۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۶
حسین(ع) دعوت به حق کرد، ولی کسی را فریب نداد
مطلب
دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با
اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود.
بله، امام حسین (ع) هم در خطبههایش، هم در نامههایش، هم در ملاقاتهای
شخصی اش دیگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که میکرد، وظیفه اش
بود. باید دیگران را دعوت به حق میکرد. هر رجل الهی، وظیفه اش چیست؟
وظیفه اش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(ع) هم باید همین
کار را میکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نمیکرد
کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به
دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
شاهد اوّل؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانی
من
حالا قضیّه ای را برای شما نقل کنم. امام حسین(ع) به منزل زباله
رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین(ع) رسید. در آن
نامه یکی از مربوطین به امام حسین (ع) از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید
شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ
هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت (ع) بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که
همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله
الرَّحمنِ الرَّحیمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِیعٌ»؛ خبر
تکاندهندهای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ
عَقِیلٍ وَ هَانِی بنِ عُروَةٍ وَ عَبدِ الله بنِ یَقطُرٍ وَ قَد
خَذَلَتنَا شِیعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الإنصِرافَ فَلیَنصَرِف مِن
غَیرِ حَرَجٍ لَیسَ عَلَیکُم ذِمَامٌ».[4] اینها شهید شدهاند؛ هر کسی
میخواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و
از سوی من حقّی به گردنش نیست. حالا میتوانی بگویی حسین میخواست دیگران
را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بیانصاف!
شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاب
اینکه
شما شنیدهاید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(س) نقل
میکنند که در شب عاشورا که حضرت (ع) بیعت خود را از همراهان برداشت، ده
نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از
نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر
که میخواهد برود، برود. باز هم میتوانی بگویی میخواست فریب بدهد؟!
شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکّه
یا
باز راجع به آن شبی که میخواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اوّلین
خطبه ای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ
مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»؛ میگوید پایان این حرکت،
مرگ است. بعد هم میگوید: «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ
الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ»؛ گویا میبینم که من
را قطعهقطعه میکنند. شرح ماجرا را میگوید و آخر کار هم میگوید: «ألا و
مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ
نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ
اللَّهُ».[5] هر کسی میخواهد کشته شود، هر کس میخواهد خون قلبش را در راه
ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!
پی نوشت ها:
[1] . بحارالأنوار، ج 45، ص 164
[2]. وسائلالشیعة، ج 15، ص 109
[3]. بحارالأنوار، ج 33، ص 250
[4]. روضةالواعظین، ج 1، ص 179
[5]. بحارالأنوار، ص 44، ص
*برگرفته از جلسات اخلاق آیت الله مجتبی تهرانی
منبع:شبستان
211008