عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۲۶۴۶۴
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۳
پیشنهاد حامد عسکری به مسئولان عربستان:
حامد عسکری؛ شاعر و نویسنده پس از سفرش به عربستان پیشنهادی را در کتابش (خال سیاه عربی) مطرح کرده است با این عنوان که «ایمیل کنیم به تصمیم گیران این دستگاه بگوییم ما مردها نمی‌خواهیم بیاییم توی بقیع. بگذارید زنها بیایند.»

عقیق: حامد عسکری (خال سیاه عربی)

بقیع رفتن سلوک می خواهد. خلوت می خواهد. یک چیزی که امروزی ها بهش می‌گویند آمادگی قبلی نیاز دارد.

پیاده راه می‌افتم سمت بقیع، گرمای هوا؟ سوختن، آدم را زلال می کند. می‌روم توی راه فکر کنم.

این بار از یک راه دیگر می روم. از شما چه پنهان، مسیرم را دور می‌کنم که کمی بیشتر بسوزم که بقیع جای سوختن است.

می رسم پشت نرده‌های بقیع، جماعتی زائرِ زرنگ تر از من دارند بر می‌گردند. زائرهای توی راه نخ کش‌اند؛ انگار یک چیزی باید اتفاق می‌افتاده و نیفتاده. ضدحال خورده‌اند. پکرند. چه حرصی می‌خورم از این ذهن خیال پرداز. به کجاها که این خیال نمی‌برد ما را. خودم اینجا دلم در پیش دلبر.

توی راه یک ایستگاه آتش‌نشانی می‌بینم با ماشین هایی قبراق با رنگی متفاوت و مأمورانی احتمالاً قبراق تر.

توی این شهر سالها پیش، درِ یک خانه‌ای آتش گرفت. آتش که نگرفت، آتشش زدند. توی خانه، نخل جوانی بود که فقط هیجده بهار را زیسته بود و بار شیشه داشت.

ابرِ ورم‌کرده‌ روضه‌های مجسمِ توی سرم را، پخش و پلا می‌کنم. عقلم می‌گوید: «وسط اتوبان جای روضه خواندن نیست.» دلم می گوید: «لاکردار! توی مدینه روضه نخوانی، کجا روضه بخوانی؟»

رسیده‌ام پشت دروازه بقیع؛ زنان و دختران هم‌خاک و هم ریشه‌ام، ایرانی‌ها دارند به رسول خدا سلام می‌دهند. شاید دارند گله می‌کنند که راهشان نمی‌دهند. خودشان می‌گویند جنت البقیع. این چه جنتی است که نگهبانهایش صدا بلند می‌کنند به نه گفتن با عتاب؟

بد توی پرم خورده به قول محمد سهرابی چون مرغ نیم کشته پر و بال می‌زنم. برای کسی که سی و چند سال است مشهد و کربلا رفته و کمتر از گل نشنیده خیلی زور دارد یکی با باطوم به کمر و لباس پلنگی بگوید «نه، برو» و پُررو پُررو در را هم ببندد. برمی‌گردم رو به گنبد سبز و می گویم:«چه وضع است آقاجان؟»

بغض دارد خفه‌مان می کند.

داریم از غم منفجر می شویم. قبر چهارم امام را می بینیم. از چه می ترسند؟ ما فقط می‌خواهیم گریه کنیم! مگر نمی‌گویند مرده‌اند؟ کاری از دستشان برنمی‌آید؟ خب بگذارند اشک بریزیم!»

توی ذهنم کمیل ابوتراب رقصیدن می‌گیرد: و سلاحه البکا. گریه اسلحه ماست و این اسلحه خیلی ترسناک است.

حاج علی آقای انسانی همیشه می گوید:«گریه برای اهل بیت، کمش زیاد است و زیادش کم.»

بقیع خاک پوک و تردی دارد. باران بزند، گل می شود. ورِ کشاورززاده ذهنم می‌گوید: «این همه برای کبوترها گندم می‌ریزند چرا سبز نمی‌شوند؟ چرا بقیع گندمزار نمی‌شود؟» ورِ شاعر ذهنم می‌گوید: «سالهاست بر خاکش اشک شور ریخته. توقع داری چیزی سبز شود؟ تو می‌دانی چند تا دل اینجا جا مانده؟» بقیع کبوترآباد است.

مرد باشیم یک تومار بنویسیم امضا کنیم ایمیل کنیم به تصمیم گیران این دستگاه بگوییم ما مردها نمی‌خواهیم بیاییم توی بقیع. بگذارید زنها بیایند.» دختر رسول خدا! فاطمه بنت اسد! عمه‌های رسول خدا! دایه رسول خدا! خانم ام‌البنین ! ... . اینها بس نیست که بگوییم اینجا، یک جای زنانه است؟

جگرم خال می‌زند از دیدن زنهای پشت نرده‌ها. در واکنند زنها بیایند روضه زنانه بگیرند فوقش چادرشان خاکی می‌شود یک ذره. آن هم فدای مقدس ترین چادر خاکی جهان.

توی خیمه گاه، خیمه عباس اولین خیمه است و توی بقیع، مزار ام‌البنین اولین مزار؛ ایستاده در غبار بر مناره‌ای به بلندای تاریخ چتر انداخته بر حماسه و تغزل این زن چارانه سرا.

وقت نیست یک بار دیگر دور این وجودهای پاک بگردم. می زنم بیرون.

گُله گُله نگهبان ایستاده. جلوى قبور مطهر ائمه بقیع (ع) اجتماع بیشتر است. راستش متولیان بقیع دلشان برای ما نسوخته که باز کنند برویم زیارت. همان تدفین اموات بعد از نمازها که هست، صبح یک نوبت و عصر یک نوبت بقیع را باز می کنند بروند مرده‌های خودشان را دفن کنند و اجازه می‌دهند بقیه هم بروند و زیارتی بکنند.

بالای قبور مطهر یک بنر زده‌اند به چهار پنج زبان از جمله فارسی با یک طراحی گرافیک مزخرف که شفاعت و زیارت و گریه کردن بد است و نکوهیده است و نباید انجام داد زیر لب سلام می‌دهیم و از مزار ائمه فاصله می گیریم.

یک ضرب المثل انگلیسی می‌گوید «کلمه‌ها می‌توانند شما را بکشند. «حرِّک زائر» داریم تا «حرِّک زائر» یکی توی کربلا می‌شنوی و یکی توی بقیع. آن حرِّک‌ها برای این است که سریع بروی که زیارت به بقیه هم برسد و این حرِّک‌ها برای این است که غربت افزایی کند.

خیلی حرف است که یکی با چوب پَر لطیف و رنگی آرام بزند روی شانه ات با خنده بگوید «برو» و یکی با باطوم و پوتین و لباس پلنگی بگوید «حرِّک زائر» و بزند زیر دوربینت.

مدینه گرمای خرماپزانی دارد؛ از آن گرماها که هرجای دیگری بود، کلافه‌ات می کرد.

از آن گرماهایی که فکر و خیال و حوصله‌ات را ته‌ دیگی می کند. ولی وقتی فکر می کنی بهترین آفریده خدا و دخترش و فرزندانش توی همین شهر ساکن بوده‌اند و همین آفتاب بر آنها هم تابیده است، خنکیِ زلالی می خزد زیر پوستت و با همه وجودت می‌گویی گرمای مدینه گرمای گوارایی است.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین