه دارد از سفره قرآن و اهل بیت علیهم السلام است. جواب هایی که گاهی با شوخی و مطایبه ای همراه بود و خنده ای که نیامده با خود چند سرفه می آورد و امان از این سرفه ها که آخر کار خودش را کرد...
حالا در شبستان مسجد نشسته ام و یادم می آید گاهی که گرفتاری و مشکلی برایم پیش می آمد و به محضرش می رسیدم و عرض حال می کردم، به وضوح نگران مان می شد و بعد از ارائه طریق تاکید می کردند که اگر مشکل از این راه برطرف نشد دوباره بیا.
و یادم می آید بعضی شب ها که بعد از روضه کنارش می آمدیم تا دقایقی از اثر روضه نمی توانست برای مراجعین استخاره بگیرد و چه دردناک بود تیر تهمت هایی که این روزهای آخر به جان عزیزش نشست برای او که عمری در رواق نورانی تولی و تبری مقیم بود و سفارش می فرمود که گره هایی در زندگی هست که با تولی باز نمی شود و فقط با سرانگشت تبری فتح می شوند.
و یادها و خاطراتی که در ذهنت رژه می روند و خیس می کنند چشم هایی را به صندلی خالی حاج آقا دوخته شده . حالا در شبستان مسجد نشسته ام و مانده ام که بعد از جناب حق شناس و حاج آقا مجتبی و حضرت عزیز خوشوقت کجا باید رفت دم غروب، خرد و خسته از هیاهوی تهران که چراغ های روشنش هرروز کمتر و کمتر می شود...