عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۳۸۷
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۹:۰۰
آقا قبول کردند و به داخل سنگر رفتند؛ 5-4 دقیقه از شروع جلسه می‌گذشت، که درست به جایی که چند دقیقه قبل آقا آن جا نشسته بودند، خمپاره‌ای اصابت کرد و ...
عقیق: صدای حاج صادق، صدای حماسه، عشق، ایمان و سلحشوری است، صدای حریر و شمشیر، صدای شور و سوز و صدایی که نماینده نسلی است که در خون و آتش شکفت و جاودانه شد. صدای او صدای همه است؛ صدایی که به جای همه می خواند و آیینه روشنی برای مطالعه دیروز و امروز و همیشه است.

کتاب «آهنگران» که حاوی مجموعه خاطرات و نوحه های حاج صادق آهنگران در سال های دفاع مقدس می باشد، به همت علی اکبری به نگارش درآمده و در پاییز 1391 توسط نشر «یا زهرا سلام الله علیها» به چاپ رسیده است. برآنیم هر از گاهی گزیده ای از این اثر ارزشمند را در اختیار مخاطبان قرار دهیم.


ارتباط با حبیب‌الله معلمی:

سال 1359 بود که تبلیغات سپاه پاسداران و جهاد سازندگی درهم ادغام شدند، ماحصل این ادغام برای من، آشنایی با سیف‌الله معلمی بود. سیف‌الله از بچه‌های جهاد بود. رفاقت با او، مرا با پدرش حبیب‌الله معلمی مرتبط کرد.

 

سیف‌الله که می‌دانست من می‌خوانم، گفت: «بابای من شعر می‌گه. اگه می‌خوای، سفارش می‌کنم برای تو هم شعر بگه» اول فکرم این بود حالا این کی هست که می‌خواهد شعر بگوید در رودربایستی گفتم عیبی‌ نداره. نوار کاستی همراهم بود اسامی تعدادی از شهدای اهواز را هم به او دادم و گفتم: «به پدرت بگو از روی سبک این نوار شعری بگه که اسم این شهدا در اون گنجونده شده باشه.» سبک نوار مربوط می‌شد به شخصی با نام انجیلی که چند سال پیش در اهواز نوحه‌ای با این مضمون خوانده بود:

 

سوی شامم می‌برند این کوفیان با شور و شین
ای زمین کربلا جان تو و جان حسین
 
سه روز بعد، سیف‌الله شعر را آورد. متن شعر را که نگاه کردم. آن قدر خوشم آمد که ذوق زده شدم. تمام اسم‌هایی را که داده بودم خیلی زیبا و ظریف در شعر گنجانده و سرنوحه‌اش این بود:

 

ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود
لاله‌های سرخ پرپر گشته ایران درود
 
شعر دستم بود و داشتم آن را برانداز و زیر لب زمزمه می‌کردم که حسین [علم‌الهدی] از راه رسید و گفت: «چند وقتیه عملیات نشده و بچه‌ها کمی خسته شدن، باید بیای و نوحه‌ای بخونی و بچه‌ها رو از این خمودگی و خستگی بیرون بیاری.» به حسب امر حسین، که آن موقع فرمانده سپاه هویزه بود، تصمیم گرفتیم مراسم دعای توسلی بگیریم و نوحه‌خوانی راه بیاندازیم. 


به یاد ماندنی‌ترین شب عمرم

اگر در زندگی‌ام چند شب به یادماندنی و فراموش نشدنی داشته باشم، یکی از آنها همان شب بود. همین الان هم که یادش می‌افتم، موهای بدنم سیخ می‌شود. عجب شبی بود. بچه‌ها حال خوشی پیدا کرده بودند، طوری که وقتی مراسم تمام شد تا حدود نیم ساعت هیچ کس از جایش بلند نشد و همه ناله می‌زدند، بعد یکی یکی بلند شدند و بدون اینکه کسی با کسی حرف بزند از اتاق خارج شدند. یکی از دلایل به یادماندنی شدن آن شب، این بود: از آن جمع سی - چهل نفری که آن شب در اتاق بودند، فقط چهار نفر زنده ماندند و بقیه همه شهید شدند که بدبختانه یکی از آن چهار نفر من هستم.
 
آن زمان یک فضای سیاسی در خوزستان و حتی بیرون از خوزستان حاکم شده و شایعه کرده بودند که عرب‌های خوزستان به سمت صدام گرایش دارند. حسین برای اینکه فضای مسموم را خنثی کند رفت تمام روستاها را گشت و عده ای از عشایر را جمع کرد و به آنها انسجام داده و پس از هماهنگی با بیت امام قرار گذاشته بود آنها را با قطار به تهران و دیدار حضرت امام ببرد و به این ترتیب، تمام شایعات را باطل کند. خودش شخصا همه کارها حتی کار اسکان آنها در تهران را هماهنگ کرده بود.
 
او این کار پرزحمت را انجام داد تا ضمن یک مانور سیاسی، نشان دهد که عشایر عرب زبان طرفدار امام و انقلاب و نظام هستند. به همین دلیل، آن شب حسین برای فراهم کردن مقدمات این سفر به روستاهای اطراف رفته بود و در مقر نبود. آخر شب وقتی از راه رسید، [شهید] محمد علی حکیم، که پاس‌بخش بود، قضیه مراسم و نوحه و حال معنوی بچه‌ها را برایش تعریف کرد.
 
فردا صبح، داخل نمازخانه، حسین به من گفت: «خودت را آماده کن که با کاروان عشایر می‌خواهیم بریم خدمت امام و اون نوحه‌ای رو که دیشب خوندی، اونجا هم بخونی.» قبول کردم، اما اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که بتوانم در محضر امام بخوانم ولی به عشق دیدار امام و اینکه با حسین و بچه‌ها باشم. گفتم‌: «چشم، میام.» 


اولین اجرا در محضر روح‌الله

چند روز بعد، از هویزه به سمت تهران حرکت کردیم. در بین راه وقتی به قم رسیدیم به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و بعد هم به دیدار چند نفر از مراجع رفتیم.

 
به جماران که رسیدیم حسین دستم را گرفت و گفت هماهنگی‌های لازم انجام شده و میکروفن را در اختیارم گذاشت. هنوز باورم نمی‌شد وقتی شروع کردم دوربین فیلمبرداری روبه‌رویم را می‌دیدم، اما باز هم فکر نمی‌کردم مراسم از تلویزیون پخش شود.
 
شخصا معتقدم، فضای آن روزها طوری بود که باعث شد این نوحه گل کند. تازه جنگ شروع شده بود و خوزستانی‌های زیادی شهید و آواره‌ دیگر شهرها شده بودند. زمینه خیلی مهیا بود و شاید هر کس دیگری هم جای من آن روز نوحه «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» را می‌خواند، جا می‌افتاد و از قضا قرعه به نام من افتاد.
 
تلویزیون تا شب چندین بار آن برنامه و نوحه را پخش کرد که نشان از تقاضای زیاد مردم برای پخش مجدد آن بود. من که تا قبل از آن، حداکثر تنها در سطح استان خوزستان شناخته شده بودم، با این برنامه و پخش تلویزیونی‌اش دیگر در سطح کشور چهره شدم و خواندنم، از همین جا شکل دیگری به خود گرفت.
 
آن روز پس از دیدار با امام، به سمت جنوب حرکت کردیم. سر راه دوباره برای زیارت به قم رفتیم. یادم هست در قم مردم مرا با انگشت به هم نشان می‌دادند و گاهی هم اظهار لطف می‌کردند. آنجا متوجه شدم، کارم خیلی مورد استقبال و توجه عموم قرار گرفته است.


میدانی جدید

بعد از آن اجرا در محضر امام، کارم به شدت زیاد شد و دائم با دعوت‌های زیاد در جاهای مختلف برنامه اجرا می‌کردم. قبل از هر عملیات، برای جذب نیرو به شهرها می‌رفتم. به یک شهر و دو شهر هم بسنده نمی‌کردم و شاید 16-15 شهر می‌خواندم. کثرت این دعوت‌ها چه در شهرستان‌ها و چه در جبهه، به حدی بالا بود که خیلی جاها را اصلا فرصت نمی‌کردم بروم.
 
تا قبل از عملیات بیت‌المقدس در عملیات‌ها شرکت می‌کردم و برای نیروها می‌خواندم اما بعد از آن به دستور فرماندهی در قرارگاه کنار فرماندهان بودم و همان جا توسلی پیدا می‌کردیم حتی با توجه به رمز عملیات، نوحه‌ای می‌خواندم.
 
همیشه روال این بود که روز بعد از عملیات، وقتی دشمن پاتک خود را شروع می‌کرد، باز به دستور فرماندهی به خط می‌رفتم و منطقه به منطقه برای زخمی‌ها و بچه‌هایی که شب قبل در عملیات شرکت کرده و کم رمق شده بودند، می‌خواندم و تا جایی که در توانم بود سعی می‌کردم روحیه آنها را تقویت کنم. بعد از اتمام عملیات هم باید به شهرستان‌ها می‌رفتم و در آنجا و پس از آن در خود جبهه‌ها در رثای شهیدان عملیات.
 
در فاصله زمانی بین آمادگی و شروع عملیات برای رفع خستگی نیروها در خیمه‌ها و مقرهای آنها حضور پیدا کرده و با اجرای برنامه‌ و خواندن نوحه، روحیه‌شان را برای انجام عملیات بعدی حفظ و حتی مضاعف می‌کردم.
 
صدا و سیما خیلی از این برنامه‌ها را از تلویزیون پخش می‌کرد. حتی گاهی بعضی از برنامه‌ها چندین بار تکرار می‌شد که این تکرارها خوشایندم نبود، چون نمی‌خواستم اجراهایم تکراری باشد لذا می‌رفتم سراغ آقای معلمی.
 
به هر حال کار خسته‌کننده‌ای بود اما شور و شوق زیادی داشتم و جوانی هم مزید بر علت بود که مانند یک پرنده از این مکان به مکان دیگر و از شهری به شهر دیگر بروم، این را هم یکی از معجزات و الطاف و توفیقات پروردگار متعال می‌دانم که شامل حال من کرد.


من، ‌آقای معلمی و نوحه‌ها

آقای معلمی با این که کشاورز بود و از صبح تا غروب روی زمین کار می‌کرد، در زمینه سرودن شعر توان بالا و شوق و انگیزه زیادی داشت و کارش را هم بدون توقع و چشم‌داشتی انجام می‌داد. گاهی تا صبح با هم می‌نشستیم و شعر و سبک آن را آماده می‌کردیم البته اغلب اوقات من خوابم می‌برد اما ایشان بدون کم‌ترین خستگی تا صبح بیدار می‌ماند و اشعار را به همراه سبک‌های‌شان آماده می‌کرد.

 
معمولا باید چند مدل شعر و سبک را آماده می‌کردیم. اول نوای حماسی برای جذب نیرو، بعد نوایی که در جبهه‌ برای آمادگی عملیات بود، بعد از آن هم سبک زمان خود عملیات و الی آخر.
 
خیلی مواقع پیش می‌آمد که نه شعر آقای معلمی می‌آمد و نه سبک من و کار قفل می‌شد، در اینگونه موارد توسلی می‌کردیم و اغلب هم موفق به شکستن فقل می‌شدیم.
 
به این ترتیب، دیگر فرصت هیچ کاری را نداشتم و دائم در گردان‌ها و تیپ‌ها و لشکرها و شهرهای مختلف برنامه اجرا می‌کردم. تا آخر جنگ هم کارم همین بود. از طرفی چون در قرارگاه حضور داشتم و با همه فرماندهان رفیق بودم، آنها توقع داشتند من به همه گردان‌هایشان بروم و نوحه بخوانم. مرتضی قربانی می‌آمد دنبالم، احمد کاظمی، زین‌الدین و خلاصه همه فرماندهان می‌آمدند و التماس دعا داشتند. ایام قبل از عملیات، شاید در روز 16-15 جا می‌رفتم و می‌خواندم. در آن مقطع علاوه بر جبهه‌ها باید به شهرها هم می‌رفتم.
 
کار به جایی می‌رسید که دیگر کلافه می‌شدم. به خاطر همین حجم سنگین کارم یکی دو بار تصمیم گرفتم، خواندن را کنار گذاشته و وارد کار اجرایی شوم.  واقعا خسته شده بودم اما با هر کس مشورت کردم، نظر منفی داشت و هیچ کس موافق این کار نبود. بهترین استدلال را شهید صیاد شیرازی آورد. او گفت: «کار اجرایی از عهده هر کسی بر می‌آید اما خلاء کار شما را کسی نمی‌تواند پر کند.»

فشار سنگین اجراهای متعدد و سفرهای پی در پی به جایی رسید که چند بار تمارض کردم. از رئیس بیمارستانی در اهواز تقاضا کردم اجازه دهد چند روز بستری شوم تا استراحت کنم. هر کس با من تماس می‌گرفت وقتی می‌شنید که در بیمارستان بستری هستم دیگر پاپیچم نمی‌شد.
 
هنوز هم، با این که حدود بیست و سه سال از پایان جنگ می‌گذرد این برنامه‌‌ها ادامه دارد و به همین خاطر دائم‌السفر هستم و در هیچ شهری نمازم را شکسته نمی‌خوانم.
 
علی‌رغم دشواری این روند و خستگی جسمی زیاد، آن موقع اصلا سنگینی آن را حس نمی‌کردم؛ راستش نه تنها احساس سنگینی نداشتم بلکه حتی احساس سبکی هم می‌کردم، چه اطرافم مملو از مقربین درگاه الهی بود که به قول امام ره صد ساله را یک شبه پیموده بودند و مانند آنها را دیگر نمی‌توان پیدا کرد و در فضایی که چنین انسان‌هایی در آن نفس می‌کشیدند، احساس سبک بالی خاصی داشتم. 


تشکیل هیئت ثارالله

اوایل جنگ، عراق دائم دزفول را موشک‌باران می‌کرد و بسیاری از مردم مجبور شدند شهر را ترک کنند. شهر تقریبا خالی از سکنه شده بود. عده‌ای به شهرهای دیگر رفته و عده‌ای هم شب‌ها به روستاهای اطراف دزفول می‌رفتند و روزها که بمباران کمتر می‌شد، به شهر  باز‌می‌گشتند.
 
شب تاسوعای سال 1359 به همراه حسین علم‌الهدی و چند نفر دیگر در سپاه دزفول بودیم. آن شب، سر این بحث داشتیم که چرا امشب هیچ صدایی از جایی بلند نیست، در حالی که دزفول از نظر عزاداری ایام محرم و صفر و شور حسینی، در بین شهرهای خوزستان زبانزد است. حتی یکی از دوستان قضیه‌ آیت الله شیخ جعفر شوشتری را نقل کرد که وقتی می‌خواست به دزفول بیاید، می گفت: «می‌خواهم به حسینیه بروم.»
 
 حسین که تا آن موقع هیچ حرفی نزده بود و متفکرانه به صحبت‌های دیگران گوش می‌داد، گفت: «خب، این طور که شما می‌گین، نباید ما این جا باشیم و دزفول به خاطر صدام خاموش باشه و هیچ صدای یاحسینی از اون بلند نشه! بلند شید، یا الله، بلند شید بریم توی خیابان!»
 
 من گفتم: «بابا! صدای گلوله یه لحظه هم قطع نمی‌شه، کجا بریم؟» گفت: «نه، امشب شب تاسوعاست، با شب‌های دیگه فرق داره، بلند شیم بریم بیرون.» خلاصه، به زور ما را بلند کرد و برد توی خیابان.
 
 هفت نفر بودیم. من بدون بلندگو شروع کردم خواندن و بقیه سینه می‌زدند. همین طور که حرکت می‌کردیم، مردم آرام‌آرام از گوشه و کنار به ما می‌پیوستند. کم‌کم جمعیت به حدی زیاد شد که دیگر صدایم به آن‌ها نمی‌رسید. یکی از برادران بلندگوی دستی آورد و یکی دیگر هم مرا روی دوش خود گذاشت و به همین ترتیب، چندین خیابان را پشت سر گذاشتیم و بدون هیچ اتفاقی، عزاداری کردیم. البته من تمام مدت دلهره داشتم که مبادا خدای نکرده اتفاقی بیفتد و دوست داشتم هر چه زودتر برنامه تمام شود و همه به سلامت خانه‌های‌شان بروند، اما به لطف ائمه صلوات الله علیهم هیچ اتفاقی نیفتاد و بعد از عزاداری، به مقر سپاه برگشتیم.
 
 بعد از آمدن به مقر، جرقه‌ی تشکیل هیئت ثارالله در ذهن‌مان زده شد. همین هیئت، بعدها به «هیئت رزمندگان اسلام» تغییر نام داد و هم اکنون 460 شعبه در سراسر کشور دارد و در حقیقت پایه‌ی آن را حسین علم الهدی آن شب در دزفول گذاشت. 

 

 
 شهیدان به خون غلتان

ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود

ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
ای عزیزان و فداکاران جانباز وطن     کشتگان جان به کف بگرفته‌ی خونین کفن
پیشتازان غیور مکتب و قرآن درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
ای به میدان نبرد حق و باطل سرفراز     در سجود عشق کرده با وضوی خون نماز
هم به خیل پاسداران هم به سربازان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
ای که می‌دانید فرمان خمینی را مطاع     کرده با حب الوطن از مکتب و قرآن دفاع
شاهدان صفحه‌ی تاریخ در دوران درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
ای به مرز ملک اسلام آفریده افتخار     جان به کف بگرفته در راه خدا بهر نثار
شاد روحت مهربانی بر تو ای دهبان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
ای به محراب شهادت غرق اندر خاک و خون     دشت خوزستان زپیکار شما شد لاله ‌گون
ای حماسه آفرینان در صف میدان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
بر علی‌اکبر دوران ما معتمدی     بر علی خادم و نور خدای عابدی
بر تو ای رعنا جوان احمد قنادان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
سوزم از داغ فروزش یا مجید جعفری     نالم از هجر رخ پیرزاده یا عبدالهی
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
شاد روحت مهربانی بر تو ای دهبان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
منصور معمارزاده احمد مشک شهید     اکبر گودرزی آن ناز جوان مرد رشید
اصغر جانباز گندمکار با ایمان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
گر رضای اویسی ما گشت چون قاسم شهید     در جوانی راه حق بگرفت و دست از جان کشید
پیرو خط حسین ای نوگل خندان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
نوگلی دست اجل از نو زدست ما ربود     داغ هادی حسین زاده غمی بر غم فزود
از فراقش خون دل جاری شد از چشمان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود
می‌دهد هر قطره‌ی خون شهیدی این پیام     گو نگوید کس خبر از تفرقه نزد امام
بر خمینی رهبر اسلام جاویدان درود
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود     لاله های سرخ پرپر گشته‌ی ایران درود

منبع: دانشجو
کدخبرنگار: 211001
 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین