۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۱۲
عقیق:محسن سلگی: میان روشنفکران وطنی و محافل فکری بحث پایان دینورزی با عناوین مختلفی نظیر پایان دینداری، مباحثی به انحاء گوناگون در گرفته است. کسانی مانند بیژن عبدالکریمی از پایان تئولوژی و ایدئولوژی داد سخن سر میدهند و امثال مصطفی ملکیان، کوس اتمام دوره دینداری تمامیتگرا در جهان و ایران را به صدا در آوردهاند. قابل ذکر است که در این ادبیات، دینداری «تمامیتگرا» در برابر «دینداری جزیرهای» قرار دارد. این گروه معتقدند در زمانه ما برتری با دینداری جزیرهای است. مصداق آن کسی است که هم اهل زیارت و روضه است و هم رفتار جنسی خارج از شرع دارد؛ بی آن که خود را در این باره مقصر بداند. در حالی که در دینداری تمامیتگرا، فرد دیندار در پی آن است تا دین را بر تمام شئون زندگی خویش حاکم کند. وصف تمامیتگرا برای نحوهای از دینداری، اگر چه متضمن انتقاد از این ساحت دیندارانه نباشد، اما مستعد این برداشت است که این نوع دینداری را مورد تخطئه قرار داده است.
لازم به توضیح است تمامیتگرایی به عنوان ترجمه و برابرنهاد «توتالیتاریسم» در نظر گرفته شده است. بنابراین بهتر بود که به جای دینداری تمامیتگرا از دینداری یکپارچه و نظایر آن استفاده میشد.
باید پرسید واقعیت چیست؟ آیا عصر دینداری به سر رسیده است یا تنها نحوه دینداری؟ و نیز باید پرسید آیا هنوز دینداری تمامیتگرا حیات جدی دارد؟
قبل از این باید پاسخ ادعایی را داد که میگوید دوره دین و دینداری به سر رسیده است. این ادعا که بسیاری از روشنفکران نام آشنا و حتی میانی آن را به عنوان وضعیت ایران و جهان پیش میکشند، ادعایی مخدوش است که میتوان با استدلال فلسفی اساس آن را نقد و سپس با شواهد کمی نتایج آن را با بحران روبرو ساخت.
این گروه میگویند مدرنیته یعنی عقلانیت و دین یعنی تعبد و چون تعقل و تعبد با هم سازگار نیستند، پس عصر مدرن عصر دینداری نیست. این مدعا دچار مغالطه کنه و وجه است؛ چرا که بخشی از دین و بخشی از مدرنیته را به عنوان کل آن در نظر میگیرد و از دیدن واقعیت دین و مدرنیته محروم میماند. هم مدرنیته وجوه تعبدی و غیرتعقلی دارد و هم دین وجوه تعقلی دارد (۱).
به استناد آمارها و روند گرویدن به دین و به طور خاص دین اسلام در جهان به خصوص در کشورهای توسعه یافته غربی میتوان این ادعا را نقض و رد کرد.
نیازی به گفتن ندارد که اثبات این که دوره دینداری به سر نرسیده است، کاری راحتتر از اثبات به سرنرسیدن دوره اسلامگرایی و مسلمانی است. برای همین عمدتاً بر روند اسلامگرایی تأکید خواهیم کرد.
اسلامگرایی در کشورهایی چون فرانسه و امریکا که از کشورهای محور در اندیشه سکولاریسم بودهاند، پدیدهای خیرهکننده است که جامعهشناسان را به فکر فرو برده و به حیرت واداشته است.
از چهرههای مشهور و بارز سیاسی و علمی گرفته تا توده مردم، شواهد کثیری مبنی بر دینگرایی و حتی اسلامگرایی وجود دارد و پیشبینیهای مستند به آمارهای مبنی بر برتری تعداد گروندگان به اسلام حاکی از آن است که در آینده و تا سال ۲۰۶۰ اسلام به دینی با چند برابر جمعیت کنونی خود مبدل خواهد شد.
«سی. بی. اِن» طی مطلبی با عنوان «چرا غربیهای بسیاری در حال اسلام آوردن هستند» مینویسد تعداد قابل توجهی از نژاد آنگلوها ـ علاوه بر افریقایی ـ امریکاییها ـ دیده میشود که مسلمان شدهاند و بسیاری از آنها تحصیلات عالی نیز دارند.
«مرکز تحقیقاتی پیو» هم طی بررسیهایی که به تفاریق به انجام رسانیده نشان داده که تعداد فرزندان متولد شده مسلمانان در سال ۲۰۳۵ از تعاد موالید مسیحی بیشتر خواهد بود.
در نهایت باید گفت مدعیان انگاره «پایان دینداری» در ایران دچار مغالطه هم هستند. چرا که دینداری را به مناسک ظاهری فروکاسته و مغز دین یا معنویت را به عنوان دین در نظر نمیگیرند و سپس با قیاس به نفس و وضع خود را معیار قرار دادن، نتیجه میگیرند جامعه بیدین شده است و یا در عصر جدید دیگر نمیتوان دیندار بود.
مغالطه دیگر اینکه تغییر شیوه دینداری الزاماً به معنای افول آن نیست؛ چه رسد به متروکشدن و تعطیل آن. بلکه دین هم مانند علم در حال تکامل بوده و فهم بشر از دین در حال پیشرفت است.
در غرب، نیچه پنداره «مرگ خدا» را طرح کرد و پس از او که در آستانه قرن بیستم یعنی ۱۹۰۰ میلادی از دنیا میرود، ژان پل سارتر مجدد مرگ خدا را در ۱۹۶۰ طرح کرد. در کنار او مارتین بوبر که در سال ۱۹۶۵ چشم از دنیا فرو میبندد، بحث «کسوف خدا» را درافکند. او این مفهوم را ناظر به پدیده «شر» عنوان و از آن به منزله کسوف نور الهی هم یاد کرد. مفهوم کسوف یعنی خدا هست و نمرده است، اما همچنانکه در کسوف حایلی میان خورشید و زمین قرار گرفته و بنابراین خود خورشید دچار تاریکی نیست، در کسوف خدا هم خللی به خدا وارد نیست.
لازم به اشاره است پس از این دوران، بحث «طلوع خدا» در غرب در گرفته است. جریاناتی مانند سنتگرایی به عنوان مصداقی از این طلوع، محصول دلزدگی انسان مدرن از مدرنیته و دلتنگی برای خدا و معنویت است.
برخی روشنفکران وطنی بدون در نظرگرفتن جریانات منتقد مدرنیته و حتی عرفانهای نوظهوری که همسو با سرمایهداری هستند، نامنصفانه تشییع معنویت و مرگ آن را اعلام میکنند. این مواجهه مشابه مواجهه ذیل تعبیر «مرگ خدا» است. در حالیکه تعابیری مانند کسوف خدا و حتی غروب خدا به انصاف نزدیکتر یا از بیانصافی دورتر است.
جالب است بدانیم بسیاری مرگ خدا نزد نیچه را نمادین میدانند. برخی آن را اعلام مرگ خدای مسیحیت میانگارند؛ چرا که خود نیچه کلیسا را به عنوان تابوت خدا وصف کرده است. دیگر این که مرگ خدا را چنین تفسیر کردهاند که یعنی خدایی هست، اما مرده. روی همین، گزاره «خدا مرده است» با «خدا نیست» متمایز است.
بحث دیگر اینکه طرفداران دینزدایی و یا باورمندان بدان، هرگونه بیاخلاقی و ناهنجاری را به دینزدایی نسبت میدهند. مثلاً افزایش طلاق و پدیدهای مانند جشن طلاق و ازدواج سفید را نشانه اتمام دوران دینداری و حتی پایان کارکرد دین و یا اتمام ضرورت آن میپندارند. باید گفت پدیدههایی نظیر آنچه گفته شد، از جایی شروع شد که سکولاریسم از ازدواج و خانواده قداستزدایی کرد. چراکه قداستزدایی از ازدواج سبب ازدواجزدایی شده است. از اینرو، بعضاً سکولاریسم با زدودن قداست از چیزها، آن چیزها را از ما گرفته است.
جالب است بدانیم بوبر، عامل کسوف خدا یا به تعبیر خود او «پنهانشدن خدا از چشمان ما» را بیاعتمادی میان انسانهای روزگار جدید میداند. همچنین به نظر او این بیاعتمادی سبب شده تا انسانها نتوانند به هم نزدیک شده و باهم گفتوگو کنند. روی همین باید گفت کسوف خدا نزد او ابتدا به ساکن نه ناظر به مرگ یا افول دین، که ناظر به روابط انسانی و افول اخلاق مطرح شده است. گفتوگوی میان انسانها مقولهای اخلاقی ـ رفتاری و فرادینی است. در این سو، روشنفکران وطنی ما کمتر از افول اخلاق سخنی به میان آورده و غالباً بر افول دین و حتی سقوط آن انگشت تأکید نهادهاند. این نوع نگاه به طور خاصی در میان جامعهشناسان دیده میشود.
غالباً نگاه جامعهشناسانه به دین، به نفی و حداقل تضعیف آن منجر میشود. عینک جامعهشناسانه، ابعاد باطنی و حتی شناختی دین را کنار گذاشته و مواجههای کارکردی با آن دارد و دست بر قضا همین رویکرد کارکردگرایانه یا ابزاری، از همان آغاز دین را درجه دو میسازد.
بسیاری از کسانی که جامعه و مردم ایران خصوصاً نسل جوان را در حال بیدین شدن به تصویر میکشند، مدعی منطق پوزیتیویستی و کنار گذاشتن ارزشهای دینی در تحقیق علمی هستند. این یک تناقض است؛ چون از سویی ادعای پوزیتیویستی دارند، اما از سوی دیگر بدون هیچ پیمایش و آمار دقیقی جامعه ایران را غیردینی معرفی میکنند.
پینوشت:
۱ برای مطالعه بیشتر و نقد مفصلتر جداانگاری تعقل و تعبد رجوع کنید به مطلبی از نگارنده با عنوان «فلسفه اسلامی ممکن است؟ میتوان هم متعبد بود هم متعقل؟» به این نشانی