عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۵۰۳۱۹
تاریخ انتشار : ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۱
گفت‌وگوی مشروح با ابوالفضل بهرام‌پور
ابوالفضل بهرام‌پور مترجم و مفسر قرآن کریم می‌گوید: به سفارش آیت‌الله بهشتی به مدرسه آلمانی‌ها در قلهک رفتم و در کلیسا، اسلام را تدریس می‌کردم؛ آنجا ایرانی‌هایی بودند که با آلمانی‌ها ازدواج کرده و دو زبانه بودند.
عقیق:دروس مقدماتی را نزد اساتید شهر زنجان گذراند و همزمان تحصیلات دانشگاهی را پی گرفت، بعد از خلع لباس توسط رژیم پهلوی به اجبار سربازی می‌رود، از میان دروس حوزوی به تدریس تفسیر قرآن روی می‌آورد، فوق‌لیسانس ادبیات و علوم قرآنی‌اش را از دانشکده الهیات دانشگاه تهران گرفت،‌ مدتی در زنجان به دبیری مشغول و بعد راهی تهران می‌شود، تفسیر قرآن، باعث آشنایی وی با شهید بهشتی، شهید مفتح و شهید باهنر می‌شود، علاوه بر تدریس در دانشگاه و مدرسه پیشنهاد برگزاری کلاس تفسیر قرآن برای تظاهرکننده‌ها را به شهید بهشتی می‌دهد.

ابوالفضل بهرام‌پور از نخستین تفسیرش درباره سوره اعراف می‌گوید که مورد استقبال علامه طباطبایی قرار می‌گیرد، نگارش 30 جلد تفسیر نسیم حیات را عنایت حضرت فاطمه(س) می‌داند و می‌گوید: هنگامی که برای اولین بار جلد سی‌ام نسیم حیات را نوشتم، قرار نبود که 29 جلد دیگر را بنویسم، آن زمان جزء‌نویسی رسم بود و من هم این کار را کردم و جزء 30 را نوشتم، آن موقع در ذهنم گفتم: ای فاطمه عزیز، این اثر را تقدیم شما می‌کنم! از هنگامی که این جلد را تقدیم حضرت زهرا(س) کردم، انگار در ذهن من حک شد که بقیه‌اش را هم بنویسم، به همین خاطر بقیه‌ تفسیر نسیم حیات را شروع به نگارش کردم و تا جزء دهم پیش رفتم. این خاندان دست هدیه دادن و کرامتشان خیلی در جریان است.

وی تأکید دارد یکی از علت‌های استقبال مردم از کلاس تفسیرش این است که عامیانه و آسان تفسیر قرآن را بیان می‌کند، از جمله آثار وی می‌توان به تفسیر یک جلدی مبین، تفسیر 30 جلدی نسیم حیات، تفسیر 8 جلدی نسیم حیات، ترجمه قرآن با واژگان، حق با کیست؟(مناظره مذاهب اسلامی با وهابیت)، اخلاق و عرفان در سوره حجرات، ستون خیمه (در مورد اهمیت نماز) و تفسیر عرفانی مناجات تائبین اشاره کرد.

در ادامه گفت‌وگوی ما ابوالفضل بهرام‌پور مفسر قرآن را می‌خوانید که برای نخستین بار به نقل خاطره‌ای از شهید بهشتی می‌پردازد، همچنین از سبک زندگی‌اش سخن می‌گوید:  

 

 

پامنبری جوان مسلسل صحبت‌کن بودم 

*چه شد که راه تفسیر قرآن را در پیش گرفتید؟

-موقعی که دبیرستان می‌رفتم، شب‌ها طلبگی می‌خواندم، بعد از اینکه دیپلم گرفتم، به دنبال طلبگی رفتم، آن موقع یک پامنبری جوان مسلسل صحبت‌کن بودم و مسائل روز و علم روز را با مطالب دینی قاطی می‌کردم و پروبال می‌دادم، من که پای درس مفسران‌گویان حرفه‌ای می‌نشستم، آمدم گفتم چگونه جوانان را با مفهوم و ترجمه اجمال قرآن آشنا کنم، در زنجان این کار را آغاز کردم، البته در این اثنا ما را به زور به سربازی بردند و خلع لباس کردند!

*یعنی آغاز جلسات تفسیرتان قبل از سربازی بود؟

-بله! البته بعد از برگشتن دیگه لباس روحانیت نپوشیدم، اما تحصیلات طلبگی را ادامه دادم.

هنگامی که قرآن باعث آشنایی بهرام‌پور با شهید بهشتی شد

*سربازی را در زنجان سپری کردید؟

-بله! بعد از اینکه از سربازی برگشتم،‌ تا آن موقع لیسانس گرفته بودم و فوق لیسانس را از دانشکده الهیات تهران گرفتم، پس آمدم روش تفسیر انجام دادم، آن زمان روش تفسیر خیلی نوشته نبود، آن را پیش شهید بهشتی آوردم و گفتم: چنین کاری را ادعا دارم، اگر افرادی که در تظاهرات شرکت می‌کنند، درس حوزوی ندارند، ولی روانخواهی قرآن بلد هستند، ترجمه را به آن‌ها یاد بدهم، شهید بهشتی یک نفر را به من معرفی کرد که معمار بود و گفت: می‌دانم که قرآن را از رو درست می‌خواند، سه ماه با او کار کردم و او را پیش شهید بهشتی بردم، خیلی پسندید و تحویل گرفت و این همکاری ادامه پیدا کرد.

کتاب «شناخت از دیدگاه قرآن» شهید بهشتی را تقریر کردم

* با آقای بهشتی کجا آشنا شدید؟

-برای کتب درسی ایران پیش شهید باهنر می‌رفتم، به من گفت: یک آخوندی به نام بهشتی هست که در این کار تفسیر تخصص دارد، من هم پیش ایشان در بلوار کشاورز رفتم، خیلی من را تحویل گرفت، یک‌شنبه شب‌ ها خانه ایشان می‌رفتم، دیگران که می‌آمدند، آنجا خودش تفسیر می‌گفت و بحث‌های اعتقادی می‌کرد، بعضی از فرقه‌ها مثل کمونیست‌ها می‌آمدند و با شهید بهشتی بحث می‌کردند و او از کتاب خودشان پاسخ آن‌‌ها را می‌داد، کتاب «شناخت از دیدگاه قرآن» ایشان را هم تقریر کردم، این طوری بود که در وادی تفسیر افتادم.

*این خاطرات مربوط به چه زمانی می‌شود؟

-همه این‌ها قبل از انقلاب است.

تدریس در مدرسه آلمانی‌ها به دستور شهید بهشتی

*یعنی چند سالگی با شهید بهشتی آشنا شدید؟

- قبل از انقلاب دبیر بودم، اول زنجان و بعد به تهران منتقل شدم، اسلام‌‌شهر که آن موقع اسمش چهاردانگه بود، داخل شهر هم در تربیت معلم بودم، به سفارش آقای بهشتی به مدرسه آلمانی‌ها در قلهک رفتم و در کلیسا اسلام را تدریس می‌کردم، در آنجا ایرانی‌هایی بودند که با آلمانی‌ها ازدواج کرده و دو زبانه بودند.

هنگامی که استاد بر بهرام‌پور خشم گرفت!

*این طور که گفتید علاقه به تفسیر قرآن به قبل از سربازی بر می‌گردد؟

-تحصیل درس‌های حوزوی را قبل از سربازی انجام دادم و سطح را تمام کردم، اما بیشترین لنگر روی این بود، حتی آقای مفتح گفت که آقای بهشتی به من سفارش کردند که از شما استفاده کنیم، آقای بهشتی گفته است که این شما خیلی در تفسیر تسلط دارید، به ما هم بگو که ما می‌بتوانیم! یک مقدار شوخی جدی گفت، به همین خاطر در دانشگاه برای من را کلاس گذاشت و تدریس کردم، البته  پیشنهاد کردم دو کلاس دیگر در حاشیه کلاس من برگزار شود و به روش حوزه‌ای یا روش دانشجویی کار کنند، دانشجو اختیار می‌کرد که کلاس ما بیاید. منتها طوری شده بود که برخی دانشجویان در کلاس من صندلی پیدا نمی‌کردند و جمعیتشان هم تا بیرون تجاوز می‌کرد، یکی از اساتید کلاس‌ها که استاد من هم بود، وقتی کلاس تمام شد، با من اوقات تلخی کرد و من گفتم: چون خیلی عامیانه می‌گویم، دانشجو می‌فهمد، اما شما عمیق هستید و باید به ما درس بدهید،  البته بگویم در آن زمان خیلی در درس استاد مطهری شرکت می‌کردم.

نظر علامه طباطبایی درباره تفسیر بهرام‌پور جوان

*به خاطر تخصصتان در امر تفسیر نزد علامه طباطبایی نرفتید؟

-در آن زمان یک مقاله 40 صفحه‌ای راجع به سوره اعراف نوشتم آوردم و قم خدمت علامه طباطبایی آوردم و گفتم: نوشته را می‌خوانید و نظر می‌دهید، ایشان بعد از 10 روز به من گفت: بیا! من خدمت ایشان رفتم، علامه واقعاً یک آدم متواضعی بود و برای من که یک آدم غیرشهرت و 40 صفحه از تفسیر نوشته بودم، بسیار خوب برخورد کرد، علامه گفت: اتفاقا همین نظراتی که نوشتید، بنده در المیزان ارائه دادم.

من فکر نمی‌کردم علامه این طوری با من حرف بزند و تشویق هم نمی‌خواهد بکند، بعدها دیدم، علامه عین همان مطالب را نوشته است،- تازه چند جلد از تفسیرالمیزان منتشر شده بود- در این تفسیر مطرح کردم که طبق فرموده قرآن کریم، مردم در قیامت دو گروه هستند. یک گروه جهنمی و یک گروه بهشتی، جهنمی‌ها دو جور هستند، یک دسته دوره‌ای در جهنم می‌مانند و بعد به بهشت می‌روند و عده‌ای دیگر همیشه در جهنم می‌مانند، برخی می‌گفتند منظور از اصحاب اعراف، آن دسته آدم‌هایی هستند که نه دوزخی‌اند و نه بهشتی‌اند و حد وسط هستند، من در آنجا اثبات کردم که این‌ها حد وسط نیستند، بلکه اهل طاعت هستند، اعرافیان در بلندی قرار دارند که هم جهنمیان را می‌بینند و با آن‌ها حرف می‌زنند، این‌ها حق سخن و حق شفاعت دارند که انبیا، اولیا و اوصیا هستند.

چرایی مخالفت شهید بهشتی درباره نمازجمعه قبل از انقلاب

*در خلال صحبت‌هایتان به شهید بهشتی اشاره کردید، آیا خاطره‌ای از ایشان در ذهن دارید؟

-از مرحوم شهید بهشتی خاطره‌هایی دارم که در ایران فقط من این خاطره‌ها را دارم، موقعی که به مناسبت هفتم تیر برنامه می‌شود، باید من را دعوت کنند! من ناگفته‌هایی دارم که همین‌ طور مانده است و در نوشته‌هایم نیاوردم، با مرحوم بهشتی با هم می‌رفتیم به ساختمانی که الان دادگستری است، مرا آنجا دعوت کرده بود، بعد از اینکه روش تدریس را ارائه داده بودم و دبیر هم بودم، مرا مأمور کرده بود، بروم از دانش‌آموزان درباره کتاب‌هایی درسی که نوشته بودند، ببینم چقدر برایشان جالب است و چه سؤال‌هایی دارند، بعد می‌آمدم به ایشان می‌گفتم که سؤال‌هایشان این است و این اعتقادات باید گفته شود، درباره نگارش کتاب درسی مذهبی آقای باهنر، شهید بهشتی و یک آقای دیگر بررسی می‌کردند.

قبل از انقلاب به آقای بهشتی عرض کردم، آقا! شما چرا نمازجمعه تشکیل نمی‌دهید، آن موقع در بحبوحه انقلاب تظاهرات انجام می‌شد، ایشان می‌گفت: ما یا نباید احکام جامعه اسلامی را پیاده کنیم یا اگر هم پیاده می‌کنیم، باید کامل باشد، به خصوص در مورد اعتقادات، مسائل و سیاست روز، شاه نمی‌گذارد، مسائل روز را بگوییم، در نمازجمعه‌ای که مسائل روز بیان نشود، بی‌خاصیت و خنثی می‌شود، باید اسلام آن گونه‌ای که هست اجرا شود، به قول امام(ره) اگر مردم پرسیدند: چرا تعطیل باید باشد، در جواب می‌گوییم چون نمی‌گذارد اسلام پیاده شود، چون اگر قرار باشد مثله شود، آنگاه اسلام آمریکایی سعودی می‌شود.

در روزهای منتهی به انقلاب آقای باهنر، هاشمی رفسنجانی و مرحوم شهید بهشتی یک حزبی را تشکیل دادند که بعدها به نام حزب جمهوری اسلامی معروف شد،‌ قرار شد برنامه‌هایی داشته باشند، در آنجا گفتم چرا مدرسه اسلامی یا دانشگاه اسلامی راه‌اندازی نمی کنید و در این زمینه سرمایه‌گذاری نمی‌‌کنید، این‌ها نمی‌گذارند آن گونه که می خواهیم فرزندانمان راتربیت کنیم، بعد شهید بهشتی گفت: امام خمینی(ره) به ما گفتند، اول باید کسب قدرت کنید و با قدرت بتوانید امر به معروف و نهی از منکر کنید که فقط در سایه تشکیل حکومت می‌شود، وقتی حکومت تشکیل دادید، یکی از عنصرهای آن امر به معروف و نهی از منکر است، اما الان یک برنامه مردمی است و به دولت و سیاست مربوط نمی‌شود و ما آزاد هستیم.

دعای شهید بهشتی که مستجاب شد

یک مسأله دیگر که خیلی مهم است، یک دفعه من را به اصفهان دعوت کردند، گفتم: آقا مرا دعوت می‌کنند و آنجا می‌روم  و یک وجهی می‌دهند، نمی‌خواهم مقدس‌مآبی کنم، اشکالی هم ندارد بگویم، ولی این‌ها برای انقلاب این کار را می‌کنند، ایشان نگفت بگیر و نگفت نگیر، بعد شهید بهشتی تعریف کرد: در دبیرستان دین دانش قم دبیر دینی بودم، چون زبان می‌دانستم، برای من اضافه‌کاری می‌گذاشتند و به خاطر 18 ساعت درس به من حقوق می‌دادند، به مدیر مدرسه گفتم: تعلیمات دینی را بعد از زمان اضافه‌کار قرار بدهد، یعنی حقوق را که می‌گیرم در برابر زبان بیفتد که مبادا تعلیمات دینی در برابر حقوق گرفتن بیافتد، هر چند اشکالی نداشت، ولی خیلی به ذهن من زیبا نمی‌افتاد، این همان بهشتی است که در 18 سالگی نماز شب می‌خواند که پدرش گوش می‌کرد که پسرش در دل شب از خدا چه درخواست می‌کند، دیده بود که می‌گفت: خدایا یک کاری کن که یکی از کارهای اسلام بر دوش من سنگینی کند که همین‌طور هم شد.

*‌در تهران کجا مستقر بودید؟

-میدان راه‌آهن را دو ایستگاه به سمت امیریه بیاید، آن حدودها خانه ما بود.

پسری که بهتر از پدر است

*چه زمانی ازدواج کردید و ثمره زندگی‌تان چند فرزند است؟

-وقتی سربازی تمام شد و از دانشگاه فوق لیسانسم را گرفتم، ازدواج کردم و خدای تعالی سه تا پسر به نام وحید، فرید و حسن داد، فرزند ارشدم متولد سال 54 و از مدرسان حوزه علمیه است، پسر دومم هم از نظر اطلاعات مذهبی کمی از آن‌ها ندارد، اگر جایی مرا دعوت می‌کردند و نمی‌توانستم بروم، می‌گفتم، اگر می‌خواهید کسی دیگر را به جای خودم معرفی کنم،‌ فرزند ارشدم را معرفی می‌کردم، حتی به من گفتند: بخواهی نخواهی از خودت بهتر است، فوق لیسانس علوم قرآنی و فوق لیسانس دانشگاهی دارد، مطالعات زیادی دارد، آخرین فرزند پسرم هم هم اخیراً مهندسی برق را گرفته و ازدواج کرده است، یک فرزند دختر دارم که دو تا فرزند دارد که پسرش درس طلبگی می‌خواند و هنوز معمم نشده است.

* چند تا نوه دارید؟

-یکی دو تا بچه،‌ یکی دو تا، یکی سه تا؛ مجموعاً می‌شود 7 نوه.

3 راه برای عبادت خدا

*نحوه رفتار شما در منزل با خانواده چگونه بوده است، به عبارت دیگر چه سبک زندگی‌ای دارید؟

-طلبگی ما، قرآن و دین، گناه، جهنم، بهشت، قعر جهنم و این مسائل مطرح بود، حتی‌المقدر در خانواده مواظب هستیم که گناه نکنیم، قبل از ازدواج بعد از اینکه با قرآن انس گرفتم، در قرآن دیدم، چند موضوع را اول قرار داده است، «عبادت الله» را سوم مطرح می‌کند، اول «معرفت الله»، باید خدا را شناخت، باید به وجودت تزریق کنی که در مقابل دوربین‌های مخفی حضرت حق‌تعالی هستی،‌ چون می‌گوییم خدا از آن بالا ناظر است، «اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللهَ یَری»، آیا نمی‌داند که همین الان نگاهش می‌کند، این باور را باید به مردم تزریق کنیم، درست حسابی خدا را شناختن موجب می‌شود که انسان کارهایش اخلاص شود، مرحله دوم «فرهنگ اخلاص» است، آن قدر بدبخت و ناشی نباشد که کار مذهبی‌اش را برای این انجام دهد که مثلا فلان پامنبری چقدر آدم خوبی و با علم است، یا فلان قاری قرآن به‌به چقدر اعلی قرآن می‌خواند، در اینجا تنها چیزی که فراموش می‌شود، خدای تعالی است، بنابراین معرفت اگر درست باشد، اخلاص کار می‌کند.

دعایی ویژه‌ برای پدران در حق فرزندان

اگر انسان اخلاص داشته باشد مانند این است که سرعت عبور او مانند هواپیما است نه دوچرخه، آن گاه عبادت او با همین سرعت به بالا می‌رود، بعد از این موارد، عبادات است، من وقتی حرم می‌روم و مثل عوام‌الناس در و دیوار را می‌بوسم، امام خمینی(ره) هم دیدید که همین کار می‌کرد، اما دشمن خیال می‌کند من سجده می‌کنم، در حالی که سجده برای الله است، لازم نیست که درباره دین شبهه ایجاد کرد و ضریح را بوسید، چون دشمنان شمشیر را برمی‌دارند، رهبر معظم انقلاب می‌گوید: خودسرانه عبادت نکنید، قمه زدن وقتی در دنیا کار غیر اصول و غیر استاندارد است، چرا اصرار به انجام آن دارند، در کتابهایم دلیل آوردم که قمه زدن فعل حرام است؛ یعنی به نفع انگلیس و سعودی کار می‌کنند، بعد دشمنان می‌گویند حماقت را در اسلام ببینید و این گونه دین را خراب می‌کنند.

پدرها مخصوصاً با التماس به خدا بگویند: خدایا این ولد ناقابل من را عاق خودت نکن، خانه بنده صالحت خودت را قرآنی کن، همچنین برنامه‌های فرزندش را مسجدی کند، رفت و آمد با افرادی که منحرف هستند نداشته باشند، به عبارت دیگر پدر و مادر در تربیت فرزندانشان فعال باشند.

رفتارم با همسرم رفاقتی است/ وصیتی که بهرام‌پور به فرزندانش کرده است

*رفتارتان با همسرتان چگونه است؟

-همسرم وقتی با من آمد، او هم به آنچه من اعتقاد دارم، اعتقاد دارد، رفتار ما فوق زن و شوهری است، رفتار ما رفاقتی است و بچه‌های ما غالباً خالصانه بگویم، اگر نگویم ناشکری می‌شود، اهل نماز، عبادات، اهل تفسیر و راه درست هستند، و من به اینها گفتم که طلبه بشوید و حتی وصیت کنید که بچه‌هایتان طلبه شوند و  خدمتگزار جامعه باشند.

بافت فکری‌ام، بافت فکری مرحوم مطهری است

*راجع به دیدارتان با آیت‌الله فاضل لنکرانی توضیح می‌دهید؟

-دو سه بار خدمت جواد لنکرانی در حیات آیت‌الله لنکرانی رفتم، جوادآقا مرا نزد پدر بزرگوارشان برد و آقای لنکرانی به پدر بزرگوارشان مرا معرفی کرد و گفت: کار قرآنی می کند، دیدم چشمان مبارکشان اشک‌آلود شد و خطاب به من گفت: «من می‌دانم اگر گره‌ای در زندگی داری، خدا باز می‌کند، چون من می‌دانم کسی که با قرآن کار می‌کند، خدمت به رسول(ص) می‌کند و خدا برای او مشکلاتی نمی‌‌گذارد»، عملاً هم همین‌طور بود.

یکی از بزرگان ما که اکنون در قوه قضائیه است و شاگرد شهید صدر است، می‌گفت: مرحوم شهید صدر در اواخر عمر شریفشان ناراحت بود، که این همه کتاب نوشته‌ام، چرا درباره قرآن یک دوره کتاب نوشته‌ام، می‌خواهم بگویم، آقای مطهری! اگر شما هم یک تفسیر می‌نوشتید، بنده چه کسی هستم که تفسیر قرآن بنویسم، چون اگر کتاب تفسیر می‌نوشت، کار ما را راحت‌تر کرده بود و ما هم همان را توضیح می‌دادیم، البته من اکثر کتاب‌های آقای مطهری را خوانده‌ام تا در حد سخنرانی به دیگری منتقل کنم، بافت فکری من، بافت فکری مرحوم مطهری است، در کتاب‌هایم خرافات، مطالب سبک و غیرقابل استدلال کم می‌بیند.

قبل از انقلاب هم کارم قرآنی بود، ساواک خیلی مزاحمت ایجاد می‌کرد و نمی‌گذاشت ادامه بدهم، من در تهران کارم را ادامه دادم، در مسجد جامع نارمک سخنرانی و آموزش تفسیر داشتم، بعد از انقلاب هم رسماً کار تفسیر قرآن را ادامه دادم، تفسیر مبین را بعد از انقلاب نوشتم.

 

* دیداری هم با رهبر انقلاب داشتید؟

-پنج-شش بار خدمت ایشان شرفیاب شدم، آقا وقتی تفسیر مبین من را دیدند، فرمودند: من مدت‌ها دنبال چنین چیزی بودم، بعد هم تشویق کردند که با اوقاف و سازمان تبلیغات برای تدریس قرآن همکاری کنم، من هم اطاعت امر کردم، دیداری هم از نزدیک با مرحوم حضرت امام(ره) داشتم و ‌آن هم زمانی که قرار بود امام جمعه‌ای برای شهرمان تعیین شود که همراه عده‌ای از مسئولان و معتمدان خدمت حضرت امام(ره) در جماران رفتیم، در آنجا یک بار امام را زیارت کردم.

بهرام‌پور به روایت خودش

*به عنوان آخرین سؤال ابوالفضل بهرام‌پور از دیدگاه شما چگونه است؟

-من خودم را این گونه تعریف می‌کنم، یک عاصی! دائماً به دنبال اینکه عاصی در نگاه الله برداشته شود، دائما درصدد این هستم، او را راضی کنم و به خدا می‌گویم: من که به دیگران قرآن می‌گویم و قرآن را به گوش مردم می‌رسانم، قبل از همه مرا متحول کن، خود من را رنگ و صبغه قرآن بده، دائما دعایم این است.

من خودم را اهل بهشت می‌دانم، اهل جهنم نمی‌دانم که بگویم خدا یک خدای بی‌نظمی است، گفت: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»، هر کس ذره کم وزنی خوبی یا بدی کند، کف دستش می‌گذاریم، خدا را مفتاح حساب می‌دانم، منتها پر رو نیستم که عذر پیدا کنم، امام خمینی(ره) یک وقت فرمودند:‌ هر لحظه احساس پیروزی کردی، همان لحظه، شکست خوردی.


منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین