۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۴
عقیق:«بابا بیا تفنگ بازی کنیم، من ایرانی تو عراقی»، با اینکه خسته بود آمد، گفت:«ایرانیا نشانه گیریشون عالیه حتی با چشمای بسته». با قند سه دایره تو در تو در روی دیوار کشید؛ گفت:« حالا نشانه بگیر». چشمانم را بستم و دو انگشتم را به هم چسباندم و به سمت دیوار گرفتم. یک دفعه انگشتم را گاز گرفت و گفت:«هیچ وقت با چشم باز هم به دشمنت اعتماد نکن، چه برسه با چشمای بسته».
همیشه یک خودکار به جز خودکار سپاه در جیبش بود که اسمش را روی آن نوشته بود؛ با خودکار بیت المال حتی یک امضا هم نمیزد. یک شب پسرمان مریض شد، یک موتور تریل از طرف سپاه تحویلش بود، آقا ابراهیم با اینکه حال پسرمان خیلی بد بود، اورا بغل کرد و پیاده به سمت بیمارستان به راه افتاد تا اینکه یک ماشین گیرمان آمد.
ساعت 2 با قطار برگشت، برای مهدی یک ماشین باری و برای فاطمه و آمنه عروسک خریده بود. گفت:«من دارم میرم، خودت میدونی و بچهها، ازشون خوب نگهداری کن و بزار درسشونو ادامه بدن.» بهش گفتم که این چه حرفیه! چندبار رفتی و سالم برگشتی، این بار هم مثل دفعات قبل. خندید، حتی نگذاشت بدرقهاش کنم و رفت...
آقا ابراهیم رزاقی جمکرانی سال 64 در عملیات عاشورای 2 به شهادت رسید. آقا ابراهیم در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قطعه 7، ردیف 15، شماره 141 میزبان مهمانان شهداست.
منبع:فارس