عقیق:بشر به طور فطری در پی معنویت و ارتباط با منبع لایزال قدرت است که او را در وقت نیاز پاسخ دهد و با اتکا به او در ناملایمات و سختیهای زندگی با آرامش مسیر زندگی را طی کند، اما
گاه در شناخت این منبع و نحوه برقراری ارتباط با آن، دچار خطا شده و اینجاست که
جنبشهای معنوی و عرفانهای کاذب ظهور می کند. از این رو در واکاوی آسیبهای این
عرفانها با حجت الاسلام والمسلمین محمدحسین مشکانی سبزواری، رئیس موسسه بهداشت
معنوی و پژوهشگر حوزوی به گفت و گو پرداختهایم که بخش نخست آن از نظرتان میگذرد:
عرفانهای نوظهور و جنبشهای نوپدید معنوی با تمرکز بر
تخریب یا کمرنگ کردن کدامیک از آموزههای دینی مذهبی، تولید و ترویج میشوند؟
- جنبشهای شبه معنوی اصولاً با تمامی نظام باوری جامعه
هدف خودشان کار دارند. این جنبشها که مسلح به ابزار روانشناسی هستند، تمامی باورها
را مورد هدف قرار دادهاند. البته گویا در یک تقسیم کار نانوشته، هر کدام از اینها،
جامعه هدف خاص خود را دارد و باور خاصی را بیشتر مورد هدف قرار داده است.
این نکته هم اهمیت دارد که بدانیم برخی باورهای مبنایی
اگر دستکاری و منحرف شود، باورهای دیگر را به طور سیستماتیک مورد خدشه قرار میدهد.
مثلاً هنگامی که توانستند باور خدای درون را به جای خداوند باریتعالی بر مخاطب خود
تحمیل کرده و بباورانند، در امامشناسی، انسانشناسی و ارزشهای الهی نیز تغییر
ایجاد میشود.
درباره
نظام باورمندی حاکم بر جنبشهای شبه معنوی بیشتر توضیح دهید.
- جنبشهای شبه معنوی را در یک تقسیم بندی میتوان به
گروههای زیر تقسیم کرد.
جنبشهای شرقی همچون سای بابا، اشو، کریشنا مورتی،
یوگاناندا و...؛ جنبشهای متافیزیکی یا فراروان شناختی مانند کارلوس کاستاندا،
اکنکار، ریکی، نئوکابالا، فنگ شویی و شیطان گرایی.
جنبشهای روانشناختی که تکنولوژی فکر، قانون جذب، تفکر
نوین و افرادی مانند والش، چوپرا، وین دایر، برایان تریسی، باربارادی آنجلیس، دبی
فورد، استفان گورجیف، راندا برن، مورگان، دایانا کوپر، خوزه سیلویا، جی پی
واسوانی، بتی جیمز، اکهارت توله، آلبرت الیس، آنتونی رابینز و.... را شامل میشود.
جنبشهای داخلی مانند عرفان حلقه یا کیهانی، رام ا...،
علی یعقوبی و....
البته این تقسیم بندی مانند دیگر تقسیم بندیها در برخی
مواضع تداخل دارد اما برای شناسایی و مطالعات دسته بندی شده، یکی از بهترین تقسیم
بندیهای موجود
است.
جنبشهای شرقی که درون مایه آنها آیینهای هندو و بودیسم است،
در خداشناسی با الهام از این آیینها دچار دئئیزم و پانته ایزم شدهاند. نبوت و
امامت را هم در آواتار یا همان خدای زمینی شده خودشان محصور میدانند.
در فرجامشناسی این گروه به صورت آشکار قایل به کارما و تناسخ
هستند. در مناسک هم نهایت اموری که مورد تأکید قرار میگیرد، نوعی مدیتیشن است.
جنبشهای روانشناختی در پی آن هستند تا با فروکاستن از جایگاه
خداوند، آن را به احساسی درونی تبدیل کنند که با ندای درون قابل درک است. در واقع
خدا در این جنبشها به قدرت درونی انسانها تقلیل مییابد. میتوان این رویکرد خداشناسی را اومانیسم معنوی نام نهاد. در این نوع اومانیسم،
تمامی قدرتهای انسانی در نوعی احساس معنوی است که انسانها میتوانند با کشف آن به
نوعی به بینیازی از خداوند به عنوان موجود جدای از انسانها رهنمون شوند. در
برنامهای مانند راز این قضیه به روشنی بیان شد. پس از آنکه جایگاه خدا و باور به خدا بیان شد، در نهایت گوینده به این نتیجه
رسید که خدا در درون شماست!
این جنبش با توجه به اینکه در معرفتشناسی به ندای درون
که آمیختهای از شهود ضعیف و هوای نفس است، قایل است، در امام و نبیشناسی نیز به
همه پیامبری میرسد.
وقتی تمامی افراد میتوانند با ندای درون خودشان، حقایق
را دریابند و با خدا به صورت مستقیم سخن بگویند، دیگر نیازی به امام و یا ولی خدا
نیست. از عناوین بعضی از کتابها مانند «گفتوگو با خدا» میتوان به خوبی این موضوع
را درک کرد. این جنبشها معادشناسی را نیز در هالهای از انکار و تناسخ قرار میدهند.
در واقع بر اساس این ادعا، هر آنچه از زندگی هست، همین است که در مییابید یا اینکه
برخی نیز نوعی از تناسخ را که تناسخ کالبدی است، مطرح میکنند و به تئوریزه کردن
آن میپردازند.
اما جنبشهای فرا روانشناختی یا متافیزیکی که بیشتر در
هستیشناسی با نگاه معمول فاصله میگیرند، عوالمی ورای عوالم موجود را ترسیم میکنند.
عوالم یوفایی، ناوالی و مثالی عوالمی است که آنها بدان میپردازند. در این جنبشها
بیشتر ابزارهای معرفتی منوط به نیروهای متافیزیکی است. این نیروها گاه با استفاده
از اجنه وگاه با استفاده از تخیلات شخصی و در بسیاری از مواقع هم با استفاده از
مواد مخدر تأمین میشود. در اینجا همه امور و سرنوشت مادی و معنوی انسانها منوط به
توانایی برقراری ارتباط با این نیروهاست. برخی از درمانگریها در این گروه قرار میگیرند.
در برخی از این گروهها نیز باور به تناسخ و ندای درون حضور چشمگیری دارد.
اینها همه جنبشهای وارداتی و بیرون از فضای دین و مذهب
است، جنبشهای معنوی داخلی چطور سازماندهی شدهاند و چه نگاهی به دین، خدا و...
دارند؟
- اما جنبشهای داخلی که بیشترشان داعیه این را دارند که
درون نظام دینی تشیع به امور معنوی توجه ویژه دارند نیز به گونه دیگری تمامی باورها
را مورد هجمه قرار میدهند. هر کدام از اینها به تنهایی یا به صورت تلفیقی میتوانند
جزو سه دسته پیش قرار گیرند. مثلاً عرفان حلقه در مباحثی مانند ترسیم تناسخ به شرقیها
شبیه است.
در مباحث نیروهای غیرارگانیک و تشعشع دفاعی به متافیزیکیها
و فراروانشناختیها شبیه است و در بیان برخی مطالب هستیشناختی مانند روانشناختیها
به فیزیک کوانتوم تکیه میکند. در اینجا نیز حضور خدا به نیروهای کیهانی و شبکه
شعور کیهانی تقلیل پیدا میکند. حضور بیواسطه
همه در محضر این شبکه شعور کیهانی ضرورت هر گونه نبوت و امامتی را مخدوش میکند و
در فرجامشناسی نیز تناسخ آشکاری را به صحنه میآورد.
یکی از اصلیترین آموزههای آنها ارایه راههای بدیع و
جدید در مسیر ارتباط با خداست، این مسأله اصل ارتباط با خدا را دچار چه تحریفات و
آسیبهایی میکند؟
- بله همانگونه که بیان شد، دستکاری در باور به خدای
قادر متعال، عالم حی، محیی ممیت باعث میشود تا باورهای دیگر نیز دچار خدشه شوند.
وقتی موفق شوند خدا را از عرش به فرش و از ملکوت به ملک بیاورند، آموزههای دیگر
نیز تحت تأثیر قرار میگیرند و مناسک متناسب با این خدای زمینی لازم میآید.
جنبشهای شرقی با تمامی تقدیسی که از خداوند به جا میآورند، اما در نهایت با
باور آواتاره و خدای زمینی شده و تجسد یافته پرستش خدا را به پرستش انسان و انسان
خدایی تقلیل میدهند. البته این انسان خدایی مخصوص جنبشهای شرقی نیست و جنبشهای
دیگر نیز به گونه دیگری دچار آن میشوند. روانشناختیها با طرح خدای درون دیگر
فرد شخصی را آواتاره نمیدانند بلکه همه انسانها میتوانند آواتاره شوند. اگر به
این خصیصه مهم درون خودشان پی ببرند. این پندار همه خدایی را به نمایش میگذارد.
شاید بهترین نمونه انسان خدایی را در قانون جذب و راز مشاهده کنید.
همانجایی که همه خلقتها و وجودها ساخته تصور خلاقانه
خود انسانهاست و این انسانها اگر خود و قدرت خود را بشناسند، میتوانند به کائنات
دستور دهند تا هر آن چیزی که نفسشان میطلبد را برایشان خلق و مهیا کنند. در
جنبشهای فراروانشناختی مانند کابالا برخی از نحلههایشان کاملاً زمینیاند و
اصلاً خود قوم یهود همان اخگرهای پراکنده شده از ظرف شکستهاند. به عنوان مثال
«کاستاندا» نیز اصلاً هیچ خدایی را جز فیوضات عقاب نمیپذیرد و «اکنکار» نیز از
دوازده خدایی به آگاهی خدایی و هیچ خدایی میرسد.
در اینجاست که هر گونه ارتباط و منسک ارتباطی با ملکوت
از بین رفته و تمامی ارتباطات واقعی و حقیقی معنوی، زمینی میشوند.
خدای درون را میتوان با کمی مدیتیشن و تمرکز در خود کشف
کرد و دیگر هیچ نیازی برای هیچ امری که ما را به خدا برساند، احساس نمیشود. در واقع
فطرت خداجوی انسان را مبدل به خودپرستی و خودجویی میکنند. فطرت علوی طلبی و ملکوت
جویی انسان به سفلی طلبی و خودپرستی تبدیل میشود.
منبع:قدس
211008