۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۰۵
قول های متفاوت از زمان شهادت امام رضا(ع):
مشهورترين تاريخ شهادت برای آن حضرت، آن است که در ماه صفر سال 203 هجري قمري و در سن پنجاه و پنج سالگي واقع شده، ولي در روز آن اختلاف است. بعضي ميگويند: روز آخر ماه و بعضي چهاردهم و بعضي هم هفدهم ماه را روز شهادت حضرت ميدانند، بعضي هم ميگويند در بيست و سوم ماه ذيقعده ايشان به شهادت رسيدهاند.
مأمون روز عيد فطر سال 202هـ. از سرخس به طرف عراق حرکت کرد. چون به طوس رسيد، چند روزي آن جا ماند (طبري،1387 ق، ج 8، ص 566 و 568). امام در طوس سه روز و به قولي دوازده - سيزده روز بيمار شد (يعقوبي، [بي تا]، ج 2، ص 453؛ قاضي نعمان، 1412،ج 3،ص 343). زيرا گفته ميشود روزي مأمون و امام رضا (ع) با هم غذايي خوردند. امام از آن غذا مريض شد و مأمون خود را به بيماري زد (مفيد، 1413 ق، ج 2،ص 269). در پي آن، بنابر مشهور، در آخر ماه صفر سال 203 (27 يا 28 شهريور 197ش) امام رضا (ع) در قريه سناباد طوس ناگهان درگذشت (کليني، 1401 ق، ج 1، ص 486؛ طبري، 1387،ج 8، ص 568).
در تعيين ماه و سال تولد و نيز شهادت آن امام بزرگوار اختلاف است و تفاوت اين اقوال، اندک نيست و در برخي از آنها از پنج سال بيشتر است. اين اقوال عبارتند از:
- "شيخ صدوق" در "عيون اخبار الرضا" گفته است که صحيح آن است که وفات آن حضرت در روز جمعه 21 ماه رمضان سال 203 هجري و مدت عمر آن حضرت چهل و نه سال و شش ماه بوده است. شيخ صدوق در جاي ديگر شهادت امام را در صفر سال 203 هجري در سن 52 يا 55 سالگي ميداند.
- "شيخ مفيد" در "ارشاد"، "کليني" در "کافي" و "مسعودي" در "مروج الذهب" وفات آن حضرت را ماه صفر سال 203 هجري، "ابناثير" و "طبرسي" نيز آخر ماه صفر و "حمدالله مستوفي" در هفتم شوال سال 203 هجري ميدانند .
ظن قوي قول شيخ مفيد و مرحوم کليني است. زيرا اين همان سالي است که مأمون به سوي عراق رهسپار شده است و اين که وفات آن حضرت سال 202 يا 206 بوده، قطعا صحيح نيست. در سال 202 امام رضا (ع) هنوز در مرو بود و مأمون در سال 204 وارد بغداد شده و مسلم است که وفات امام (ع) در هنگامي واقع شد که مأمون راهي سفر بغداد شده بود.
"شیخ مفید" در "ارشاد" آورده است: «اباصلت نقل ميکند: حضرت رضا (عليهالسلام) نماز بامداد را ادا نمود و لباسهاي خود را پوشيد و رداي مبارکش را بر سر افکند و به مجلس مأمون رفت، من هم در خدمت حضرت بودم. در مجلس مأمون چند طبق از ميوههاي رنگارنگ گذاشته بودند.
وقتي که حضرت وارد شد و مأمون حضرت را ديد، مشتاقانه از جاي خود برخاست و دست برگردن حضرت انداخت و ميان دو ديده حضرت را بوسيد و به ظاهر به ايشان احترام و اکرام زيادي نمود و حضرت را پهلوي خود نشانيد و خوشه انگوری را به حضرت تعارف کرد و گفت: يابن رسول الله از اين انگور بهتر نديدهام.
حضرت فرمود: انگور بهشت از اين بهتر است.
مأمون گفت: از اين انگور تناول نما.
حضرت فرمود: مرا از خوردن اين انگور معاف کن.
اما مأمون اصرار و مبالغه زيادي کرد و گفت: بايد از اين انگور تناول کنيد، مگر با اين همه اخلاص و محبتي که من به شما ميکنم گمان بدي به من ميکني؟ و انگور را به دست حضرت داد و تکليف کرد که بايد بخوريد.
آن امام مظلوم وقتي که يک دانه از آن انگور را خورد حالش تغيير کرد و بقيهي خوشه انگور را به زمين گذاشت و با حال دگرگون شده از مجلس برخاست.
مأمون گفت: اي پسرعمو! به کجا ميروي؟
حضرت فرمود: به آنجايي که مرا فرستادي. و آن حضرت غمگين و نالان ردا را بر خود کشيد و از خانهي مأمون بيرون آمد.
اباصلت ميگويد: چون حضرت فرموده بود با او حرف نزنم، من هم حرفي نزدم تا اينکه داخل خانه حضرت شديم، فرمود درب خانه را ببند و حضرت در بستر افتاد. من هم در ميان خانه محزون و غمگين ايستاده بودم، ناگهان جواني خوشبوي که موهاي مشکين داشت را داخل خانه ديدم که سيماي ولايت و امامت در او آشکار بود و شبيهترين مردم به حضرت رضا (عليهالسلام) بود. به طرف آن جوان رفتم و سؤال کردم که شما از کدام راه وارد شدي، من که درها را بسته بودم؟
فرمود: آن قادري که مرا از مدينه به يک لحظه به طوس آورد از درهاي بسته مرا داخل ساخت.
پرسيدم: تو کيستي؟
فرمود: منم حجت خدا بر تو اي اباصلت. منم محمد بن علي، آمدهام که پدر غريب مظلوم، پدر معصوم و مسموم خودم را ببينم و وداع کنم.
آن وقت داخل حجره حضرت شد. همين که چشم امام به فرزند معصوم خود افتاد از جاي خودش برخاست و يعقوب وار يوسف گم گشته خود را در آغوش گرفت و دست بر گردن فرزندش انداخت و او را به سينهاش چسبانيد و ميان دو چشم او را بوسيد و فرزندش را پهلوي خودش نشانيد و اسرار ملک و ملکوت و خزائن حي لا يموت و اسرار امامت و ابواب علوم اولين و آخرين و ودايع حضرت سيدالمرسلين را به فرزندش تسليم کرد. حضرت به جانب رياض رضوان قدس پرواز کرد. امام محمدتقي (عليهالسلام) فرمود: اي اباصلت به داخل اين خانه برو و آب و تخته بياور.
گفتم: يا بن رسول الله آنجا نه آب است و نه تخته.
فرمود: آنچه امر ميکنم انجام بده.
وقتي به داخل آن خانه رفتم، ديدم آب و تخته آماده است، خدمت حضرت بردم و آماده شدم که حضرت را در غسل دادن کمک کنم. حضرت فرمود: کسي هست که مرا ياري کند، ملائکه مقربين مرا ياري ميکنند و به تو احتياج ندارم.
من کناري رفتم و حضرت پدرش را غسل داد و بعد فرمود: به داخل خانه برو و کفن و حنوط بياور. داخل خانه شدم سبدي ديدم که کفن و حنوط به روي آن گذاشته بودند. برداشتم به خدمت حضرت آوردم. بعد حضرت پدر بزرگوار خود را کفن پوشانيد و بر مساجد شريفش حنوط پاشيد و با ملائکه کروبين و ارواح انبياء و مرسلين بر آن حضرت نماز گذارد و فرمود، تابوت را برايم بياور.
عرض کردم: يابن رسول الله بروم نزد نجار و تابوت بياورم؟
فرمود که: از داخل خانه بياور.
داخل خانه شدم در آنجا تابوتي ديدم که تا به حال هرگز آن را نديده بودم که دست قدرت حق تعالي از چوب سدرة المنتهي ترتيب داده بود و حضرت را در آن تابوت گذاشت و دو رکعت نماز به جا آورد و هنوز از نماز فارغ نشده بود که تابوت به قدرت حق تعالي از زمين جدا شد، سقف خانه شکافته شد و به آسمان بالا رفت و از نظر غايب شد.
وقتي از نماز فارغ شد، عرض کردم: يابن رسول الله اگر مأمون بيايد و آن حضرت را از من طلب نمايد در جواب او چه بگويم.
فرمود: خاموش شو که به زودي مراجعت خواهد کرد. اي اباصلت اگر پيغمبري در مشرق رحلت نمايد و وصي او در مغرب وفات کند، خداوند تبارک و تعالي اجساد مطهر و ارواح منور آنها را در اعلا عليين با يکديگر جمع نمايد. حضرت مشغول سخن گفتن بودند که باز سقف شکافته شد و آن تابوت به رحمت حي لا يموت فرود آمد و آن حضرت پدر بزرگوارش را از تابوت برداشت و بر جاي خود خوابانيد به نحوي که گويا او را غسل نداده و کفن نکرده است.
بعد فرمود: حالا برو و در سرا را باز کن تا مأمون داخل شود. وقتي که در را باز کردم، مأمون با عدهاي از غلامانش را ديدم که بر در خانه ايستاده است.
مأمون داخل خانه شد و شروع به زاري و گريه و نوحه کرد و گريبان خود را چاک زد و دست بر سرش ميزد و فرياد ميکشيد که: اي سيد و سرورم در مصيبت خود دل مرا به درد آوردي و رفت نزديک سر آن حضرت نشست و گفت، شروع کنيد در تجهيز آن حضرت و امر کرد که قبر شريف آن حضرت را حفر نمايند.
اباصلت ميگويد: حضرت را دفن کردند و مأمون مراجعت نمود.»
"شيخ مفيد" روايت کرده وقتي حضرت رضا (عليهالسلام) به شهادت رسيد، مأمون يک شبانهروز وفات حضرت را پنهان کرد و بعد محمد بن جعفر را با جمعي از آل ابوطالب که به همراه ايشان بودند دعوت کرد و وفات حضرت را به آنها اطلاع داد و خيلي گريه و زاري ميکرد و آنها را کنار بستر حضرت آورد و بدن شريف حضرت را به آنها نشان داد و گفت: گواه و شاهد باشيد که از طرف ما آسيبي به او نرسيده است.
بعد به آن حضرت خطاب کرد و ميگفت: «اي برادر من! براي من سخت است تو را به اين حالت ببينم و ميخواستم که پيش از تو بميرم و تو خليفه و جانشين من باشي و ليکن با تقدير خداوند چه ميتوان کرد؟»
کیفیت شهادت از زبان خود حضرت:
در "عیون اخبارالرضا" آمده است؛ امام رضا (ع) به اصحاب و ياران خود همواره ميفرمود: کسي جز مأمون قاتل او نيست.امام(ع) حتي در طي وصيتي کيفيت شهادت خويش و حوادث پس از آن را بيان نمودهاند.
1- "قطب راوندي" از "حسن بن عباد"، که کاتب حضرت امام رضا (ع) بود، روايت کرده: چون مأمون ارادهي سفر بغداد کرد من به خدمت حضرت امام رضا (ع) رفتم. چون نشستم فرمود: اي پسر عباد! ما داخل عراق نخواهيم شد و عراق را نخواهيم ديد. چون اين سخن را شنيدم گريستم و گفتم: يابنرسول الله مرا از اهل و فرزندان خود نوميد کردي. فرمود: «تو داخل خواهي شد و من داخل نخواهم شد. چون حضرت به حوالي شهر طوس رسيد، بيماري آن حضرت را عارض شد.»
2- "عبدالسلام" به "صلاح هروي" گويد: از امام رضا (ع) شنيدم که ميفرمود: «همانا به زودي مظلومانه با زهر، کشته ميشوم و مرا در کنار هارونالرشيد دفن ميکنند. خداوند تربت مرا محل تردد شيعيان و دوستانم بگرداند. پس هر که مرا در اين غربت زيارت کند براي او واجب ميشود که من او را در روز قيامت زيارت کنم. سوگند ميخورم به خدايي که محمد (ص) را به پيامبري گرامي داشته است و او را بر جميع خلايق برگزيده است که هر که از شما شيعيان نزد قبر من دو رکعت نماز گزارد، البته آمرزش گناهان را از خداوند عالميان در روز قيامت مستحق شود. سوگند ميخورم که زيارت کنندگان قبر من، گراميتر از هر گروهي نزد خداوند در روز قيامت هستند. هر مؤمني که مرا زيارت کند و قطره اشکي بر رخسارش روان گردد، خدا پيکرش را بر آتش دوزخ حرام کند.»
3- از "موسي بن مهران" روایت است که گفت: علي بن موسيالرضا (ع) را در مسجد مدينه ملاقات کردم در حالي که هارون خطبه ميخواند فرمود: «آيا ميدانيد که من و او در يک خانه مدفون خواهيم شد؟»
"نعمان بن سعد" روايت کند که: « اميرمؤمنان علي (ع) فرمودند: از فرزندان من مردي در سرزمين خراسان از روي ظلم و ستم با زهر به قتل ميرسد که نام او، نام من است. آگاه باشيد هر کس او را در آن غربت زيارت کند خداوند تعالي او را بيامرزد و از گناهان اولين و آخرين او در گذرد. (يعني زيارت او حکم توبه را دارد)».
از "حسين بن زيد مروي" است که گفت: « از امام جعفر صادق (ع) شنيدم که ميفرمود:مردي از اولاد فرزندم موسي (ع) بيرون آيد که اسم او اسم اميرالمؤمنین (ع) ميباشد و به زمين طوس ميرسد و با زهر کشته شود و در آن جا غريب دفن شود. هر کس که او را زيارت کند و به حق او عارف باشد حق تعالي مزد کسي که قبل از فتح مکه انفاق و جهاد کرده است، به او عطا کند.»
به سند معتبر از امام صادق (ع) روايت کردهاند که حضرت رسول (ص) فرمودند: «پارهاي از تن من، در زمين خراسان مدفون خواهد شد. هر مؤمني که او را زيارت کند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.»
بر پايهي روايت ديگر، امام از راه انار يا آب انار زهرآگين مسموم شده است (مجمل التواريخ و القصص، 1318، ص 352 و 457). در برخي روايات نيز گفته شده که امام رضا (ع) به وسيله انگور و انار زهر آلود، (در دو نوبت) و به قولي به وسيله عسل مسموم شده است.
پارهاي روايات ميگويند مأمون به دست خود، امام رضا (ع) را زهر خورانيده است. هم چنين گفته شده است که "علي بن هشام"، سردار عباسي که زماني از سوي "حسن بن سهل" فرماندار بغداد بود امام را مسموم کرده است.
برخي مورخان معاصر نيز گفتهاند اين کار به دست يکي از هواداران خاندان عباسي يا توسط بعضي از اطرافيان مأمون صورت گرفته است تا شورش عباسيان را بر ضد مأمون به دليل بيرون شدن خلافت از خاندان عباسيان، فرو خواباند (رفاعي، 1346 ق، ج 1، ص 268 - 267؛ احمد امين، 1351 ق، ج 3، ص 296 - 295).
اين روايت چندين نقطه ضعف دارد اولا در حال احتضار کسي نميدانست حضرت را چه شده که مأمون ميگويد براي من دشوار است که مردم ميگويند من تو را زهر دادهام. اگر اين روايت صحيح باشد بايد اتخاذ سند کرد و گفت حتما همين طور است که مأمون شبهه را خودش در ميان انداخت و به علاوه اینکه مأمون در حال احتضار آمده باشد و اين سخن را بگويد و بعد بيرون رود بعيد به نظر ميرسد.
اما اين که امام قسم ياد کرده باشد که تو مبري هستي، از امام و سوگند در يک مسئله ثابت غير قابل امکان است و اگر بدون قسم هم فرموده باشد به حالت استهزاء بوده.
"شيخ صدوق" در "عیون اخبارالرضا" مينويسد: صبح که مأمون بر مرگ حتمي آن حضرت اطلاع يافت، آمد سر و پاي برهنه و اشک ريزان با غلامان و ملازمان در مقابل آن حضرت ايستاد گفت:
«اي برادر من مرگ تو رخنهاي در اسلام انداخت و مقدرات الهي بر تقدير و تدبير من غالب آمد.»
مأمون ميناليد و ميگفت:اي آقاي من اي سيد و بزرگ من به خدا سوگند نميدانم کدام مصيبت بر من عظيمتر است، جدائي چون تو پيشوائي و مفارقت مانند تو رهنمائي يا تهمتي که مردم به من ميزنند و گمان ميبرند من شما را به قتل رسانيدهام.
هنگام رحلت امام (عليهالسلام)، مردم اجتماع کرده و پيوسته ميگفتند که؛ اين مرد (يعني مأمون) وي را شهيد کرده است. در اينباره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مأمون مجبور شد "محمد بن جعفر"، عموي امام را به سويشان بفرستد و براي متفرق کردنشان بگويد که امام (عليهالسلام) امروز براي احتراز از آشوب از منزل خارج نميشوند.
"ابنخلدون"، علت قيام "ابراهيم "فرزند "امام موسي کاظم" (عليهالسلام) را آن دانسته که وي مأمون را متهم به قتل برادرش مينمود. ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مأمون مسموم گرديد. همچنين برادرش "زيد بن موسي" که در مصر شورش کرده بود، به دست همين خليفه مسموم شد.
از قديمترين آنها "رائيه دعبل بن علي خزاعي" است که آن را پس از شنيدن خبر شهادت امام، در قم سرود. وي پس از نکوهش خلفاي ستمگر و خودکامه اموي و عباسي گفته است:
«اگر از دين حاجتي ميخواهي، بر سر قبر آن پاکيزه در طوس منزل کن. دو قبر در طوس است؛ يکي قبر بهترين مردمان و ديگري قبر بدترين آنها و اين از پندهاي روزگار است. پليدي از نزديکي پاکيزگي سودي نميبرد. نزديکي پاکيزه با پليدي نيز زياني به آن نميرساند. نه چنين نيست. هر مردي در گرو عمل خويش است که با دستان خود کسب کرده است. اينک تو از نيک و بد هر يک را خواهي برگزين يا بگذار» (فتال نيشابوري، 1386 ق، ص 236).
"اشجع بن عمرو سلمي" از شاعران معاصر امام ضمن شعري که به ياد امام سرود، چنين گفت:
«او (امام رضا (ع)) پيوسته از انوار پدرانش تا پيامبر (ص) بهره ميگرفت. همان نوري که از ديگران گرفته نشده است. در محلي شاخههاي آنها روييده و قد کشيده که اصل آن در سرزمين پادشاهي غرس شده است. شاخهها افراشته نميشود، مگر آن که بر تنه و پايهي محکمي استوار باشد و دنيا بر اين اساس است. هيچ روزي براي گريبان چاک کردن و لطمه به صورت زدن و سخت بيتابي کردن سزاوارتر از روز طوس نيست. روزي که خبردهندگان مرگ و نامهها خبر اندوه بار مرگ او را رساندند. آري چنين است. روزگار، امام رضا (ع) را در ربود و مرگ جز گرانمايه و نفيس را نميجويد» (ابوالفرج اصفهاني، 1368 ق، ص 569).
مرثيهاي از "علي بن عبدالله خوافي":
«اي سرزمين طوس! خداوند تو را از رحمتش سيراب کند که چقدر خير و خوبي در برداري، اي طوس! خاک تو در دنيا پاکيزه باد و آن را شخصيتي که در سناباد آرميده، پاک ساخته است. کسي که مرگش براي اسلام بسيار گران بود. او در رحمت پروردگار غرق و غوطهور است. اي آرامگاه رضا! تو بردباري و علم و پاکي و قداست را در برداري. پس از قبر بر خود بناز که به سبب پيکر امام، ديگر زمينها بر تو رشک ميبرند و فرشتگان مقرب خدا نگهبان تواند» (ابن بابويه، 1404 ق، ج 2، ص 281 - 280).