حکایت هایی از گلستان؛
نتیجه شوم حسادت
باز از شماتت و سرزنش دشمنان ترس دارم ، كه اگر سفر كنم، آنها در غياب من بخندند و مرا نسبت به عيالم به ناجوانمردى نسبت دهند.
عقیق:يكى از دوستان كه از رنج روزگار خاطرى پريشان داشت ، نزدم آمد و از روزگار نامساعد گله كرد و گفت : ((درآمد اندكى دارم ولى عيال بسيار، و نمى توانم بار سنگين نادارى را تحمل كنم ، بارها به خاطرم آمد كه به سرزمينى ديگر كوچ كنم چراكه در آنجا زندگيم هرگونه بگذرد، كسى بر نيك و بد من باخبر نمى شود و آبرويم حفظ مى گردد.))بس گرسنه خفت و كس ندانست كه كيستبس جان به لب آمد كه بر او كس نگريستباز از شماتت و سرزنش دشمنان ترس دارم ، كه اگر سفر كنم، آنها در غياب من بخندند و مرا نسبت به عيالم به ناجوانمردى نسبت دهند و بگويند:ببين آن : بى حميت (1) را كه هرگزنخواهد ديد روى نيكبختىكه آسانى گزيند خويشتن رازن و فرزند بگذارد بسختىچنانكه مى دانى در علم حسابدارى ، اطلاعاتى دارم ، اكنون نزد شما آمده ام ، بلكه از ناحيه مقام ارجمند شما، طريقه اى و كارى در دستگاه دولتى معين گردد، تا با انتخاب آن ، خاطرم آرامش يابد و باقيمانده عمر از شما تشكر كنم . تشكر از نعمتى كه از عهده شكرانه آن ناتوانم (خلاصه اينكه نزد وزير كارى در حسابدارى دولتى برايم درست كن تا همواره سپاسگزار تو باشم.)به او گفتم : اى برادر! كارمند حسابدارى شدن براى پادشاه ، دو بختى است . از يكسو اميدوار كننده است و از سوى ديگر ترس دارد و به خاطر اميدى ، خود را در معرض ترس قرار دادن ، بر خلاف راءى خردمندان است:كس نيايد به خانه درويشكه خراج (2) زمين و باغ بدهيا به تشويش و غصه راضى باشيا جگربند، پيش زاغ بنه (3)دوستم گفت : مناسب حال من سخن نگفتى و جواب مرا درست ندادى ، مگر نشنيده اى كه هر كس خيانت كند، پشتش از حساب رس بلرزد:راستى موجب رضاى خدا استكس نديدم كه گم شد از ره راستو حكيمان مى گويند: چهار كس از چهار چيز، از صميم دل آزرده خاطر شود:1. رهزن از سلطان2. دزد از پاسبان3. زناكار از سخن چين4. زن بدكار از نگهبان .ولى آن را كه حساب پاك است از محاسب حسابرس ) چه باك است.مكن فراخ روى در عمل اگر خواهىكه وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (4)تو پاك باش و مدار از كس اى برادر، باكزنند جامه ناپاك گازران (5) بر سنگگفتم: حكايت آن روباه، مناسب حال تو است. روباهى را ديدند از خود بى خود شده، مى افتاد و بر مى خواست و مى گريست. شخصى به آن روباه گفت: ((چه چيز موجب خوف و ترس و پريشانى تو شده است ؟))روباه گفت : ((شنيده ام شترى را بيگارى (كار بى مزد) مى برند.))آن شخص به روباه گفت : اى احمق ! تو چه شباهتى به شتر دارى ، و تو را به شتر چه كار؟ (تو كه شتر نيستى تا تو را نيز به بيگارى بگيرند.))روباه گفت : خاموش باش كه اگر افراد حسود از روى غرض ورزى اشاره به من كنند و بگويند اين شتر است (نه روباه) و در نتيجه گرفتار شوم ، چه كسى در فكر من است تا مرا نجات دهد و تا از عراق ، ترياق (پادزهر) بياورند، مارگزيده خواهد مرد.اى رفيق ! (با توجه به حكايت روباه) به تو مى گويم كه تو قطعا داراى دانش و دين و تقوا هستى و امانتدار مى باشى، ولى حسودان عيبجو در كمين هستند، اگر با سخن چينى هاى خود، تو را به عنوان خائن در نزد شاه جلوه دهند، آيا هنگام سرزنش شاه، مى توانى از خود دفاع كنى و فرصت دفاع به تو خواهند داد؟ بنابراين مصلحت آن است كه زندگى را با قناعت بگذرانى و رياست را ترك كنى.به دريا در منافع بى شمار استاگر خواهى ، سلامت در كنار است (6)دوستم حرفهاى مرا گوش كرد، ولى ناراحت شد و چهره اش را درهم كشيد و سخنان رنج آور گفت: ((اين چه عقل و شعور و تدبير است. سخن حكيمان تحقق يافت كه مى گويند: ((دوستان در زندان به كار آيند، كه بر سفره ، همه دشمنان ، دوست نمايند.)) (7)دوست مشمار آنكه در نعمت زندلاف يارى و برادر خواندگىدوست آن دانم كه گيرد دست دوستدر پريشان حالى و درماندگىديدم كه از نصيحت من آزرده خاطر شده و آن را نمى پذيرد. او را نزد صاحب ديوان (وزيران دارايى ) (8) كه سابقه آشنايى با او داشتم برده و وضع حال و شايستگى او را به عرض وى رساندم ، صاحب ديوان او را سرپرست كار سبكى كرد.مدتى از اين ماجرا گذشت، وزير و خدمتكاران او را مردى خوش اخلاق و پاك سرشت يافتند و تدبيرش را پسنديدند. درجه و مقام عاليتر به او دادند. او همچنان ترقى كرد و به مقامى رسيد كه مقرب دربار شاه و مستشار و مورد اعتماد او گشت. من خوشحال شده و گفتم:ز كار بسته مينديش و در شكسته مداركه آب چشمه حيوان درون تاريكى است (9)منشين ترش از گردش ايام كه صبرتلخ است وليكن بر شيرين دارد(10)سعدى در ادامه داستان مى گويد: در همان روزها اتفاقا با كاروانى از ياران به سوى مكه براى انجام مراسم حج ، سفر كردم . همگامى كه باز گشتم همين دوستم در دو منزلى وطن (شيراز يا...) به پيشواز من آمد، ديدم ظاهرى پريشان دارد و به شكل فقيران است.پرسيدم: چرا چنين شده اى؟ جواب داد: همان گونه كه تو گفتى، طايفه اى بر من حسد بردند، و مرا به خيانت متهم كردند، شاه درباره اين اتهام تحقيق و بررسى نكرد و دوستان قديم و دوستان صميمى دم فروبستند و صميميت گذشته را از ياد بردند:نبينى كه پيش خداوند جاهنيايش كنان دست بر بر نهند (11)اگر روزگارش درآورد ز پاىهمه عالمش پاى بر سر نهندخلاصه ، گرفتارى انواع آزارها و زندان شدن تا در اين هفته كه مژده خبر سلامت حاجيان رسيد، مرا از بند سنگين زندان آزاد كردند و شاه ملك را كه از پدرم برايم به ارث مانده بود خود مصادره نمود.سعدى مى گويد: به او گفتم ، قبلا تو را نصيحت كردم كه: ((كار براى شاهان مانند سفر دريا، هم خطرناك است و هم سودمند، يا گنج برگيرى و يا در طلسم بميرى ، ولى نصيحت مرا نپذيرفتى.))يا زر به هر دو دست كند خواجه در كناريا موج ، روزى افكندش مرده بر كناربيش از اين مصلحت نديدم زخم درونش را با شانه سرزنش بخراشم و نمك بر آن بپاشم، لذا به همين سخن اكتفا نمودم:ندانستى كه بينى بند بر پاىچو در گوشت نيامد پند مردم ؟دگر ره چون ندارى طاقت نيشمكن انگشت در سوراخ كژدم (80)پی نوشت ها:1 ـ بى حميت : ناجوانمرد، بى غيرت.2- خراج : ماليات3- جگر بند: يعنى مجموع جگر و دل و شش . بنابراين معنى شعر اين است : ((يا با فقر و پريشانى بساز و يا با قبول كار حسابدارى ، پذيراى رنج و پريشانى باش ))4- يعنى : اگر مى خواهى هنگام مرافعه و شكايت نزد قاضى ، دشمن در تنگنا قرار گيرد و نتواند به تو گزندى برساند، افراط نكن و پااز كليم خود درازتر منما.5- گازران : لباس شوى.6- يعنى منافع دريا از صيد ماهيها و... از حساب بيرون است ، اگر خواهان سلامت هستى ، در ساحل دريا زندگى كن نه در دريا7- يعنى : دوستان حقيقى در هنگام زندان گرفتارى ، به درد همديگر مى خورند، و گرنه در كنار سفره نعمت ، همه دشمنان ، دوست نما خواهند شد.8- منظور از اين صاحب ديوان ، شمس الدين محمد جوينى است كه وزير هلاكو، و از مريدان سعدى بود.9- يعنى : از كار فرو بسته و مشكل ، نااميدى مباش و پريشان خاطر مشو كه پس از گذر از از تاريكيها به چشمه حيات و بقا خواهى رسيد (چنانكه حضرت خضر عليه السلام پس از گذشتن از تاريكيها، به آن چشمه رسيد و از آب آن نوشيد و زندگى جاودانه يافت.10- بر شيرين : ميوه شيرين11- يعنى : آيا نديده اى كه مردم در برابر صاحب مقام ، آفرين گويان و دعاكنان ، دست بر سينه ادب زنند؟12- يعنى : آيا ندانستى با اينكه بايد بدانى كه هر كس پند نشنود به بند زندان بيفتد، پس اگر بار ديگر طاقت نيش ندارى ، انگشت در سوراخ كژدم مكن (و كار حسابرسى دولت را نپذير، تا آسوده گردى).منبع:جام211008