۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۰۴
سرویس شعر آیینی عقیق :شب شعر حضرت زهرا با عنوان "ما ... در " با حضور محمد سهرابی ، قاسم صرافان، مهدی رحیمی، محسن عرب خالقی،وحید قاسمی ، هادی جانفدا، عطیه سادات حجتی ،مجید تال ، دیگر شاعران و چند شاعر دانشجو در دانشکده حقوق دانشگاه تهران برگزار شد.
اشعار خوانده شد در این مراسم:
صادق عالیا (دانشجو):
تازگی ها خانه را در کوچه ها گم می کنم
راه را منزل به منزل جا به جا گم می کنم
من طبیب حاذقی هستم ولی این روزها
درد را در پیکر خود جا به جا گم می کنم
ذره ای بهتر شوم از بهر شادی علی
چوپ دستی را به امید خدا گم می کنم
شرح بیماری و بی یاری و غربت ساده نیست
درد تنهایی خود را از شما گم می کنم
زنده ام اما چه زنده مرگ آسان تر بود
زندگی را در میان مرده ها گم می کنم
قاسم صرافان:
هنوزم نفس ها تو حس می کنم
همیشه کنار منی می دونم
نمی شه بگیرم جلو اشکامو
آخه نامه تو دارم می خونم
می دونی که پیراهن خاکیو
خودم اولین بار کردم تنت
واسه آخرین بار رفتی و موند
توی خاطرم عطر پیراهنت
فرستادم تا پرنده بشی
تا برگردی و از پریدن بگی
از اون حس پر پرشدن پیش دوست
که ما رو براش آفریدن بگی
تو رفتی علی اکبرم تا که من
به عشقت تو این قصه لیلا بشم
تو گفتی نگه دارم اشکامو تا
منم مثل تو وصل دریا بشم
نگه داشتم اشکامو حیف شد
نشد سد کنم راه فریادمو
همین شهر بی آسمون آخرش
فرو خورد بغض فرو دادمو
با فریاد می خوام بپرسم یه بار
آهای همقطارا قرارا چی شد؟
شما که گرفتار دنیا شدید
پس اون ادعاها دعا ها چی شد؟
شماها که تو متن این قصه اید
جگر گوشه ی من کدوم گوشه موند؟
می خواست راه و رسمش بمونه ولی
فقط اسمش اینجا رو این کوچه موند
دوباره همون عطرو حس می کنم
دوباره اتاقم شده آسمون
تو که عاشق آسمونا بودی
بیا مادر امشب کنارم بمون
***
عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن
عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی
عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است
فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است
فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه
خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود
خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست
دل شد از این حماسه بیپروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست
یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر
یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی
یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان
یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی ست
یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد
ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست
ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد
ذوالفقاری که برق تا میزد
لشکری صف نبسته جا میزد
شکل لا بود و از فنا میگفت
با علی بود و از خدا میگفت
تا که در دستهای حیدر بود
صحنهی رزم، روز محشر بود
تیغ در پنجههای حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت
تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود
تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟
تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده
ضربدر بین ضربهها میزد
اینچنین سر دو تا دو تا میزد
با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است
شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش
شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست
با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟
دل شد از این حماسه بیپروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت
***
میدونید رفتن دلبر یعنی چی؟
معنی لحظه
آخر یعنی چی؟
باغ بی غنچه
چه معنایی داره؟
آشیون بی
کبوتر یعنی چی؟
جلوی چشم یه
دختر، نیمهشب
بردن تابوت
مادر یعنی چی؟
بره یار و
نشه فریاد بکشی
چه میفهمیم
ما که مضطر یعنی چی؟
پاهاش انگار
نای حرکت نداره
بدون فاطمه
حیدر یعنی چی؟
اشکای نم نم
ساقی میدونن
وقتی که
بشکنه ساغر یعنی چی
درِ علمه علی
و خوب میدونه
وقتی آتیش
بگیره در یعنی چی؟
اونی که پر
زده یار جوونش
میدونه غنچه
پرپر یعنی چی
کی میدونه
جای دستای تبر
روی برگای
صنوبر یعنی چی؟
اولین باره
که سلمان میبینه
لرزش زانوی
حیدر یعنی چی
بعد از این
بی فاطمه، پیش علی
می دونید
خوندن کوثر یعنی چی؟
***
عشق من و تو
چه ماجرایی دارد
این قصه چه
شاهی چه گدایی دارد
من بین صفا و
مروه هم میگویم
ایوان نجف
عجب صفایی دارد
عطیه سادات حجتی:
گلی که سوخته از خاک دیگر در نمی آید
دلم از عهده ی داغی کی دیدم بر نمی آید
صدایش می زنماما چنان آتش زده دل را
که دیگر از دهانم غیر خاکستر نمی آید
درآن مسجد که حکم کشتن اسلام صادر شد
برای حق کسی جز اشک بر منبر نمی آید
شکسته شیشه عکس خدا در کوچه و دیگر
میان خانه بوی یاد پیغمبر نمی آید
به فرض اینکه گل را زود چیدن خوب هم باشد
برای چیدن لاله که آهنگر نمی آید
حسین آمد کنار قبر با دسته گل اشکش
مگو که بازدید کودکش مادر نمی آید
علیک بالقتیل الطف سفارش کرد ومی دانست
به جز خنجر کسی پای بوسی حنجر نمی آید
***
سایه ی سوختن خیمه به دیوار افتاد
گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد
تا که با نعره ی یک سنگدل آیینه شکست
شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد
پای آتش به در خانه ی گلها وا شد
غنچه ای سوخت به پهلوی گلی خار افتاد
کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم
دست مادر وسط معرکه از کار افتاد
تا که یکبار نیافتد پدری روی زمین
مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد
شهر با ناله ی یا فضه خذینی میگفت
نفس شیرخدا از نفس انگار افتاد
خاک بر چشم تو دنیا که تماشا کردی
کار پهلوی خداوند به مسمار افتاد
عمر گهواره به بوسیدن محسن نرسید
قرعه ی چوب به تابوت تن یار افتاد
میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد
میخ تیری شد و در چشم علمدار افتاد
مجید تال:
قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم
میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم
من کیستم زفاطمه(س) سر در بیاورم
باید کسی شبیه پیمبر بیاورم
هنگام وصفت عقل مرا ترک می کند
معراج رفته شان تو را درک میکند
با نور تو زمین شرف آسمان گرفت
چل روز مصطفی(ص) ثمری بی کران گرفت
پابر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت
تا آمدم بگویم زهرا(س) زبان گرفت
گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت
مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت
مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید
مادر سلام، درد مرا هم دواکنید
با این امید در زده ام تا که وا کنید
لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید
حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست
من سائلم همیشه برایم انار هست
یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی
یا از کرم لباس عروسی عطا کنی
چادر امانتی بدهی تا چها کنی
یک قوم را به نور خدا آشنا کنی
دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد
خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد
دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور
با تو کم است فاصله تا انتهای نور
همسایه ات اگر که شده آشنای نور
این بوده است از برکات دعای نور
در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست
در سال یک شب است که قدری شبیه توست
در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود
یادآور بهشت خدای جلیل بود
سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود
جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود
دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد
آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد
آنکه تورا به جمله ی ((لولاک)) می شناخت
درک تورا فراتر از ادراک می شناخت
پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت
بانوی آب را پدر خاک می شناخت...
نام پدر همیشه به دنبال مادر است
خیر العمل محبت زهرا(س) و حیدر(ع) است
****
از صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید
گریه های بلند ممنوع است
روضه ممنوع، سینه هم نزنید
کربلا رفته ها کنار بقیع
حرفی از صحن و از حرم نزنید
زائری خسته ام نگهبانان
به خدا زود می روم، نزنید
کودکی داد زد کنار بقیع
تازیانه به مادرم نزنید
غربت ما بدون خاتمه است
مادر ما همیشه فاطمه است
کاش درهای صحن وا می شد
شوق در سینه ها به پا می شد
کاش با دست حضرت مهدی
این حرم نیز با صفا می شد
کاش با نغمه ی حسین حسین
این حرم مثل کربلا می شد
در کنار مزار امّ بنین
طرحی از علقمه بنا می شد
چار تا گنبد طلایی رنگ
چار تا مشهد الرضا می شد
این بقیعی که این چنین خاکیست
رَشک پروازهای افلاکیست
در هوایش ستاره می سوزد
سینه با هر نظاره می سوزد
هشت شوال آسمان لرزید
دید صحن و مناره می سوزد
این حرم مثل خانه ی زهراست
که در اینجا دوباره می سوزد
این حرم مثل خیمه ی زینب
که در اوج شراره می سوزد
سالها بعد قدری آن سو تر
چند قرآن پاره می سوزد
هادی جانفدا:
بارانی است حال و هوای تو بیشتر
من گریه میکنم به عزای تو بیشتر
هر بار که به کوثر و توحید میرسم
ایمان می آورم به خدای تو بیشتر
بانو سلام کن به علی دوست دارد او
لفظ سلام را به صدای تو بیشتر
این در نداشت سختی دیوار پشت سر
برمیخورد به پنجره های تو بیشتر
با اینکه با رسول خدا رفته ای سفر
دلتنگ میشویم برای تو بیشتر
ما هر دو از خدا طلب مرگ کرده ایم
شد مستجاب دست دعای تو بیشتر
قبرت کجاست از همه عالم غریبتر
چون خالی است از همه جای تو بیشتر
هادی جانفدا:
خلافت ننگ مطلق بود ٬ تو تمکین نمیکردی
و عصمت را فدای بیعتی ننگین نمیکردی
از آوار ستم شاید قد توحید خم میشد
اگر تو دستهایت را ستون دین نمیکردی
تو را بی اخم میبینیم ٬ زخم مهربانیها
که از اندوه پر بودی ولی نفرین نمیکردی
سفر پایان سختیهاست این را خوب میفهمم
ولی ای کاش وقتش را خودت تعیین نمیکردی
****
یقینا باد عالم را به سمت نیستی میبرد
اگر تو با وجودت خاک را سنگین نمیکردی
و من از شعرهایم مصرعی جایی نمیخواندم
اگر بانو خودت هر بیت را گلچین نمیکردی...
مهدی رحیمی:
اول هرچیز را
حیدر مشخص می کند
آخرش تکلیف
را کوثر مشخص می کند
حیدریِ نیمه
ابری یا حسینیِ شدید
پس هوای خانه
را مادر مشخص می کند
چشم می بندم
صدای پای مادر درسرم
راه
باقیمانده را تا در مشخص می کند
اولش آهسته
بعدش با قدم های سریع
روضه را
اینگونه تا آخر مشخص می کند
باصدا کردم
تجسم صحنه را، ازچشم هم؛
گوش گاهی
صحنه را بهتر مشخص می کند
درمیان بسترش
تکلیف کل شیعه را
فاطمه بایک
تکان سر مشخص می کند
درمیان بچههای
فاطمه ازاین به بعد
سهم غربت
رافقط خواهر مشخص می کند
بین آقا زاده
هایش هم مسیر روضه را
غالبا فرزند
کوچکتر مشخص می کند
سرنوشت عالمی
را میخ در معلوم کرد
بعد ازاین
تکلیف را خنجر مشخص می کند
***
شدی شهید که غربت عیار داشته باشد
مدینه بعد تو شب های تار داشته باشد
سه آیه ات حسن و زینب و حسین شد اما ...
...نشد که آخر "کوثر" چهار داشته باشد
چهل نفر وسط کوچه... آه فکر نکردند
علی به خانه زنی باردار داشته باشد؟
چهل نفر همه مست سقیفه و مولا ...
...به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد؟
گمان نمی کنم این سان که در شکسته به دیوار ...
...به کوچه فاطمه راه فرار داشته باشد
شفاعتم نکنی درحضورمرگ خوشم که ...
...به احترام تو قبرم فشار داشته باشد
نه درحدود مدینه ست نه به سینه... نگردید
مگر که می شود این زن مزار داشته باشد؟
***
یک نفر بر گرد مولا با سپر چرخیده بود
بهتر است اینکه بگویم با پسر چرخیده بود
سرنوشت شیعه را جور دگر می زد رقم
در به سمت داخل کوچه اگر چرخیده بود
آمده مولا به پای خویش بیعت کرده است
درتمام شهر اینگونه خبر چرخیده بود
تاهمین اندازه می گویم که از بس ضرب داشت
یک نفر سیلی زد اما پنج سر چرخیده بود
می شد از طرز قدم هایش بفهمی با شتاب
دور خود در عرض کوچه یک نفر چرخیده بود
آنکه مصداق شریف جمله ی "لولاک..."بود
سمت پهلویش چرا لولای در چرخیده بود؟
****
شب بود و می رفتند مادر رابشویند
با اشک ها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش را ندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
تطهیر می شد آب در واقع چراکه
با آب بی معنی ست کوثر رابشویند
باران ضرر دارد برای یاس سالم
اینها چگونه یاس پر پر را بشویند؟؟؟
گیرم که شستند و به خاکش هم سپردند
فردا چگونه پهلوی در را بشویند؟
بعداز عبور آب ودست از سمت بازو
جای تو جا دارد که حیدر را بشویند
وحید قاسمی:
خرمن آسودگی شرار بگیرد
چادر مادر اگر غبار بگیرد
وای از آن لحظه ی بدی که ببینی
گوشه ای از دامنش به خار بگیرد
فصل خزانش، بهار خوشه ی اشک است
فاطمیه باغ گریه بار بگیرد
شام عروسی به فکر سائل خویش است
جامه ی نو داده، وصله دار بگیرد
حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست
رفته برایش خدا انار بگیرد
دست علی گرچه بسته در اُحد امروز
دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد
بد لگدی بود...محسن از نفس افتاد
خواست که طفلی ز در فشار بگیرد
گریه ی زهرا به اختیار خودش نیست
از در و همسایه اختیار بگیرد
ماندم از آن بازوی شکسته، چگونه
آمده پای تنور کار بگیرد؟
گودی چشمش مرا کشانده به گودال
تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد
با دلِ خون رفت از مدینه، علی هم
مانده برایش کجا مزار بگیرد
****
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلک های حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت...
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت...
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس می بری!؟
جانِ علی بگو که تو با این همه تبت !
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !؟
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی لبِ پسرت سوخت فاطمه
حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
محمد سهرابی:
ای آنکه ز شوقت جگر خلق کباب است
گر نیم نظر لطف کنی عین ثواب است
در سجده بفرما که به پایت بدهم جان
خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است
ای دل نظر شیر خدا حد وسط نیست
یا موج مزن یا که بجوش این چه سراب است
ذکر تو سوار است به سنگ یمن اینجا
یعنی علی از شوق علی پا به رکاب است
تاثیر اگر کرد فغان لطف تو باقی است
یک تار سر زلف تو تکمیل رباب است
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
آن نامه که سر بسته فرستند به کویت
گر پاره کند خادم تو عین جواب است
تیغی که تو بستی چو به گلزار ببندند
یک غنچه دمیدن همه جا عالم آب است
شمشیر همان شمه ی شیر است به میدان
جز تو به میان تیغ اگر بست خطاب است
معنی جگر صحبت باشیر ندارد
جز اینکه بگوید به ره دوست تراب است
دردت خدا کند که به جانم تکان نخور
مرضیه جان عروس جوانم تکان نخور
قدت خمیده تر شده هفتاد و پنج روز
بالا بلند، سرو کمانم تکان نخور
بی بی کمی برای شفای خودت دعا کن
هی غصه ها برای غم این و آن نخور
تقسیم کار خانه چرا؟ کار میکنی که چه
فضه که هست قوت جانم تکان نخور
اصلآ برای خاطر من پشت در نیا
از رفت و آمدت نگرانم تکان نخور
خاکی شده دوباره چادر تو خورده ای زمین؟
بنشین که خاک را بتکانم تکان نخور
کشتی مرا کشیده کشیده نفس نکش
این گونه آه ای ضربانم تکان نخور
دنده به دنده می شوی و آه آه آه
این آه تو بریده امانم تکان نخور
رو میزنم تو روی مرا بر زمین نزن
خواهی اگر که زنده بمانم تکان نخور
بد از جناغ سینه نفس میکشی هنوز
این استخوان شکسته گمانم تکان نخور
شب ها خودم به دست حسین آب میدهم
راحت بخواب روح و روانم تکان نخور
شاعر : روح الله قناعتیان
http://www.nimsookhteh.rozblog.com/
يك نقد داشتم انشالله كه رويت كنيد اين نظر رو
متاسفانه در گذاشتن اشعار ، چه اشعاري كه دوستان محبت ميكنند ميگذارند و چه اشعاري كه خودتان زحمت نشرشان را ميكشيد ، بسيار غلط وزني ، قافيه اي و ... ديده ميشود
بعضا شعر اصلي صحيح بوده و به اشتباه در اينجا قرار داده ميشود
بعضي اوقات هم كه شعر اصلي هم داراي اشتباهات قواعدي است
از آنجا كه كار حرفه اي ميكنيد و تيم قوي براي نوشتن و به روز رساني سايت در اختيار داريد فكر نميكنم وجود يك نفر آشنا به عرصه ادبيات در تيم اجراييتان براي تصحيح اشعار و بعضا عدم چاپ اشعار ضعيف خالي از لطف باشد
بعضي اوقات واقعا وجود اين ايراد هاي قواعدي و ساختاري براي مخاطب اذيت كننده ميشود
باز هم تشكر ولي واقعا به فكر اين قضيه باشيد
يا علي