کد خبر : ۱۰۷۷۶۵
تاریخ انتشار : ۰۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۲:۱۱

بی تعارف ترین حرف های استاد قرائتی

ویژه برنامه «بدون تعارف» بخش خبری ۲۰:۳۰ شبکه دوم سیما در شامگاه روز جمعه به سراغ حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی رفت ، یکی از روحانیون نام‌آشنای کشور و اهل کاشان، کسی که با زبان ساده، ادبیات صمیمی و شوخی های معروف خود، چهل ساله که از قاب تلویزیون با مردم خیلی خوب ارتباط برقرار کرده است و مهمتر اینکه سیره زندگی اش در این سال‌ها هیچ فرقی نکرده.

عقیق:ویژه برنامه «بدون تعارف» بخش خبری ۲۰:۳۰ شبکه دوم سیما در شامگاه روز جمعه به سراغ حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی رفت ،  یکی از روحانیون نام‌آشنای کشور و اهل کاشان، کسی که با زبان ساده، ادبیات صمیمی و شوخی های معروف خود، چهل ساله که از قاب تلویزیون با مردم خیلی خوب ارتباط برقرار کرده است و مهمتر اینکه سیره زندگی اش در این سال‌ها هیچ فرقی نکرده.

متن زیر مشروح سخنان  استاد قرائتی، رئیس ستاد اقامه نماز کشور در برنامه «بدون تعارف» است:

 

تعداد بازدید : 770
 

مجری: ما خیلی خوشحالیم که بالاخره توانستیم این افتخار را داشته باشیم که در خدمت شما باشیم.

قرائتی: ممنون

مجری: خدا را شکر که استخاره این بار خوب آمد.

قرائتی: بله؛ آخر شما چند باری زنگ زده بودید.

مجری: یک سالی می شد که تقریبا پیگیر این موضوع بودیم.

قرائتی: یکی از دلایلی که بنده استخاره میکنم این است که اگر یک جا را قبول کنم و جایی را قبول نکنم بعدا می گویند فلانی پارتی داشت، فلانی پول داشت، فلانی غذای چرپ‌تری میداد و... میگویم اگر استخاره خوب آمد می آیم و اگر بد آمد نمی آیم، در بین چند کار خوب، با استخاره یکی از خوب‌ها را انتخاب می‌کنم.

مجری: حاج آقا چند سال دارید؟

قرائتی: چه فایده؟!(باخنده)

مجری: از ب بسم الله حال ما را می گیرید(خنده)

قرائتی: آخر حالا چند سال داشتن ما چه فرقی می کند؟(خنده)

مجری: مردم می گویند حاج آقای قرائتی چند سالشان هست؟

قرائتی: بنده متولد ۱۳۲۴ هستم چیزی در حدود ۷۵ سال

مجری: می دانم این ها را دوست ندارید، اما من مجبورم اینها را بپرسم

قرائتی: خیلی خب

مجری: خانواده چند نفری بودید؟

قرائتی: ما پدرمان ۱۲ فرزند داشت که یکی از آنان سقط شد و یازده تا از آنان زنده ماندند؛ ۳ نفر از آنان مرحوم شدند و الباقی زنده هستند.

مجری: شما فرزند چندم هستید؟

قرائتی: فرزند دوم

مجری: پدر چه کاره بودند حاج آقا؟

قرائتی: نخ و ابریشم و فرش و امثال اینها در بازار کاشان می فروختند.

مجری: پس اوضاع زندگی خوبی داشتند؟

قرائتی: متوسط خوبی بود.

مجری: حاج آقا پدر این آرزو را برای شما داشتند اما در جایی خواندم که شما مایل نبودید که وارد درس حوزوی شوید.

قرائتی: من می خواستم بروم دانشگاه و دبیرستان، پدرمان گفت بیا به حوزه، تا بالاخره دعای پدر در کنار کعبه تاثیر خودش را گذاشت و الحمدلله آمدیم و طلبه شدیم؛ خیلی هم خوشحالم، الان هم پسر داشته باشم می گویم برو طلبه شو، منتهی طلبه هایی که از وقتشان استفاده کنند، بعضی از طلبه ها گاهی از اوقات وقتشان حرام می شود، ما الان مشکلمان این است که طلبه و دانشجو و دبیرستانی ما مهارت ندارد.

مجری: این مهارت یعنی چه؟

قرائتی: یک وقتی وزیر آموزش و پرورش به تلویزیون آمد گفت روز درختکاری یک دیپلمه را بردیم درختکاری کند، بیل را برعکس دست گرفته بود، آقای دکتر رهبر که زمانی رئیس دانشگاه آزاد بود، یکبار به دفتر بنده آمده بود و می گفت از فوق لیسانس کشاورزی سوال کردیم که برگ چغندر بزرگتر است یا برگ شبدر؟ می گفت نمی دانم.

مجری: همه دنبال لیسانس هستند حاج آقا که لیسانس بگیرند.

قرائتی: فایده ای ندارد! خیلی از این لیسانس ها بی خاصیت است.

مجری: فرمودید چند سال است که روحانی هستید و لباس روحانیت به تن دارید؟

قرائتی: بنده ۷۵ سال دارم و از سن ۱۵ سالگی طلبه شدم.

مجری: ۶۰ سال، پس قبل از انقلاب شما این مسیر را داشتید؟

قرائتی: فامیلی قرائتی ما به معنای این است که پدر در پدر ما همگی معلم قرآن بودند؛ منتهی صوت نداریم(خنده)، پدرم می گفت که وقتی بچه به دنیا آمد آب انار شیرین به دهان بچه بریزی خوش صدا می شود، تو (قرائتی) زمستان به دنیا آمدی و کل کاشان را زیر و رو کردیم و انار پیدا کردیم و آب آن را در حلق تو ریختیم اما هیچ فایده ای نکرد(خنده).

مجری: قصه ورود شما به تلویزیون از کجا کلید خورد؟

قرائتی: انقلاب که شد، امام(ره) بنده را نمی شناخت، مرحوم مطهری رفت نزد امام(ره) و گفت مطهری به درد تلویزیون می خورد، آقای مطهری بنده را به امام(ره) معرفی کرد و امام (ره) فرمود« اگر شما می دانید ایشان خوب است، بگویید بروند»، مطهری به منزل ما زنگ زد و گفت برو صدا و سیما، گفتم صداوسیما نزد چه کسی بروم؟ گفت دم ورودی شخصی به دنبال شما می آید و شما را می برد، همان موقع قطب زاده رئیس وقت صدا وسیما هم داشت رد می شد، گفت آمده ای چه کنی؟ گفتم بنده را مطهری فرستاده است، گفت بیخود، تلویزیون جای هنر است و شما آخوندها سخنران و روضه خوان هستید و اینجا جای روضه خوانی نیست، جای هنر است، گفتم من هنرمندم، تو مرا می شناسی؟گفت، نه گفتم هنرمندها را دعوت کن من ۲ ساعت با حرف های حکیمانه و نه دلقک بازی شما را چنان بخندانم که نتوانید لب هایتان را جمع کنید. گفت خیلی ادعا داری، گفتم امتحان کن؛ جلسه ای ترتیب داد و هنرمندان آمدند و ما شروع کردیم حرف زدن، اینها بهم نگاه کردند و گفتند این هنرمند است، گفتند خیلی خب عمامه ات را بردار، که هم در تلویزیون باشی و هم اینکه ما گفتیم دو تا آخوند بیشتر راه نمی دهیم، امام(ره) و طالقانی، سومی نباید به تلویزیون بیایید، ولی چون تو هنرمندی سومی باش اما عمامه ات را بردار، گفتم بر نمی دارم.

مجری: یعنی گفتند با لباس شخصی برای اجرا بیایید؟

قرائتی: بله، گفتم نه می خواهید با همین لباس اجرا می کنم، نمی خواهید هیچی، بالاخره گفتم من می روم و اینها را می گویم که شما ضد آخوندید، چه کار با لباس من دارید؟! دوربین آوردند و ما از همان روز تاکنون، چهل سال حتی یک شب جمعه برنامه تعطیل نشده است.

مجری: شما طولانی ترین برنامه را در تاریخ صدا و سیما دارید

قرائتی: بله اگر خدا قبول کند.

مجری: جسارتا، بابت این برنامه ها شما چقدر از صداوسیما پول گرفتید؟

قرائتی: من از «درس هایی از قرآن» پول نگرفتم، حدود ۲۰ سال پیش که عمره ۱۰۰ تومان بود یک عمره مهمان صداوسیما شدم و یک بار دیگر نیز نمی دانم به چه مناسبت بود یک ۲۷ هزار تومان به ما دادند.

مجری: یعنی اصلا هیچی؟ بابت اجرا؟ بابت حضور؟!

قرائتی: نه بابت پژوهش، نه بابت هیچی

مجری: رمز موفقیت این ماندگاری چه بود؟ این ساده گویی و از جنس مردم بودن و این ادبیات

قرائتی: ایام سوگواری ما روضه می خوانیم و غیر ایام می خندانیم، برخی کارها را جابه جا کردیم، به جای این روی منبر بشینم ایستادم، به جای منبر تخته سیاه، به جای گریاندن خنداندن، به جای بزرگها بچه ها و به جای پول گرفتن رایگان.

مجری: تخته سیاهه که هنوز هم هست

قرائتی: به من می گویند چرا تخته سیاه را عوض نمی کنی؟ وسایل جدید تکنولوژی آموزشی آمده است، گفتم تخته سیاه در هر روستایی هست، من اگر از امکانات مدرن استفاده کنم، آن طلبه ای که در آن روستای دور است می گوید قرائتی همه چیز دارد و من ندارم.

مجری: این سبک که خیلی خودمانی باشد که درون آن طنز و شوخی و امثال اینها باشد، از ابتدا فکر خودتان بوده؟

قرائتی: دیگر خدا گاهی یک چیزهایی عنایت می کند.

مجری: می نشینید و بر روی آن فکر می کنید که ...؟

قرائتی: نه فکر نمی کنم به زبانم می آید

مجری: بداهه هست حاج آقا؟

قرائتی: بله

مجری: جدی؟

قرائتی: بله، من در ضرب المثل ها گاهی از اوقات، حتی پنج ثانیه هم فکر نمی کنم و همان طور در دهان بنده خلق می شود.

مجری: آمدیم جلو و حاج آقای قرائتی صاحب یک اسم و رسم و یک شهرتی شدند، همه شما را با دست نشان می دهند، ولی هنوز هم شما ...

قرائتی: البته این مهم نیست، یک فیل هم راه برود همه به آن نگاه می کنند.

مجری: بلا نسبت، نفرمائید حاج آقا!

قرائتی: نه می گویم با نشان دادن مردم آدم نباید گول بخورد.

مجری: بله ولی...

قرائتی: الان مثلا سخنرانی می کنیم ۲ هزار تا و فردا بگویند قرائتی را می خواهیم اعدام کنیم، ۴ هزار تا جمع می شوند، جمع شدن مردم و نگاه مردم اینها ما را گول نزند.

مجری: نه می خواستم بگویم که شما به یک جایی رسیدید ولی مسیر عوض نشد.

قرائتی: حالا بعضی ها که آن طوری شدند برنده شدند؟ برنده نشدند.

مجری: هیچ وقت دوست نداشتید وارد کارهای سیاسی شوید؟

قرائتی: بلد هم نیستم، نه ذوق آن را دارم و نه از بنده بر می آید، مرحوم ابوی ما گفت که بنده راضی نیستم وارد مسائل سیاسی شوید، گفتم چرا؟ گفت مثلا نماینده مجلس که می شوید مردم توقع دارند نخود  ارزان شود و تو هم که نمیتوانی نخود را ارزان کنی، مردم فحش می دهند و تو هم به تلویزیون بیایی تلویزیون را خاموش می کنند، الان که حرف بزنی می گویند این رئیس نخود نیست، حرف هایت را گوش می دهند، اما وقتی نماینده مجلس شدی می خواهند مشکلاتشان را حل کنی، مشکلاتشان که حل نشود به نظام و آخوند بدبین می شوند، گفتیم باشه.

مجری: شما حتی می توانستید وزیر شوید، یا نماینده مجلس شوید.

قرائتی: وزیر را استیضاح می کنند و کنار می گذارند اما من هستم؛ من گفتم در جمهوری اسلامی من دو پست دارم، یکی رئیس بی سواد ها(نهضت سواد آموزی) و یکی رئیس بی نماز ها (ستاد اقامه نماز)، یک جلسه داشتیم با یکی از روسای جمهوری سابق، گفت آقای قرائتی شما هنوز رئیس بی سواد ها و بی نمازها هستید؟ گفتم رئیس جمهور شوم که بعد ۸ سال بروم کنار؟ همه شما می آیید و می روید اما من هستم.

مجری: جناح چپ هستید یا جناح راست؟

قرائتی: من هیچ کدام.

مجری: اهل این جناح بازی ها نیستید؟

قرائتی: نه همه آنها عادل اند و نه همه آنها فاسق، تک تک حرف ها را گوش می دهم و می گویم گاهی این درست می گوید و گاهی آن درست می گوید، خودم هم یک آدم هستم دیگه.

مجری: حاج آقا اوضاع فرهنگی کشور را چطور می بینید؟ شما عمری کار فرهنگی کرده اید.

قرائتی: والا من در این موضوع حرف خیلی دارم، نمی دانم کدام...

مجری: کپسولی آن را که بخواهید بگوئید درد کجاست؟

قرائتی: عقیده من این است که امروز همان طوری که زمان شاه دکتر بهشتی و باهنر ها در آموزش و پرورش بودند، الان هم صد اسلام شناسی که مدرک بالا و دکترا داشته باشند و درس های حوزه را هم خوب خوانده باشند، اینها به آموزش و پرورش بروند؛ الان وزیر آموزش و پرورش مانند بقیه وزرا است، باقی وزرا کار اجرایی می کنند این وزیر هم کنار آنان می نشیند، مانند مخابرات و صنعت و ... آنان کار اجرایی می کنند، وزیر آموزش و پرورش می خواهد نسل آینده را تربیت کند، نسل آینده تربیتش کار اجرایی نمی خواهد، روح ملکوتی می خواهد؛ من در تلویزیون هست نمی توانم بگویم جای دیگر سه تا «خ» می گویم، یا می گویم خواب هستند، یا می گویم خائن هستند.

مجری: یا میگین...؟

قرائتی: الی آخر

مجری: از شما مشورت گرفتند؟

قرائتی: ابدا، ابدا، نه دانشگاه فرهنگیان در عمرش از من مشورت گرفته، نه مسئولین تبلیغات کشور.

مجری: مگه میشه؟

قرائتی: بله، از خارج چندتا رساله دکترها آمدند سراغ من، که پروژه آنان قرائتی بوده است، یک شیخی در ایران پیدا شده است و ۴۰ سال است که در تلویزیون است و میان پرده ندارد، دکور عوض نمی کند و موسیقی ندارد، وسایل کمک آموزشی هم ندارد و همه اقشار هم می نشینند گوش می دهند و مردم هم خسته نشدند؛ من برای دیگران پدیده هستم اما برای خودی ها کسی از من مشورت نکرده است، غصه هم میخورم که من یک تجربه ای دارم چرا اینها از من مشورت نکردند.

مجری: اوضاع اقتصادی و مالی آقای قرائتی خیلی خوب است؟

قرائتی: من جزو مرفهین با درد هستم، امام(ره) به مرفهین بی درد اشکال می گرفت.(خنده)

مجری: یعنی خب الان شاید خیلی ها تصور کنند که شما منزل آنچنانی زندگی می کنید.

قرائتی: منزل ما خب حالا همه می دانند که راه آهن تهران جنوب شهر است، از خانه ما تا راه آهن ۸ دقیقه با دوچرخه راه است.

مجری: نیامدید بالا شهر تهران؟

قرائتی: نه؛ من همین الان که پیش شما نشستم اینقدر باغ و مزرعه و خانه دارم که خودمم خبر ندارم، کلیه آن دروغ است.

مجری: کارهای اقتصادی...؟

قرائتی: بگذارید راحت کنم، هرچه دارم بروید و آتش بزنید، خوب شد؟(خنده)

مجری: مردم می گویند ما انقلاب نکردیم که یک عده بخورند و ببرند و اختلاس کنند و ببرند کانادا یا اینجا بمانند و آنان را بگیرند و فلان، این برای مردم درد دارد.

قرائتی: مردم درست می گویند، اما باید بدانیم در یک کشور ۸۰ میلیونی ۸۰ تا جنایت کار پیدا می شود، هر یک میلیونی یک جنایتکار داریم دیگر! دیگر بهشت نیست که بگوییم همه خوب هستند، برخی می گویند فلانی برد و خورد پس من هم بخورم، حالا اگر کسی یک نفری را گردن زد ما هم بگویم یک انگشتی باید گردن بزنم؟ یک اختلاسی می شود حالا خدا لعنتشان کند، حالا آن اختلاس سبب شود که من هم یک اختلاس کوچک کنم؟ البته خب از اینها غفلت شده بود و از اول باید مچ شان را سفت بگیرم. ولی توقع هم نباید داشته باشیم که جمهوری اسلامی یعنی همه مردم عادل هستند نه از این خبرها نیست؛ این تورم و گرانی که شد من در تلویزیون گفتم این فشارها سه ضلع است و یک ضلع فشار آمریکا و تحریم، یکی مدیریت برخی از مدیران ما ضعیف است، یکی هم اینکه مردم حرص می زنند و بو می کشد اینکه شاید برنج گران شود به جای یک کیلو پنج کیلو خریداری می کند، این حرص مردم است، حرص مردم هم کار را سخت می کند، پس همه اش نگویید آمریکا بله یک سوم آن آمریکا است که مرگ بر آمریکا، یک سوم آن مدیریت کج و یک سوم هم حرص مردم است و این مثلث است که جامعه را فشار می دهد.

مجری: خیلی خب

قرائتی: مردم خسته نشدند؟

مجری: نه

قرائتی: در دلشان فحش می‌دن‌ها

مجری: نه این چه حرفیه حاج آقا؟! شما بفرمائید اینکه در چند سالگی ازدواج کردید؟

قرائتی: ۲۰ سالگی

مجری: چند فرزند؟

قرائتی: سه فرزند

مجری: سه دختر دارید؟

قرائتی: سه تا دختر، سه تا داماد، خلاص!

مجری: در جایی خواندم که دست حاج خانم را بوسیدید در جمع بچه ها

قرائتی: بله این حالا تصادف شد، این طور نیست که من هر روز دست حاج خانم را ببوسم(خنده)، البته یک بار شاید هم دو سه باری دست ایشان را بوسیدم، طوری نیست، دست خانمش را آدم ببوسد خوب است.

مجری: از اوضاع نماز راضی هستید؟

قرائتی: نه

مجری: نیستید؟

قرائتی: نه خیر، نسبت به گذشته بهتریم، اما نسبت به آن چیزی که باید باشیم خیلی عقب هستیم.

مجری: مشکل چیست؟

قرائتی: ما الان در ممکلت ما آدم اراده دار نداریم، پانصد نفر نشسته اند و می گوییم یکی اذان بگوید، همگی خجالت می کشند، بابا «الله اکبر» از گفتن الله اکبر خجالت می کشیم، اینها پوکی است و اینها خود کم بینی است، دیگران برای کارهای خودشان ماهواره درست می کنند ما از گفتن الله اکبر خجالت می کشیم.

مجری: مثلا دیده بودم اینکه خانومی به شما گفته بود اینکه چند تار موی بنده بیرون است چه خطری دارد؟ چه مشکلی دارد؟

قرائتی: گفتم آقا قانون حساب دارد، من هم عمامه ام را یک مقداری جلوتر قرار دهم، هم دادگاه ویژه روحانیت من را می گیرد و هم از تلویزیون بیرونم می کنند، پس همان طور که عمامه من جلو بیایید بد است، زلف شما هم نباید جلو بیاید، شما که همه خوبی ها دارید این دو تا مو را هم جمع کنید.

مجری: ۲۰:۳۰ را مشاهده می کنید؟

قرائتی: بیشتر اوقات می بینم

مجری: چرا؟ خبر خوبی است یا نه؟

قرائتی: فشرده و جمع و جور است و انتقادی و چالشی و شیرین است.

مجری: بعضی ها از دست ۲۰:۳۰ می نالند.

قرائتی: آخر هر شب یک نقطه ضعف را نشان می دهد، قهرا مسئولین باید ناراحت شوند.

مجری: خب این خوب است یا بد؟

قرائتی: ببینید ما نگوییم ماهواره ها نشان می دهند، الان چیزی پشت پرده نمی ماند، ما نگوییم دیگران خواهند گفت، بزار خودمان بگوییم؛ (خطاب به بیننده ها) این جمله را یادگاری همه یاد بگیرید، تابلو اش کنید این جمله را«هر کاری را بخواهیم کنیم راهش را پیدا می کنیم، هر کاری را نخواهیم انجام دهیم بهانه اش را پیدا می کنیم» این کلمه طلایی است، والسلام علیکم و رحمة الله.

مجری: حاج آقا ممنونم خدا شما را حفظ کند

قرائتی: قربان شما، تشکر


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین