۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۲۳
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن لیالی قدر و شهادت مولای متقیان علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین آل الله منتشر می کند:
محمد حسین ملکیان :
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
با سر تیغ جدا کردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی
فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی...
درد اینجاست که در دست دگر خنجر داشت
هر که آمد بدهد دست رفاقت به علی...
روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!
کاسۀ شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی
علی انسانی:
ای خواب به چشمی که نمیخفت بیا
ای خنده به غنچهای که نشکفت بیا
دیوار و در کوفه زبان شد که مرو
امّا چه کنم فاطمه میگفت بیا
سید مهدی حسینی :
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
این بغض فروخفته خاموش علیست
دریاست به مهمانی چاه آمده است
جوشان بود از اشک علی، سینۀ چاه
از گوهر اشک اوست گنجینۀ چاه
با اشک شبانۀ علی نقش گرفت
تصویر غمی ژرف در آیینۀ چاه
در شهر طنین ربنایش پیچید
آهنگ کلام آشنایش پیچید
گوش شنوا نبود و در ظلمت شب
در چاه طنین گریههایش پیچید:
«من ماندم و غربتی کبود از غم تو
چشمی و چو ابر، رود رود از غم تو
گر خلوت ماه و سینۀ چاه نبود
تکلیف دل علی چه بود از غم تو؟»
شب گریۀ ماه، نیمهشبها در چاه
مدّی از آه، هر شب از چاه به ماه
در جوشش اشک ماه، میجوشد چاه
لاحول و لا قوة الا بالله
شب گریۀ تلخ ماه باقی ماندهست
در چاه نشان آه باقی ماندهست
از اشک علیست چاهها میجوشند
اندوه علی به چاه باقی ماندهست
زخمیست شکفته مانده در سینۀ چاه
توفانی، خفته مانده در سینۀ چاه
لبریز غمی به وسعت تاریخ است
رازی که نهفته مانده در سینۀ چاه
با یاد غریب آشنا گریه کنیم
چون ماه میان چاهها گریه کنیم
اسلام غریب شد علی خانه نشین
با گریۀ فاطمه بیا گریه کنیم
میگريم و آه میكشم از دل، آه
لاحول و لا قوة الا بالله
سوگند به نالۀ علی در دل چاه
یا فاطمه اشفعی لنا عندالله
دیروز مدینه و غمی جانکاه و...
باران باران، اشک علی در چاه و...
شبهای پر از راز و هزاران آه و...
مردی مانده که میرسد از راه و...
سعید بیابانکی:
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
در هجوم بغضها، ای صبور استوار
در میان تیرها، ای شكستناپذیر
شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دستگیر
فرش آستانهات، بوریایی از كرم
تخت پادشاهیات، دستبافی از حصیر
كیست این یگانه مرد، این غریبِ شبنورد
این كه آشنای اوست، هم صغیر و هم كبیر
كاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی، زان طلوع ناگزیر...
دست بیوضو مزن، بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بیحیا! شرم كن وضو بگیر
لختی ای پدر درنگ، پشت در نشستهاند
رشتههای سرد اشک، كاسههای گرم شیر
جعفر عباسی:
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
خطوط چهرۀ او گرد درد داشت ولی
به خاطر دل سختم چه نرم، صحبت کرد
«سیاه کرده شب شبهه روزگار تو را»
زبان گشود و ز رسم زمان شکایت کرد
زبان گشود، زبانی چو اشک دیده، روان
غم حقیقت یک رود را روایت کرد
بیان روشن و فریاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد
::
هم او که پنجرۀ آفتاب را وا کرد
که نور در دل تاریک من اقامت کرد
همان امیر مدارا همان امیر مرام
همان امیر که بر نفس خود حکومت کرد
که میشناخت امیری که از عمارت خود
فقط به وصلۀ پیراهنی قناعت کرد؟
لباس خوف و خطر را جز او که میپوشید
شبی که از شب آن شهر، ماه هجرت کرد
میان معرکه، ایمان تیز شمشیرش
دمی، مجسمۀ کفر را دو قسمت کرد
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
نگاه کرد به دنیا به دیدۀ موری
که لانه ساختن او را دچار زحمت کرد
زمین چگونه نبالد به خود زمانی که
شکوه دست خدا در زمین زراعت کرد...
ستارهبارترین صبح خلقت دنیا
چه شد که با شب تنهای چاه خلوت کرد
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از این که در حق این طایفه خیانت کرد
از این که پنجۀ آتش به نور سیلی زد
از این که چوبۀ در نیز هتک حرمت کرد
بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی که پشت به دنیای مست قدرت کرد
نبرد دست به شمشیر اختلاف، علی
که خون تازۀ اسلام را ضمانت کرد
که دیده است که با ضرب و زور سازش کرد
که گفته است که با دست کفر بیعت کرد؟
در آن تلاطم طوفان فتنه و تردید
ستون صبر، چنان کوه استقامت کرد
کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
و آن که بین نمازش به عشق لعنت کرد
کجاست تا که ببیند مرام میماند
مرا مرام علی شیعۀ محبت کرد
::
کتاب زندگیاش را ورق ورق خواندم
خیال خستۀ من را چقدر راحت کرد
شبیه شک شده بودم کلاف سردرگم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد
سید حمید رضا برقعی:
سهلتر سادهتر از قافیهای باختیاش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختیاش
چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی
سهمش از خاک فقط کفش پر از پینۀ اوست
در عرقریز زمین جامۀ پشمینۀ اوست
باغ میساخت و در سایهٔ آن باغ نبود
یک نفس قافلهاش در پی اُتراق نبود
درد باید که بفهمیم چه گفتهست علی
که شبی با شکم سیر نخفتهست علی
از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر
نان دندانشکنی را که نمیخورد فقیر
آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود
سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود
شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
میشنیدند فقط از علی إنّا لله
باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد
مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن
شب آخر، شب آخر، شب بیخوابیها
سینهزن در پی او دستهٔ مرغابیها
از قدمهای علی ارض و سما جا میماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا میماند
با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش
بیشک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست
زودتر میرسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا
تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی
عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
کعبه بیتاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
آه از مردم بیدرد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا
میرود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام