عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب اول محرم (شهادت حضرت مسلم بن عقیل)

به مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 

اشعار شب اول محرم (شهادت حضرت مسلم بن عقیل)

 

غلامرضا سازگار:

مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
فرموده مدح و منقبتش را به افتخار
ثاراللّهی که بوده نبی مدح گسترش
ایثار و عزم و غیرت و آزادی و شرف
تعظیم می‌کنند همه در برابرش
حیرت برند اهل فضیلت به رتبه‌اش
زانو زنند اهل کرامت به محضرش
مبهوت گشته آدمیان و فرشتگان
از عزّتی که کرده عطا حیّ داورش...
تعریف کرد و داد خبر از شهادتش
با دیدن عقیل همانا پیمبرش
این است آن شهید که در یاری حسین
تا روز حشر مسجد کوفه‌ست سنگرش
لبّیک او حسین و طوافش به موج خون
تکبیرها بلند ز هر زخم پیکرش...
پیوسته بوی عطر گل نینوا گرفت
زآن دسته‌های نی که عدو ریخت بر سرش
سر داد و سر نکرد به جز بر حسین خم
ای جان فدای پیکر در خون شناورش...
این است آن قتیل که بر زندگان دهد
روح حیات از نفس روح‌پرورش...
بالای دار رفت و همه سربه‌دارها
گل‌بوسه می‌زنند به قبر مطهّرش...

زهرا بشری موحد:

گرفتار زن و فرزند و مال‌اند
همیشه کوفیان زیرِ سؤال‌اند
بیا ای طوعه مردی کن! که امشب
تمام شهر، اشباح الرجال‌اند

محمد علی جوشایی:

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت
از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت
می‌گفت: خدایا که بگوید به حسین
این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت

احد ده بزرگی:

تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود

اعظم سعادتمند:

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر...
یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را
می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد
شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر

شیرین خسروی:

طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

ادیب‌الممالک فراهانی:


آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
کردند از حجاز، بسیج ره عراق
گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل»
با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق
می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل...
می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق
می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل
کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ
از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل
می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور
مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل!
بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم
ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل!
روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه
شد نایب امام زمان، مسلم عقیل
آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل

روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد
آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد

القصّه چون به کوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ، شعبده‌ای تازه کرد ساز
هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیش‌باز...
گفت آن یکی: مرا به در خویش بنده گیر
گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز
گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر
گفت آن: مرا ز مقدم خود دار سرفراز
اما چو آن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعتِ دادار بی‌نیاز
از صد هزار تن که ستادند در پی‌اش
یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز
دید آن کسان که لاف هواداری‌اش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز
وآنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز
بدخواه در کمین و اجل، تیر در کمان
نه چاره‌ای پدید و نه بابِ نجات باز...
گفت ای صبا! ز جانب مسلم ببَر پیام
هر جا رسی به کویِ حسین از رهِ حجاز

کای شه! میا به کوفه و سویِ حجاز گَرد
من آمدم فدای تو گشتم، تو باز گَرد

در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست
وز مِهر و آشتی سخنی در میانه نیست
کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
یا کوفیان نیافته‌اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست
ای شه! میا به کوفه که این ورطۀ هلاک
گرداب هایلی‌ست که هیچش کرانه نیست
این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست
دارند تیرها به کمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست...
بس عذرها به کُشتنت آراستند لیک
جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست
جانم فدای خاک قدوم تو شد، ولی
مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست...


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین