۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۰۰
عقیق: علامه قمر الزمان رضوی چهولسی فرزند سید محمد رفیع در سال ۱۳۲۵ هـ. ق در سرزمین چهولس استان بلندشهر ایالت اوتراپرادیش چشم به جهان گشود. (چهولس در حال حاضر جزوی از استان نوئیدا میباشد.)
نام اصلی وی "سید محمد رضی رضوی” بود اما به نام "قمرالزمان" که عمهاش او را به آن ملقب کرده بود معروف گشت. او پنج ساله بود که مادرش فوت کرد و زیر سایه مادربزرگ پدریاش تربیت یافت.
تحصیلات ابتدایی او در چهولس سادات انجام گرفت و در سال ۱۹۱۸م عازم مدرسه منصبیه عربی کالیج میروت شد و در آنجا نزد اساتید بزرگی چون یوسف الملة آیت الله یوسف حسین امروهوی و آیتالله سبط حسین جونپوری درس خواند [۱].
بعد از مدرسه منصبیه به امروهه رفت و نزد حاج مولانا سید مرتضی حسین پدر آیت الله یوسف حسین درس خواند و سپس عازم مدرسه سلطان المدارس لکهنو شد و در آنجا در خدمت اساتید بزرگی چون باقرالعلوم آیت الله سید محمد باقر، ظهیر الملة مولانا سید ظهیر حسین و نجم الملة آیت الله سید نجم الحسن رضوی[۲] زانوی ادب زده و درسهایی چون تفسیر، حدیث، فقه، اصول و منطق را خواند.
وی در سال ۱۹۲۲م مدرک منشی، در سال ۱۹۲۳م مدرک مولوی، در سال ١٩٢٤م مدرک عالم، در سال ۱۹۲۵م مدرک فاضل فقه، در سال ١٩٢٦م مدرک فاضل طب و در سال ۱۹۲۸م مدرک صدر الافاضل را از مدرسه سلطانیه اخذ نمود.
در سال ۱۹۲۹م دوباره به شهر میروت بازگشت و مطب خود را تأسیس نمود و در مدت کمی به شهرت خوبی دست یافت و در سال ۱۹۳۰م مدرک دیپلم را گرفت.
علامه قمر الزمان طلبهای زحمتکش و دارای حافظهای قوی بود. مطالعه کتاب را وظیفه خود میشمرد. دارای صلاحیتی بود که نیاز به جستجوی کار نداشت بلکه خودِ کار به سراغ او میآمد؛ به همین علت حدود هفده سال در مدرسه منصبیه عربی کالیج میروت، منطق و فلسفه را تدریس میکرد و هیچ شکایتی از ناحیه طلاب شنیده نشد. (برای تفصیل بیشتر به نجوم الهدایة، ج ۱، ص ۱۹۳ مراجعه شود.)
هنر تدریس به صورت موروثی در خانوادهاش جریان داشت و پدرش نیز مدرس بود و او به طرز شایستهای از این میراث نگهداری میکرد و به خوبی تدریس مینمود.
مسئولان مدرسه منصبیه این قدر به وی اعتماد داشتند که او را هم مسئول خوابگاه و هم مسئول غذا قرار داده بودند. گر چه دو کار در یک وقت یعنی نگرانی تغذیه مدرسه همراه با تدریس کار سختی بود اما او هر دو کار را به خوبی انجام میداد و از هیچ کس شکایتی شنیده نشد.
در زمان علامه، مهمانخانهای درست کرده بودند که از مهمانان با احترام فراوان پذیرایی میشد و مهمانان چهولس، جارچه، عبداللهپور، دھولری، عیسیپور، کهروا و سادات بارهه مورد احترام خاصی بودند. آنها فکر میکردند که این همه لطف و عنایت مرهون آقای قمرالزمان میباشد.
علامه قمرالزمان چیزی به نام نومیدی در زندگی نداشت. او از اخلاق خوبی برخوردار بود. صحبت و گفتوگوی وی همیشه عارفانه و فیلسوفانه بود. اگر کسی دعوت به روضهخوانی مینمود به هیچ وجه امتناع نمیورزید و قول میداد که نگران نباشید، من میآیم و روضهخوانی میکنم.
از کتابهای تذکره معلوم میشود که او در عرفان و فلسفه مهارت داشت. او آثار علمی متعددی دارد؛ از جمله دو کتاب فلسفی "راز قدرت" و "الحکمة الطالعة فی شرح الشمس البازغة" و کتاب فقهی "ترجمه جامع المسائل" به زبان اردو را میتوان نام برد. (برای تفصیل بیشتر به انوار فلک، ج۱، ص ۸۰ مراجعه شود.)
او کتابی مفصل به نام "راز قدرت" در جواب وکیلی از فرقه دهریه (منکران خدا) که چون وکالت او سر و سامانی نداشت ایرادات متعددی به توحید و خداوند وارد کرده بود نوشت[۳].
علامه قمرالزمان در سال ١٩٤٨م از هندوستان به لاهور هجرت نمود و در همانجا مسکن گزید. او همچنین در دیال سینگ کالیج واقع در لاهور به عنوان پروفسور اسلامی شناخته میشد.
او در ادبیات نیز مهارت داشت و در صف اوّل شعرای معاصر به شمار میرفت و تخلص وی "قمر" بود. وی شاعری خوب در زبانهای عربی، فارسی و اردو بود.
بخشی از شعر وی که قبل از فوت شدن سروده بود به عنوان نمونه ذکر میکنیم:
سنجیدگی قمر کو مے شوخی کے ساتھ ساتھ | چھپتا نھیں چھپائے سے شاعر مزار میں
منظور او این است که طبیعت شاعر شوخی را میپسندد حتی در قبرش هم شوخی میکند ولی در آن لمحه فکریه هم هست که برای قبر چه باید کرد؟!
علامه قمرالزمان در تاریخ ۲۹ شعبان سال ۱۳۷۹ هـ. ق شب جمعه در ٥٤ سالگی از جهان فانی رخت بربسته و به سرای باقی کوچ نمود و با تشییع هزاران مؤمن در قبرستان معروف واقع در کنار خیابان مؤمن پوره میکلود لاهور به خاک سپرده شد.
منبع : نجوم الهدایه؛ تحقیق و تألیف مولانا سید غافر رضوی فلک چهولسی و مولانا سید رضی زیدی پهندیروی، ج ۱، ص ۱۹۰ - دانشنامه اسلام مرکز بین المللی میکروفیلم نور دهلی
[۱] - تذکرہ علمای شیعه، ص ٥۸۸- مطلع انوار، ص ٤١٩- تذکرہ علمای امامیه پاکستان، ص ۲۳۹
[۲] - تاریخ مدرسه سلطانیه، ج۲، ص ۷۵ - تذکرہ علمای پاکستان، ص ۲۳۹
[۳] - تذکره سادات جارچه و چهولس، ص ٢٦٦