در عصر غیبت راهی براى اصلاح خود و جامعه داریم؟
هر شخصى باید برنامه اصلاحیه اى براى خود تهیه کند، به این صورت که مشخص کند این ها اصول اعتقاداتى است که من به آن ها یقین دارم، در زمینه توحید، نبوت، امامت و . . .
عقیق:فقیه فقید، و عارف دانای راز، آیت الله بهجت که به تعبیر
مقام معظم رهبری، سرچشمه پایان ناپذیر فیوضات معنوی بودند، یکی از نمونههای
انتظار فرج است، آنچه میخوانید درباره انتظار فرج و تحصیل مقدمات آن است:
همه میدانیم زعیم ما در این زمان غیبت، دست بسته و زندانى
است و حق ندارد در میان جمعیت، خود را معرفى کند و نشان دهد.
آقایى گفته بود: در خواب دیدم گروهى آمدند از شهر عبور
کنند، مخفیانه با هم وعده گذاشتند که خود و جاى خود را پنهان کنند و پس از خرید از
بازار و انجام کارهایشان، یکى یکى در محل و یا قهوه خانه اى خاص همدیگر را ببینند. مثل قاچاقچى ها و دزدها که از شهر و اهل آن در وحشتند، جدا جدا و
یکى یکى در فلان محل یا قهوه خانه یکدیگر را ملاقات کنند.
تا اینکه در خواب دیدم دور هم جمع شدند، همه آدم هاى
نورانى بودند، به حدى که نمیشناختم رئیس آن ها کدام است، و مُعَمم نبودند، جز یکى
از آن ها ولى از بس نورانى بودند، تشخیص نمیدادم که او رئیس است. یکى از آن ها
درباره من چیزهایى میگفت، خبرهایى میداد. یک مرتبه یکى از آن ها به او اشاره کرد
که دیگر نگو، و او ساکت شد، از اینجا فهمیدم که رئیس همان شخص است و متوجه شدم که
مُعَمم در میان آن ها فقط او بود.بله، کار صاحب ما(عج) نعوذ بالله به جایى رسیده که یقین
داریم بسیارى از حکومت ها، او و یارانش را مفسد و جانى و اخلالگر میدانند و اگر
به آنها دسترسى پیدا کنند، اعدام میکنند! اگر ما او را نمیشناسیم، او همه ما را
میشناسد و میداند و میبیند.
بالاخره، در این عصر بین ما و زعیم ما فاصله افتاده و او
گرفتار است، خدا میداند اگر نُواب اربعه زیادتر بودند، چه بلاهایى بر سر آن ها میآوردند! اگرچه
علماى بزرگى همچون شیخ مفید ـ قدس سره ـ بوده اند، ولى نواب اربعه از جهاتى راجح
بوده اند.
آیا با وجود این میشود در این زمان غیبت کارى کرد؟! آیا
مقاتله و جهاد، بر ضرر مسلمانان تمام نمیشود؟! حال اگر مقاتله نشد و یا نکردیم،
آیا راهى براى اصلاح خود و اصلاح دیگران و جامعه داریم یا نه؟ آیا راهى جهت حفظ
خود از فساد و اصلاح فاسدهاى قابل اصلاح در جامعه وجود دارد یا خیر؟
به گمان بنده این یک راهى است که هیچ کس نمیتواند انکار
کند که نشدنى است، و یا اینکه پیش نمی رود و بى نتیجه و بى فایده است. و در عین
حال، اشکالاتى و معذوراتى را که راه هاى دیگر دارند، ندارد.آن راه این است که هر شخصى باید برنامه اصلاحیه اى براى
خود تهیه کند؛ به این صورت که مشخص کند این ها اصول اعتقاداتى است که من به آن ها
یقین دارم، در زمینه توحید و نبوت و امامت و... و این ها معتقدات بنده است و از
روى دلیل بدان عقیده دارم، خواه اظهار بکنم یا نکنم، و خواه چیزى اتفاق بیفتد، یا
نیفتد، حتى اگر حکومت، دست سفیانى بیفتد و من مجبور شوم که از روى تقیه به او
بگویم: "أَلْحَق مَعَک"؛ (حق با تو است.) ـ چون اگر نگویم کشته میشوم،
و یا نزدیکان و دوستانم کشته میشوند ـ اشکالى نداشته باشد.پس از آنکه انسان برنامه خود را درست کرد، باید اول خودش
به آن التزام عملى داشته و به آن متعهد شود تا از ناحیه آخرتى خاطر جمع گردد و پس
از آنکه خود را با این برنامه اصلاحى اصلاح کرد، میتواند دیگران را، هر چند افراد
مُنصِف را، با خود هم عقیده کند، و تدریجا به افراد بگوید که این عقیده من است و
این هم دلیل من.به این ترتیب، هر کس میتواند کم و بیش دیگران را در
برنامه صحیح خود داخل کند. آن افرادى که به این برنامه عمل میکنند اول خود را
اصلاح میکنند و بعد به نوبه خود با فرد سومیمطرح میکنند، و مانند شخص اول او را
به طریقه صحیح خود دعوت میکنند.بدین ترتیب، هر طالب اصلاحى از روى برنامه و ادله صحیحه
وقتى خود را اصلاح کرد، دومیو سومیو چهارمیو... را اصلاح میکند، و کار به جایى
میرسد که محیط و افراد جامعه همه صالح میشوند. آیا این مطلب قابل تشکیک است؟!با این راه، اهل ایمان و عُقلا و اهل انصاف صالح میشوند،
و لازم نیست شمشیر به دست بگیریم و با اهل باطل محاربه کنیم و یا با اهل حق محاربه
کنیم؛ زیرا در جنگ شروط محاربه لازم است که براى همه و همیشه میسر نیست؛ ولى ما با
این راه میتوانیم شرایطى را فراهم نماییم که گروه هاى بسیار و جامعه را اصلاح
کنیم و شرط آن چیزى جز اصلاح خود و اصلاح غیر، نیست.
اگر کسى در این کار جدى باشد، گمان نمیکنم پشیمان شود، و
اگر این برنامه به دست افراد منصف افتاد، دیگرى را اصلاح میکند و آن دیگرى هم
همین طور، و در نتیجه، برخلاف امراض مُسرى، اصلاحات مسرى، تحقق پیدا میکند.
خداوند متعال میفرماید:
"وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنمَآ
أَحْیَا الناسَ جَمِیعًا"(2) هر کس یکى را احیا کند، گویا
همه مردم را احیا کرده است.
منظور از حیات در این آیه شریفه، نجات دادن از ضلالت و
گمراهى در دین است.
این راه اصلاح را نباید کَالعَدَم و نشدنى حساب کنیم، و
گرنه پشیمان میشویم از این که میتوانستیم عادل و صالح فراهم کنیم و نکردیم، و در
وُسع ما بود و قدرت داشتیم که دنیا را به امن و امان و عدالت وادار کنیم و نکردیم.انوشیروان از مزدک پرسید: قاتل را میکشى؟ گفت: نه. گفت:
اگر او را نکشى ممکن است صد نفر دیگر را بکشد.
او را و صد هزار تابع او را در یک روز، در یک مجلس کشت.
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 51، ص 356؛ الغیبة طوسى، ص 384.
2. سوره مائده، آیه 32.
منبع:جام
211008