۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۴ : ۱۶
علی اصغر شیری:
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
در حرم در خلوت شبهای احیا تا سحر
محو کاشیهای رحمان و رحیمش زندهام
در هوای تازهاش هر دم مداوا میشوم
هر نفس با ربناهای نسیمش زندهام
من پر از شبهای پروینخوانیام کنج حرم
تا سحر با قصۀ اشک یتیمش زندهام
در میان تیمچه، در ازدحام رنگها
در میان نقش بازار قدیمش زندهام
دود اسفند حرم حرزالامان شهر شد
مطمئن هستم که من با این شمیمش زندهام
اعظم سعادتمند:
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
رفتیم به دیدار حکیمان و طبیبان
گفتند که با دانش آنها، شدنی نیست
این زخم که بر پیکر ما دست خودی زد
آنقدر عمیق است که حاشا شدنی نیست
کُند است چنان رفتن هر ثانیه، انگار
شب، این شب عقربزده، فردا شدنی نیست
هرقدر که پیراهن گلدار بپوشد
بی نور شما باغچه زیبا شدنی نیست
رخصت بده بانوی عزیزم بنویسم
بی عطر حرم، چشم غزل وا شدنی نیست
پروانه نجاتی:
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
تکرار آفرینش افلاک بر زمین
تکرار آفرینش عرش مصوّر است
این جلوۀ فرشته صفت این شکوه غیب
بر خاک مینشیند و از خاک برتر است
دست سخاوتش پر از آمال دوستان
چشم محبتش به غریبان مضطر است
همشیرۀ شقایق و همراز رازقی
با آفتاب مشرقی عشق خواهر است
این زن که از نیایش او مست عالماند
معصومه است مریم آل پیمبر است
محمد غفاری:
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
گذشتم از خیابان ارم تا صحن آیینه
که من در آستانش دیدهام راه نجاتم را
و دارم یادگاری از رواق هر شبستانش
کمیل و آل یاسین، ندبه و عهد و سماتم را
همینکه باز بالاسر زیارتنامه میخواندم
ورق میزد زمان در من کتاب خاطراتم را
محرمها حرم با دستهها «چل اختران» بود و
زنی با اشکهایش باز میآورد ماتم را
طواف آخرم دور ضریحش بود و بعد از آن...
چه پایانی خوشی، در این حرم دیدم وفاتم را
عباس همتی:
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
ای باطنت با ظاهرت یکدست آیینه
سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه
همپای اشکت میچکد تسبیحِ در دستم
هر نیمهشب دلتنگ یارب یاربت هستم
آن دستخط، آن آیه مکتوب یادم هست
در حجره قرآن مینوشتی، خوب یادم هست
هر وقت از دست زمانه غصه میخوردی
بغض نهانت را سوی سجاده میبردی
آنکس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟
در هیچجایی هیچ همکفوی برایت نیست
در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر
معصومهای معصومهای معصومه، ای خواهر
روی جوادم را ببوس و همزبانش باش
جان تو و جان جواد آرام جانش باش
من حال و روزت را به چشم خویش میبینم
اشک تو را همواره بیش از پیش میبینم
باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت
حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت
دیگر گذشت آنچه گذشته، بشنو از ما بعد
لاخیر فی الدنیا و مافیها... و اما بعد
ای فاطمه اینبار هم دست علی بستهست
فرجام این جریان به تدبیر تو وابستهست
هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی
منزل به منزل بگذر از ویرانه، آبادی
هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه
آری به حکم «مَن یُهاجِر فی سبیلالله...»
هر نقشهای در طول این ترفند ناکام است
هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است
چیزی نمانده بشکند تندیس باورها
با خود بیاور از برادرها و خواهرها
اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد
با مقدم سادات، ایران سبز خواهد شد
هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز
برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز
تا باز هم روشن ببینم چشمهایت را
پایان رقعه میزنم مهر رضایت را
«الله زَیْنٌ و انا عبدٌ» مِن العُبّاد
«فالله خَیْرٌ حافظا» پشت و پناهت باد
قاسم صرافان:
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه، پرستوی پرپرش باشی
مدینه، شهر غریبی برای فاطمههاست
نخواست گم شده، چون قبر مادرش باشی
به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید، آمدهای سایۀ سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
که تا همیشه، تو یاس معطرش باشی
خدا، تو را به دل تشنۀ زمین بخشید
که تا بهار بیاید، تو کوثرش باشی
که تا طلوع قیامت، شفاعت از تو رسد
که تا رسیدن محشر، تو محشرش باشی...
کرامتت، همه را یاد او میاندازد
به تو چقدر میآید، که خواهرش باشی
رسول گفت: که در طوس، پارۀ تن اوست
نشد رسولِ سلام پیمبرش باشی
خدا نخواست، تو هم با جوادِ او، آن شب
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی، کنار خواهر خود...
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
سید مهدی حسینی رکن آبادی:
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
قم با تو مدینهٔ ولایت شده است
تو، فاطمهٔ چهارده معصومی
یافاطمه اشفعی لنا فیالدنیا
یافاطمه اشفعی لنا فیالعقبا
یافاطمه اشفعی لنا فیالجنه
(یعنی داری هوای ما را همهجا...)
خوشبخت کسی که با تو الفت دارد
پیمان محبت و کرامت دارد
روحی عاشق، شوق زیارت، دل خوش
یعنی، دعوتنامه«لیاقت» دارد
دائم دل من شوق زیارت بوده
یا زائر یا خادم«حضرت» بوده
بعد از صدبار آمدن فهمیدم
آنی که نداشتم«لیاقت» بوده...
ای دختر «عصمت» و «ولیالحسنات»
بانوی کریمه، گنج لطف و برکات
یا ایتهاالفاطمةالمعصومه
تقدیم به محضرت هزاران صلوات...