کد خبر : ۱۰۶۵۱۷
تاریخ انتشار : ۰۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۶
پاسخ به شبهات قرآنی:

اصحاب رسّ و اصحاب اخدود که بودند؟

عصر و زمان اصحاب رس بعد از دوران حضرت سليمان است و مورخان سلطنت او را از ۹۸۱ تا ۹۴۱ قبل از ميلاد نوشته‎اند و اكنون كه سال ۱۹۹۹ ميلادي است، كه عصر اصحاب رسّ دو هزار و نهصد سال پيش بوده است،‌ بنابراين اندكي قبل، يا در عصر دولت مادها مي‎زيسته‎اند.

عقیق:پاسخ به شبهات از وظایف مراکز حوزوی و دینی است که این خبرگزاری در شماره های گوناگون به ارائه برخی از شبهات قرآنی و پاسخ های آن، برگرفته از «درگاه اینترنتی مرکز آموزش تخصصی تفسیر و علوم قرآن» خواهد پرداخت.

 

* سؤال

اصحاب رسّ و اصحاب اخدود چه كساني بودند؟

 

* پاسخ

در آيات 37 تا 39 سورة فرقان و 12 تا 14 سورة ق اصحاب «رّس» آمده است.

و قوم نوح لمّا كذبوا الرّسل ... * و عاداً و ثموداً و اصحاب الرّس... * و كلاً ضربنا له الامثال و كلاً‌ تبرّنا تتبيراً (فرقان/37تا39).

كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرّس و ثمود... * كل كذّب الرسل فحقّ وعيد (ق/12تا14).

 

در خطبه181 نهج البلاغه حضرت علي ميفرمايد: اين اصحاب مدائن الرّس الذين قتلوا النيين و اطفؤا سنن المرسلين: مردم شهرهاي رسّ چه شدند؟ همانهائي كه پيامبران را كشتند و راههاي روشن فرستادگان خدا را كور كردند... .

 

داستان اصحاب رسّ

در دو كتاب عيون و علل، از حضرت رضا از امام حسين روايت شده است كه فرمود: سه روز پيش از شهادت اميرالمؤمنين، علي مردي از اشراف طائفه تميم به نام «عمرو» نزد آن حضرت آمد و عرض كرد:

 

اي اميرمؤمنان! مرا از اصحاب رسّ خبر ده كه در چه عصري ميزيستند و منازل آنها كجا، و پادشاه آنان چه كسي بود، و آيا خدا براي آنها پيامبري فرستاد يا نه؟ و سبب انقراض و هلاكشان چه بوده است؟ من در كتاب خدا، نامي از اصحاب رسّ مينگرم ولي از سرگذشت آنها خبري نشنيده و ندانستهام.

 

حضرت علي فرمود: حديثي را از من پرسيدي كه هيچ كس پيش از تو آن را از من سؤال نكرده است؛ اي برادر تميمي اصحاب رسّ مردمي بودند كه درخت صنوبري را به نام شاه درخت ميپرستيدند و آن را «يافث»، پسر نوح در كنار چشمهاي كه روشاب ميگفتند، كاشته بود، آن چشمه بعد از طوفان نوحبراي آن حضرت جوشيده بود؛ آن مردم را از آن رو اصحاب رسّ نام نهادند كه پيامبر خود را زنده در زمين دفن كردند، و عصر زندگاني آنها بعد از «سليمان بن داود» بوده است.

 

آنان را دوازده قريه (شهر) بر كنار نهري بود، در سرزمين مشرق واقع شده و آن شهر، به نام آن قوم «رسّ» شهرت داشت، در آن روزگار نهري بدان پر آبي، پر بركتي و گوارائي نبود و شهري مانند شهر آنها يافت نميشد، نام هر يك از آن قريهها، مهر، آبان، آذر، دي، بهمن، اسفند، فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد و شهريور بود.

 

بزرگترين آن شهرها، اسفند بود كه پايتخت و مركز پادشاه آنها بود. پادشاه آنها «نمرود بن كنعان»، فرعون زمان ابراهيم بوده است و آن چشمه و درخت صنوبر نيز در اين شهر قرار داشت. و در هر يك از قريههاي ديگر (يازده شهر) نهال و شكوفهاي از آن صنوبر گرفته و نشانيده بودند تا درخت عظيمي بر آمده بود. آن قوم، آب چشمه و جويهاي منشعب از آن را بر خود و چهار پايان حرام كرده بودند و ميگفتند: اين ماية حيات و زندگي خدايان ماست و كسي حق ندارد كه حيات خدايان را كم و ناقص نمايد، و اگر كسي از آن ميآشاميد او را ميكشتند.

 

رسم آنها اين بود كه هر ماه از سال را در يكي از قريهها عيد ميگرفتند؛ اهل هر قريه چون عيدشان فرا ميرسيد گرد هم جمع ميشدند و براي آن درخت قرباني ميكردند و از چوب و هيزم آتش ميافروختند و قربانيها را در آتش ميافكندند و چون بخار و دود آنها به هوا بلند ميشد و فضا را پر ميكرد، به سجده ميافتادند و گريه و زاري ميكردند تا آن درخت از آنها راضي شود و در اين هنگام شيطان، شاخههاي درخت را آرام حركت ميداد و صدايي به گوش آنها ميآمد كه ديگر از شما راضي شدم، آن وقت سر از سجده بر داشته و به ميگساري و آواز خواني و رقص ميپرداختند و روز و شبي را بدين منوال ميگذراندند و بعد به خانههاي خود باز ميگشتند.

 

اين كه پارسيان ماه هاي خود را آبان ماه و آذر ماه و غيره ناميدهاند، مشتق از نام اين قريههاست، زيرا كه بعضي از آنها كه به برخي ديگر ميرسيدند ميگفتند اين عيد فلان ماه و آن عيد فلان ماه است و اسم قريه را ميبردند؛ تا اين كه نوبت به شهر اسفند ميرسيد، بزرگ و كوچك از هر قريهاي در آنجا جمع ميشدند و نزد صنوبر (شاه درخت) و چشمه «روشاب» سرا پردة بزرگي را نصب ميكردند كه در آن نقش و نگارهايي بود از جمله در آن سرا پرده، دوازده درب نقش شده بود كه هر كدام مخصوص قريهاي بود، همه در مقابل آن صنوبر به سجده رفته تا اين كه شيطان شاخههاي درخت را حركت داده و صدايي از خود ايجاد ميكرد كه من ديگر از شما راضي شدم،‌آنگاه مردم سر از سجده بر داشته و به ميگساري و رقص و آواز ميپرداختند و تا دوازده شبانه روز بدين منوال به سر ميبردند و آنگاه به خانههاي خويش برميگشتند.

 

تا اين كه خداوند، پيغمبري از پيغمبران بني اسرائيل از دودمان يهودا، پسر يعقوب، جهت ارشاد و دعوت آنها به پرسش خداي -عزوجل- و معرفت به ربوبيت، فرستاد و آن پيامبر مدت زيادي به تبليغ و ارشاد آنها پرداخت امّا آنان ايمان نياوردند.

وقتي پيامبر الهي چنين ديد، رو به درگاه الهي كرده و عرضه داشت: پروردگارا! اين بندگانت جز تكذيب من، و كفر ورزيدن به تو راهي انتخاب نميكنند، و درختي را كه نفع و ضرري به حال آنها ندارد پرستش ميكنند،‌خداوند! همة درختاني را كه ميپرستند بخشكان و قدرت و سلطنت خود را به ايشان بنما.

بامدادان كه سر از خواب برداشتند، ديدند كه درختان خشك شده است، همه ناراحت و مضطرب و مأيوس و نا اميد به همهمه و قيل و قال پرداختند و به دو دسته شدند: دستهاي گفتند: اين مرد كه ميپندارد خداي آسمان و زمين او را به سوي ما فرستاده است، خدايان شما را سحر كرده، تا شما را از پرستش آنها باز دارد؛ و دسته ديگر گفتند: نه اينگونه نيست، بلكه خدايان شما وقتي كه ديدند اين مرد به آنها توهين كرده و بد ميگويد، و شما را به پرستش خداي ديگر ميخواند، خشم گرفته، خرمي و طراوت و زيبائي خود را از شما پنهان كرده تا شما بر او خشمگين شويد و انتقام آنها را از او بگيريد، پس از آن، همه نظر خود را يكي كرده و بر كشتن پيغمبرشان اتفاق نمودند.

 

آنگاه لولهاي دراز و دهان گشاد از قلع تهيه كرده و در آن چشمه فرو بردند، و لولهاي ديگر به سر آن وصل كردند تا به تهِ چشمه رسيد و آب وسط لوله را خارج كردند، و گل و خاك ته چشمه را كندند تا چاه عميقي مهيا شد؛ آنگاه پيغمبر خود را در آن چاه افكندند و سنگ عظيمي بر آن نهادند و سپس لولهها را از چشمه بيرون آوردند، و با خود ميگفتند: حالا اميدواريم كه خدايان از ما راضي و خشنود شوند، چرا كه دشمن سرسخت آنها را به قتل رسانديم و در زير پاي بزرگترين خدايان دفن كرديم، ديگر دلشان خنك ميشود و طراوت و زيبائي خود را نشان خواهند داد. امّا پيامبر خدا به درگاه الهي ناله و زاري ميكرد (وآنها ميشنيدند) كه بار پروردگارا! حال مرا كه ميبيني، در قبض روحم تعجيل فرما، خداوند نيز دعاي وي را مستجاب نموده و قبض روحش نمود.

 

پس از آن خداي تعالي به جبرئيل فرمود: اي جبرئيل! آيا اين مردمي كه بندگان من هستند، حلم و صبر من، آنها را مغرور خود ساخته و از عذاب و مكر من در امانند، در حالي كه غير مرا ميپرستيدند و پيامبر و فرستاده مرا كشتند و ميپندارند كه ميتوانند غضب مرا تحمل كنند و از دايرة قدرت و سلطنت من خارج شوند،‌چگونه چنين خواهد بود كه من از سركشان و نافرمانان بيباك انتقام ميگيرم، سوگند به عزت و جلالم كه آنها را عبرت جهانيان گردانم و عذاب خود را بر آنها نازل كنم.

آن قوم بنا به عادت هميشگي خود در جشنوارة عيد خود به لهو و لعب مشغول بودند كه ناگاه باد سرخ، در نهايت تندي و سختي بوزيد و همگان را در حيرت و وحشت فرود برد چنانكه بياراده به يكديگر برخورد ميكردند و زمين در زير پاي آنها به سنگ كبريت بر افروخته تبديل شد، و ابري سياه همچون گنبدي تفته و گداخته شده، آنها را فرو گرفت، تا بدنهاي آنها مانند قلع، ذوب گرديد.

 

نتايجي كه از بيانات حضرت علي (ع) ميتوان گرفت:

1- عصر و زمان اصحاب رس بعد از دوران حضرت سليمان است و مورخان سلطنت او را از 981 تا 941 قبل از ميلاد نوشتهاند و اكنون كه سال 1999 ميلادي است، كه عصر اصحاب رسّ دو هزار و نهصد سال پيش بوده است،‌ بنابراين اندكي قبل، يا در عصر دولت مادها ميزيستهاند.

 

2- پيغمبر اصحاب رسّ از بني اسرائيل و از فرزندان يهودا پسر يعقوب بوده است. و ميدانيم كه يعقوب پسر اسحاق و اسحاق فرزند حضرت ابراهيم بوده است.

 

3- اصحاب رسّ اهل كجا بودند؟ از گفتار حضرت علي به دست ميآيد كه آنها ايراني بودند، زيرا آن حضرت محل اصحاب رس را شرق (شرق زمين) تعيين نمودند، و معلوم است كه آن حضرت اين حديث را سه روز قبل از شهادتشان، در ماه رمضان در شهر كوفه بيان فرمودند، و ايران در شرق عراق قرار دارد.

 

و از طرف ديگر در متن بيانات حضرت علي ، عبارات و الفاظ، فارسي ديده ميشود كه امروزه هم به آنها تكلم ميكنيم، مانند: شاه درخت، روشاب، ماههاي آبان-آذر و....

 

4- سرزمين اصحاب رسّ در كجاي ايران واقع بوده است؟

 

عدهاي به سبب نزديك بودن كلمة «رس» به «ارس»، پنداشتهاند كه اصحاب رس در آذربايجان بودهاند و بعضي نيز در سرزمين عربستان نام ميبرند، در حالي كه دليلي بر آنها نداريم، ولي قرائن و امارات نشان ميدهد كه آن شهر «ابرقو» بوده است، وجود محلها و نامهايي در ابرقو كه از دوران قديم باقي مانده و هم اكنون بين مردم اين سرزمين متداول است و مطابقت با نامهاي فارسي كه در متن گفتار حضرت علي دارد، مؤيد اين گفتار است.

 

پرسش:

اصحاب اخدود چه كساني بودند؟

 

پاسخ:

قرآن كريم در سورة بروج، آيات 4تا7 ميفرمايد: قتل اصحاب الاخدود * النار ذات الوقود* اذهم عليها قعود * و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود* مرگ و عذاب بر شكنجه گران صاحب گودال [آتش] باد، گودالهائي پر از آتش شعلهور، هنگامي كه در كنار آن نشسته بودند، و آنچه را نسبت به مؤمنان انجام ميدادند [با خونسردي] تماشا ميكردند!....

 

اين كه اين ماجرا مربوط به چه زماني و چه قومي است؟ و آيا يك ماجراي خاص و معين بوده و يا اشاره به ماجراهاي متعددي در مناطق مختلف جهان است؟ ميان مفسران و مورخان گفتگو است.

 

معروف آن است كه، ماجراي اصحاب الاخدود مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حمير» در سرزمين «يمن» است، «ذونواس» كه آخرين نفر از سلسلة گروه «حمير» بود، به آئين يهود در آمد، وگروه «حمير» نيز از او پيروي كردند، او نام خود را «يوسف» نهاد؛ مدتي بر اين منوال گذشت تا اينكه به او خبر رسيد كه در سرزمين نجران، در شمال يمن، هنوز گروهي بر آئين نصرانيتند. [سر كردة آنها «عبدالله بن يامن» نام داشت]، هم مسلكان ذونواس او را وادار كردند كه اهل نجران را مجبور به پذيرش آئين يهود كند، او به سوي نجران حركت كرد، و ساكنان آنجا را جمع كرد، و آئين يهود را بر آنها عرضه داشت و بر پذيرش آن اصرار كرد ولي آنها حاضر به قبول شهادت شدند، امّا حاضر به صرف نظر كردن از آئين خود نبودند.

 

«ذونواس» دستور داد، گودال عظيمي كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند، گروهي را زنده زنده در آتش سوزاندند، گروهي را با شمشير كشته و قطعه قطعه كردند، به طوري كه عدد كشته شدگان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد.

 

برخي افزودهاند كه در اين گيرو دار، يك نفر از نصاراي نجران فرار كرد و به سوي روم و دربار قيصر شتافت و از «ذوانوس» شكايت كرد و از قيصر روم ياري طلبيد.

 

قيصر گفت: سرزمين شما از من دور است، امّا نامهاي به پادشاه حبشه مينويسم كه او مسيحي است و همسايه شماست و از او ميخواهم شما را ياري دهد، سپس نامهاي نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسيحيان نجران را درخواست كرد، مرد نجراني نزد سلطان حبشه، نجاشي آمد، نجاشي از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت، و از خاموشي آئين مسيح در سرزمين نجران افسوس خورد، و تصميم بر انتقام گرفت.

 

لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت، سپاه ذوانوس را شكست دادند، گروه زيادي از آنان كشته شدند، و طولي نكشيد كه سرزمين يمن به دست نجاشي افتاد و به صورت ايالتي از ايالات حبشه در آمد.

 

بعضي از مفسران نقل كردهاند كه؛ طول آن خندق چهل ذراع،‌و عرض آن دوازده ذراع بوده است، و برخي گفتهاند: هفت گودال بود كه هر كدام وسعتش به مقداري كه در بالا ذكر شده بوده است.

 

از آنچه در مطالب فوق بيان شد، روشن ميشود كه، اين شكنجه گران بي رحم سرانجام به عذاب الهي گرفتار شدند و انتقام خونهايي كه ريخته بودند در همين دنيا از آنها گرفته شد، و عذاب دردناك و سوزندة قيامت نيز در انتظار آنان است.

 

اين كورههاي آدم سوزي كه به دست يهود به وجود آمد احتمالاً نخستين كورههاي آدم سوزي در طول تاريخ بود، عجب اينكه اين بدعت قساوت بار ضد انساني سرانجام دامان خود يهود را گرفت، و چنانكه ميدانيم گروه زيادي از آنها در ماجراي آلمان هيتلري در كورههاي آدم سوزي به آتش كشيده شدند، و مصداق «عذاب الحريق» اين جهان نيز دربارة آنها تحقق يافت.


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین