عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۲۹۹
تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۱ - ۲۲:۰۷
آدم بسيار ساده‌اي بود. با پختني‌ها گذران نمي‌کرد،‌ بلکه با يک هندوانه ساده يا چند تا خيار گذران مي‌کرد. صبح زود بلند مي‌شد و از منزل ما تا امامزاده داود پياده مي‌رفت.

عقیق: آيت الله خزعلي در گفت‌وگويي درباره بهلول سخن گفته است:

از چه زماني آقاي بهلول را شناختيد؟

من ده ساله بودم. پدرم در شب وقوع فاجعه گوهرشاد به خواب رفت، وگرنه شجاع بود و در ميدان وارد مي‌شد. صبح که بلند شد و ديد چنين حادثه‌اي واقع شده،‌ دست مرا گرفت و به مسجد گوهرشاد رفتيم. به سمت پايين خيابان که رسيديم، يک نفر را ديديم که نيمه جان بود و يکي را ديديم که کشته شده وسط صحن افتاده بود. با آن فرد نيمه‌‌جان صحبت کرديم و پرسيديم: «اهل کجايي؟» گفت: اهل خواجه ربيع. بعد به صحن نو رفتيم که يک نفر با دهان باز افتاده بود. من هم بچه بودم و ترسيدم و شب تب کردم. بعد برگشتيم کنار آن فردي که اهل خواجه ربيع بود و ديديم جان داده است. من آن فاجعه را از نزديک ديدم.

چه شد که مرحوم بهلول تصميم گرفت در مقابل رضا‌خان بايستد؟

مرحوم بهلول وقتي فهميد مرد نانجيبي مي‌خواهد دستور کشف حجاب را بدهد، غيرتمندانه بر منبر رفت و صحبت کرد، به گونه‌اي که رضاخان خبيث براي کشتن مردم دستور تير صادر کرد و توليت آن زمان هم خيانت و دستور را اجرا کرد و چند هزار نفر را کشتند و بعد هم آنها را در باغ خوني دفن کردند.

چطور شد ايشان را از مسجد گوهرشاد فراري دادند؟

او از مسجد گوهرشاد خارج شد و همه هم تقصيرات را به گردنش انداختند. بعد يک خانم آمد جلو و گفت بفرماييد منزل ما. من در اينجا لطف الهي را مي‌بينم که خداوند به يک زن، چنان قلب قوي و قدرتي را مي‌دهد که از رضاخان نمي‌ترسد. آقاي بهلول وارد آن خانه مي‌شود و مأموريني که در تعقيب وي بوده‌اند،‌ برمي‌گردند و پيدايش نمي‌کنند.

بعد به سمت افغانستان رفت؟

بله . به افغانستان مي‌رود و در يک جاي مرطوب بسيار ناامن زنداني‌اش مي‌کنند. 30 سال. ساس روي در و ديوار حرکت مي‌کرد. ايشان مي‌فرمايد سه شبانه‌روز نتوانستم بخوابم. آنجا به درگاه خدا استغاثه مي‌کند که اگر با گزش اين ساس‌ها و آزرده شدن من، اسلام پيش مي‌رود، من راضي هستم. توجه بفرماييد يک آدم اسير که سه شبانه‌روز نتوانسته بخوابد و ساس‌ها دارند بي‌وقفه او را مي‌گزند،‌ مي‌گويد اگر اسلام پيش مي‌رود، من راضي هستم. اين را هرکسي نمي‌تواند بگويد. صحبت کردن آسان است، ولي در عمل، همه اينها کار دارد. مي‌گويد:‌ خدايا! اگر اين‌طور نيست، اين ساس‌ها را بردار، به حق پيغمبر و آل او‌(ص). سيل مورچه به اتاقش مي‌ريزد و تمام ساس‌ها و تخم ساس‌ها را مي‌خورند، بعد ديگر نه ساسي مي‌ماند و نه مورچه‌اي. بنده من باش، آنچه بخواهي اجابت مي‌کنم.

در آنجا مدتي مي‌ماند و به مجاهدت خود ادامه مي‌دهد و در بيانات ديگران شنيده‌ايد که چگونه آن سال‌ها را سپري مي‌کند و به مصر مي‌رود که کشوري است سني و انسان بايد مطالعات قوي داشته باشد تا بتواند در آنجا نفوذ کند.

ارتباط شما بعد از آزادي ايشان و بازگشتشان از عراق چگونه بود؟

گاهي اظهار لطف مي‌کرد و به منزل بنده تشريف مي‌آورد، آدم بسيار ساده‌اي بود. با پختني‌ها گذران نمي‌کرد،‌ بلکه با يک هندوانه ساده يا چند تا خيار گذران مي‌کرد. صبح زود بلند مي‌شد و از منزل ما تا امامزاده داود پياده مي‌رفت. ما به ائمه هم کمتر اين‌طور عرض ارادت مي‌کنيم، ولي او اين‌طور به امامزاده‌ها عرض ارادت مي‌کرد.

از حافظه ايشان خيلي خاطرات نقل مي‌کنند. شما از ايشان چه ديديد؟

آقاي بهلول خيلي فعاليتش زياد بود و حافظه بسيار قوي داشت. يک شب در محضر آقاي بهلول بوديم، آيه 105 سوره آل‌عمران را اين‌گونه قرائت کرد: «ولاتکونوا کالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاء‌هم البينات.»

ايشان گفت: «من بعد ما جائتهم.» از نظر عربي جائزالوجهين است. گفتم: «جاء‌هم البينات است.» گفت: «خير، جائتهم البينات است.» قرآن را درآوردم و نشانش دادم. سخت يکه خورد و گفت: «من که اين‌قدر حافظه‌ام قوي بود، چندين سال است که جائتهم البينات خوانده‌ام. حالا فهميدم جاء‌هم البينات است.

از خاطرات نگفته و ناشنيده از ايشان چه داريد بفرماييد؟

روزي به من مي‌گفت: پياده از مکه به مدينه مي‌رفتم. از دهکده سر راه هندوانه‌اي خريدم. ايشان وقتي هندوانه مي‌خورد، تا ته مي‌تراشيد، طوري که فقط پوست سبزش باقي مي‌ماند. مي‌گفت اينها نعمت خداست و بايد استفاده کنيم. پوست هندوانه را گذاشت کنار. ديد يک زن آمد و پوست هندوانه را برد. گفت لابد گوسفند دارد، مي‌خواهد به او بدهد. نگاه کرد، ديد آن زن پوست هندوانه را لقمه لقمه کرد، چند تا را خودش خورد و چند تا را به بچه‌هايش داد. حيرت کرد که در حجاز و اين فقر؟ اين‌طور تنگدستي؟ گفت 150 ريال داشتم، رفتم همه را دادم به آن زن.توجه داشته باشيد آدم مسافر، آن‌هم پياده‌ و بي‌همراه، همه سرمايه‌اش را ببخشد. توکل را مي‌بينيد؟ من اين جمله را که از ايشان شنيدم، سخت تکان خوردم. مي‌گفت ماشين‌هاي ايراني رسيدند و فرياد زدند: آقاي بهلول سوار شويد. گفتم: نه، بايد پياده بروم. آنها گفتند: پس بايد کمک ما را بپذيريد. 150 ريال داده بود و 1500 ريال گرفت! «من جاء بالحسنه فله‌ عشرا مثلها».

بهلول يک شخصيت خاصي درتاريخ معاصر ما دارد؟ شما اين شخصيت را چگونه تعريف مي‌کنيد؟

يک انسان بي‌نظير، محکم، خارق‌العاده، پيرمرد صد ساله شگفت‌انگيزي بود اين مرد. بهلول يعني انسان جامع‌الخير يعني مردي که با حيا و کريم و آقايي که جامع تمام خيرات است. من مي‌گويم او صد سال عمرش را براي خدا صرف کرد. اين است که زنده است.


منبع: خبرگزاری شفقنا

کد خبرنگار 211007


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین