عقیق:دهم محرم سال 61 هجري قمري امام حسين (ع) و ياران ايشان در كربلا به دست
سپاه ظلم و كفر يزيد معلون، ابن زياد عمر بن سعد و شمر ذي الجوشن به شهادت
رسيدند.
شمر ذي الجوشن به يكي از ماموران خود فرمان داد تا سر مبارك امام حسين (ع) و شهداي عاشورا را به كوفه نزد ابن زياد ببرند.
ابن
زياد ملعون با ديدن سر مبارك امام (ع) و يارانش به شادي سرور و پايكوبي
پرداخت در اين هنگام يزيد خبيث به ابن زياد فرمان داد تا امام حسين (ع) و
شهداي عاشورا و اسرا را به شام بفرستد.
ابن زياد پس از اينكه چند
روز سرهاي شهداي كربلا را در كوچهها و محلههاي كوفه گردانيد، فرمان داد
تا زحربن قيس سر مبارك امام حسين (ع) و شهداي كربلا را همراه اسرا به شام
نزد يزيد ببرند.
كارواني به فرماندهي شمر بن ذي الجوشن و مخفربن
شعلبه عانذي به همراه امام سجاد (ع) اهل بيت (ع) و سرهاي شهداي كربلا به
سوي شام حركت كردند.
به دستور ابن زياد شمر بن ذي الجوشن به دست و
پا و گردن مبارك امام سجاد (ع) زنجير انداخت و اسرا را سوار بر شتر بيجهاز
كرد و اهل بيت (ع) را مانند كفار، ديار به ديار طوري كه مردم به تماشاي
آنها مي آمدند تا به شام بردند.
معجزههاي الهي و امام حسين (ع)كاروان شهداي كربلا، اسرا و اهل بيت (ع) در نخستين منزل جهت استراحت توقف كرد.
ماموران ابن زياد معلون با بيحرمتي به سرهاي شهداي كربلا به بازي و تفريح مشغول شدند و مقداري از شب را به عيش و نوش گذراندند.
ناگهاني دستي از ديوار بيرون آمد و با قلمي آهنين و جوهر خونين اشعاري را بر روي زمين نوشت:
آيا گروه كه امام حسين (ع) را كشتند در روز قيامت اميد شفاعت جدش را دارند؟
حاملان
سرهاي شهداي عاشورا بسيار ترسيدند، به سرعت دويدند تا آن دست و قلم را
بگيرند كه ناگهان ناپديد شد، وقتي برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار
شد و اين شعر را نوشت:
به خدا سوگند شفاعت كنندهاي براي آنها نخواهد بود و آنها روز قيامت در عذاب خواهند بود.
دوباره
عدهاي خواستند آن دست را بگيرند كه بار ديگر ناپديد شد، براي بار سوم كه
برگشتند آن دست با همان شرايط اين شعر را نوشت: امام حسين (ع) را از روي
ظلم و ستم شهيد كردند و با اين كارشان مخالف قرآن و عمل نمودند حاملان سر،
از غذا خوردن پشيمان شدند و با ترس بسيار آن شب را نخوابيدند.
معجزه الهي و امام حسين (ع) و مسلمان شدن راهب دير در نيمههاي شب صدايي به گوش راهب دير رسيد كه در آنجا زندگي ميكرد.
راهب
خوب گوش داد: ذكر تسبيح الهي را شنيد. راهب برخاست و سرخود را از پنجره
بيرون كرد متوجه شد از نيزهاي كه كنار ديوار دير گذشتهاند نوري عظيم به
سوي آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود مي آمدند
ميگفتند: السلام عليك يا بن رسول الله، السلام عليك يا اباعبدالله (ع)،
راهب از ديدن اين نشانهها متعجب شد و ترس او را فرا گرفت از صومعه خارج شد
و ميان ماموران ابن زياد رفت و پرسيد: بزرگ شما كيست؟ گفتند: خولي، به
نزد خولي رفت و پرسيد: اين سر كيست؟ گفت:سر مرد خارجي است كه در سرزمين
عراق خروج كرد و ابن زياد او را كشت.
راهب گفت: نامش چيست ؟ خولي
جواب داد: حسين بن علي بن ابيطالب(ع) باز پرسيد: نام مادرش چيست؟ خولي
گفت: فاطمه دختر محمد مصطفي(ع)، راهب با تعجيب پرسيد: همان محمدي كه
پيامبر خودتان است؟ خولي گفت: آري، راهب فرياد ميزد كه هلاكت براي شما باد
به خاطر كاري كه كرديد.
سپس از آنها خواهش كرد تا سر مبارك امام حسين(ع) را تا صبح نزد او بگذارند.
خولي گفت: نميتوانيم، بايد نزد يزيد بن معاويه ببريم و از او اجازه بگيريم.
راهب گفت: جايزه تو چقدر است خولي پاسخ داد: ده هزار درهم، راهب كه من ده هزار درهم به تو ميدهم.
خولي هم پذيرفت و سر مطهر امام(ع) را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روي سجادهاش گذاشت و تمام شب را گريه كرد.
وقتي
صبح شد به سر منور امام(ع) گفت: اي سر م، من جز خويشتن، چيزي ندارم ولي
شهاد ميدهم كه معبودي جز خدا نيست، جد تو محمد (ص) پيامبر خداست،گواهي
ميدهم من غلام وبنده تو هستم و گفت: اي اباعبدالله(ع) به خدا سوگند اگر
در كربلا بودم جان خود را فداي تو ميكردم ولي سعادت آن را نداشتم. يا
اباعبدالله(ع) هنگامي كه جدت را ديدار ميكني گواهي ده كه من شهادتين را
گفتم و نزد شما اسلام آوردم و سر مبارك امام(ع) را به ماموران ابن زياد
ملعون تحويل داد.
ماموران ابن زياد معلون به دستور خولي ده هزار
درهم را در ميان يكديگر تقسيم كردند تا يزيد خبيث متوجه نشود اما در ميان
راه همگي متوجه شدند كه تمام ده هزار درهم به ظرفهاي سفالي تبديل شده و بر
روي آن آيه 42 سوره ابراهيم نوشته شده است كه بزودي سمتگران بدانند چه
سرانجامي دارند.
منبع:باشگاه خبرنگاران
211008