۰۵ دی ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الثانی ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۱۲
عقیق:
مراسم اختتامیه اولین کنگره شعر فاطمی با عنوان "هجده سال نوری"
عصر روز دوشنبه با حضور علما ، شاعران ، مداحان و مسئولین منطقه 18 بر گزار
شد .
به گزارش عقیق در این مراسم که به همت مجمع شاعران اهل بیت (ع) تشکیل شد اساتیدی چون شیخ رضا جعفری ، مرتضی امیری اسفندقه . حاج جواد حیدری حضور داشتند .
محمد سهرابی، کاظم بهمنی ، هادی جانفدا، سعید توفیقی، سیامک رجاور و مهرداد مهرابی از دیگر شعرای آیینی حاضر در این جلسه بودند.
درپایان
این برنامه از شاعران آیینی منطقه 18 تجلیل شد .
در این
مراسم تعدادی از شاعران آیینی به شعر خوانی پرداختند که در ادامه متن این اشعار
منتشر می شود:
علی
ذوالقدر:
چشم
من تار شده یا که تو مبهم شده ای
یا
که در ذهن من اینگونه مجسّم شده ای
چند
ماهی است که کار تو فقط گریه شده
چند
روزی است که بی حوصله تر هم شده ای
درد
و دل های تو را غیر علی کس نشنید
لیک
چندی است که با خادمه همدم شده ای
همه
ی عمر به من حقّ تقدّم دادی
چه
شده در طلب مرگ مقدّم شده ای
صبر
تو بیشتر از حدّ تصوّرها بود
نکند
خسته ز دنیای پر از غم شده ای
تا
به امروز دلیلِ به زمین خوردن من
نشده
هیچ کس امّا تو عزیزم شده ای
همه
ی خواهشم این است نبینم بانو
تو ز
مجموعه ی گل های علی کم شده ای
مصطفی
صابر خراسانی که اجرای برنامه را هم به عهده داشت یک شعر از حسین منزوی و شعری از
خودش خواند:
با
هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ
در گیر توفانها شدن نیست
در
خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل!
جز
ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو
نور چشم مصطفی و کس به جز تو
در
شان شمع محفل طاها شدن نیست
تو
مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت
صدّیقهی کُبرا شدن نیست
جز
تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو
چمان عالم بالا شدن نیست
جز
با تو شان گم شدن از چشم مردم
وانگاه
در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی
که تو در سایهاش آسودی او را
در
سایهی تو، حسرت طوبا شدن نیست
ای
عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن
جملهای که درخور معنا شدن نیست
سنگ
صبور مردی از آنگونه بودن
با
هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
حسین
منزوی
درحریـــم
قدسیت بـــال مناجــاتی بده
گنبــــدت
دل می برد وقت مـــلاقاتی بده
دستهایم
خالی از پیش است سوغاتی بده
من
فقـــیرم تکه نــــانی بهر خیـــــراتی بده
از
کــنار تو گدا با دســت خــالی رد نــــشد
نیست
عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد
از
دم گرمت مسیحا صــاحب دم می شود
بی
تو باشم حضرت خورشید سردم می شود
نان
برای خــوردن و بـــردن فراهـم می شود
من
زیادیم مگر از ســـفره ات کـــم می شود
کاظم
بهمنی:
شب
تاریک کنار تو به سر می
آید
نام
زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو
یافته هر کس به تو نزدیک شده
ست
خار
هم پیش شما گل به نظر می آید
ونبوت
به دوتا معجزه آوردن
نیست
از
کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به
کسی دم نزد اما پدرت می
دانست
وحی
از گوشه ی چشمان تو در می آید
پای
یک خط تعالیم تو بانو! ولله
عمر
صد مرجع تقلید به سر می آید
مانده
ام تو اگر از عرش بیایی
پایین
چه
بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده
ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به
شهر
ملک
الموت پی چند نفر می آید؟!
کرامت
نعمت زاده:
گردش
چرخ و فلک گِرد مدار فاطمه ست
زندگی
تا مرگ ما در اختیار فاطمه ست
منصب
حجت برای سیزده معصوم حق
افتخاری
هست که در اعصار فاطمه ست
ظاهراً
در کثرتند و باطناً در وحدت اند
من
که می گویم نجف اصلا مزار فاطمه ست
در
همان وادی که زهرا ذوالفقار حیدرست
مرتضی
هم مطمئناً ذوالفقار فاطمه ست
از
تمامی دلاورهای خود مستغنی است
تا
علی بن ابی طالب کنار فاطمه ست
آسمان
هم مملو از سادات زهرایی بود
آخر
این خورشید از ایل و تبار فاطمه ست
مهدي
برجلو:
هر
جا صداي غربت مولا بلند شد
او
مثل كوه يك تنه تنها بلند شد
هر
كس كه سنگ عشق علي را به سينه زد
با
دست با كفايت زهرا بلند شد
بانو
كريمه است و ز جود و سخاوتش
آوازه
ي تمام گداها بلند شد
جايي
نديده ام كه گدا سروري كند
با
لطف فاطمه همه سرها بلند شد
بانو
دعا كند كه خدا رد نميكند
با
ناله اش تمام ستون ها بلند شد
پیمان
طالبی:
چنان
شمعی که از اطرافیان پروانه می سازد
حسین
بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می سازد
حریمش
جای عرش و فرش را با هم عوض کرده ست
که
جبریل امین در بارگاهش لانه می سازد
به
عبدش شأن بیت الله بخشیدست از این رو
لباس
مشکی او کعبه از دیوانه می سازد
ندارم
بی عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای
صحن خویش را با دانه می سازد
هوای
مست های خویش را دارد که پی در پی
میان
کوچه های شهر ما میخانه می سازد
کسی
که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی
می شود هرکس در آنجا خانه می سازد
طبیبان
بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر
غیر از هوای کربلاء بر ما نمی سازد
استاد
امیری اسفندقه یک غزل و یک قصیده واره خواند:
حسین
آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص
از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه
بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو
را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد
چه
گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام
زمزمه سیراب از امیدت کرد
به
دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود
حسین
آمد و سر شار از کلیدت کرد
جنون
تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب
تشرف سبزی! جنون مریدت کرد
نصیب
هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار
بود بمیری خدا شهیدت کرد
نه
پیشوند و نه پسوند ، حر حری تو
حسین
آمد و آزاد از یزیدت کرد
******
هرکس
هر آنچه دیده اگر هر کجا ، تویی
یعنی
که ابتدا تویی و انتها تویی
در
تو خدا تجلی هر روزه میکند
آیینه
ی تمام نمای خدا ، تویی
چیزی
ندیده ام که تو در آن نبوده ای
تا
چشم کار میکند ای آشنا! تویی
ایمان
خلاصه در تو و مهر تو میشود
مکه
تویی،مدینه تویی،کربلا تویی
آن
راز سرّ مهر که «حافظ» غریب وار
میگفت
صبح زود به باد صبا ، تویی
هنگام
حشر جز تو شفاعت کننده نیست
تنها
تویی شفیعه ی روز جزا تویی
«آنان
که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی
تو چه میکنند؟ تویی کیمیا تویی
درد
مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه
ای دوای درد دو عالم! دوا تویی
من
از خدا بغیر تو چیزی نخواستم
ای
چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
«پهلو
شکسته ای تو و من دل شکسته ام»
دریابم
ای کریمه که دارالشفا تویی
گفتم«تو»
ای بزرگ، خطای مرا ببخش
لطفت
نمیگذاشت بگویم«شما» تویی
باری،کجاست
بقعه ی قبر غریب تو؟
بر
ما بتاب، روشنی چشم ما تویی
محمد
سهرابی:
گر
شود کافه ی مردم به حساب آلوده
قهوه
ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده
زودتر
می شکند توبه ی خشک از آن روی
سر
سجاده کنم لب به شراب آلوده
زیر
سنگ است به عشق تو علی جان دستم
کآه
عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
نام
ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد
از نام سگ کهف، کتاب آلوده
دامن
عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود
بنده ی حیدر به ثواب آلوده
معنی
از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف
از آن لب که بگردد به عتاب آلوده
و
آخرین شعر ...
هادی
جانفدا:
جنس
لبخند تو از ترانه، گریه های تو هم عاشقانه
یک
نگاهت برایم بهانه، تا فدایت شوم عاشقانه
لحظه
اوج دلواپسیها، ای ترک خورده بیکسی ها
حرمت
کهنه اطلسیها، عطر بیخواب نیلوفرانه
رود
مشتاق آغوش بازت، آرزوهای دور و درازت
آسمان
رنگ چادر نمازت، وسعت آبی بیکرانه
مثل
قایق سواران اروند، موج را از تو باید بپرسند
قد
اگر خم کنی با دماوند میشوی تازه شانه به شانه
لطف
سرشار زاینده رودی، تو صعود بدون فرودی
از
همان روز اول تو بودی، نبض ناایستای زمانه
مثل
گرمای ظهر جنوبی، چون طلوعت ندارد غروبی
یا
که تعبیر یک خواب خوبی، بعد خمیازه های شبانه
آفتاب
از دو چشمت فراریست، آبشار از نگاه تو جاریست
وه
که پیش چنین اقتداریست، شعر پر قوتم کودکانه
دشت
را پر ز بابونه کردی، دامنت را پر از پونه کردی
آن
سبد را که وارونه کردی، زد کویر وجودم جوانه
غرق
گل می کنم این بغل را، کوچه پس کوچه های محل را
می
فرستم برایت غزل را، سوی یک مقصر بی نشانه
ممنون از انعكاس خوب عقيق.
خواهشاً گزارش تصويري كاملي رو از اين كنگره بگذاريد. باتشكر.
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/45804
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی