کد خبر : ۱۰۴۹۳۷
تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۰:۴۸

نگاه رهبر انقلاب به «سبک زندگی» در بیانیۀ گام دوم

رهبرِ انقلاب تصریح می‌کند که در دورۀ پس‌از انقلاب، پیشرفت‌های ما در زمینۀ سبکِ زندگی، «چشمگیر» نیست ازاین‌رو، باید نخبگانِ فکری و سیاسی آسیب‌شناسی کنند که چرا پیشرفتِ چندانی نکردیم؟
عقیق:مهدی جمشیدی: تعبیری که رهبرِ انقلاب در بیانیۀ گامِ دوّمِ انقلاب دربارۀ سبکِ زندگی به‌کار برده‌اند «مقابله با ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی» است. این تعبیر، دربردارندۀ چهار مقوله است: «سبکِ زندگی» که مقوله‌ای فرهنگی است، «سبکِ زندگیِ غربی» که فرهنگِ معارض است، «ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی» که نشانگرِ تهاجمِ فرهنگیِ غرب به جامعۀ ما است، و «مقابله با ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی» که دلالت بر واکنشِ دفاعیِ ما دارد. دربارۀ هریک از این فقرات، گفتنی‌ها و توضیح‌هایی وجود دارد که به روشن‌شدنِ هرچه بیشترِ مسأله، کمک می‌کند.

[۱]. اصرار بر سبکِ زندگی، نشانگرِ «تقدّمِ امرِ اجتماعی» است

رهبرِ انقلاب در بندِ پایانیِ بیانیۀ گامِ دوّمِ انقلاب، به مقولۀ «سبکِ زندگی» پرداخته و اشاراتی به آن کرده‌اند. نخستین‌بار، ایشان در سالِ نودویک از مقولۀ سبکِ زندگی سخن گفتند و به آسیب‌شناسیِ وضعِ سبکِ زندگیِ روزمرۀ مردم پرداختند و موارد و فقراتِ متعدّدی را بیان کردند و در نهایت، توصیه نمودند که اصحابِ فکر و نظر، هم «مقوّمات» و «معیارها» ی سبکِ زندگیِ اسلامی را تبیین کنند، هم ریشه‌ها و خاستگاه‌های شکل‌گیریِ «عیوب» و «نقصان» در سبکِ زندگی را بیابند و هم «سازوکارها» و «راهکارها» ی ایجادِ تغییر در سبکِ زندگیِ کنونی و حرکتِ شتابان به‌سوی سبکِ زندگیِ اسلامی را مشخص کنند. پس از این بود که موضوعِ سبکِ زندگی، در دستورکارِ محقّقان و اندیشمندان قرار گرفت و دربارۀ جوانب و اضلاعِ آن، مباحثات و مطالعاتِ درخورتوجّهی پدید آمد. اهمّیّت و فضیلتِ سبکِ زندگی، آن اندازه است که ایشان در بیانیۀ گامِ دوّمِ انقلاب، «یکی از بندهای اصلیِ» آن را به این مقوله اختصاص دادند.

اعتنا و التفاتِ رهبرِ انقلاب به مقولۀ سبکِ زندگی، به‌راستی نمایانگرِ آن است که ایشان بسیار به «وضعِ اجتماعی» و «مناسبات و احوالاتِ مردم در لایۀ اجتماعی»، نظر دارند و دغدغه‌ها و ملاحظه‌های‌شان محدود به لایۀ سیاسی نیست. این امر بدان جهت است که ازیک‌سو، «هدفِ حقیقی و نهاییِ» ما، زمینه‌سازی برای استکمالِ انسان و وصولِ انسان به مراتب و درجاتِ معنوی و روحی است و زندگیِ اجتماعی و برپاییِ دولتِ اسلامی و شکوفاییِ شئونِ مادّیِ زندگی، همگی بیش از «مقدّمه» و «درآمد» ی نیست:

این جهان، خود حبسِ جان‌های شماست

هین روید آن‌سو که صحرای شماست

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ اوّل؛ بیتِ ۵۲۵).

ازجمله، ساحاتی که معطوف به کمالات و فضائلِ معنوی و الهیِ انسان است، سبکِ زندگی است؛ و ازسوی‌دیگر، انقلابِ اسلامی، یک انقلابِ «مردم‌پایه» و به‌شدّتِ «اجتماعی» است و قوام و دوامِ آن، وابسته به پشتوانه و بنیانِ مردمی‌اش است، و چنانچه اوضاع و احوالِ فرهنگیِ مردم دگرگون شود، انقلاب نیز دچارِ چالش می‌شود.

رهبرِ انقلاب می‌گوید آن مفهومی که می‌تواند اهدافِ نظامِ اسلامی را تا حدودِ زیادی، در خود جمع کند و نشان دهد، مفهومِ «پیشرفت» است، و پیشرفت در معنای اسلامی، با پیشرفت در فرهنگِ غربی متفاوت است. یکی از ابعادِ پیشرفت با معنای اسلامی، عبارت است از «سبکِ زندگی / شیوۀ زیستن / فرهنگِ زندگی»، و سبکِ زندگی، تابعِ تفسیرِ ما از «هدفِ زندگی» است و هدفِ زندگی نیز در «مکتب / ایدئولوژی» طرّاحی می‌شود. اگر از منظرِ معنوی نگاه کنیم، چون هدفِ انسان، «رستگاری / فلاح / نجاح» است، باید به سبکِ زندگی اهمّیّت دهیم؛ و اگر به معنویّت اعتقاد داشته باشیم، برای «زندگیِ برخوردار از امنیتِ روانی و اخلاقی»، باز پرداختن به سبکِ زندگی، مهم است. ازآنجاکه مصداقِ عینی و خارجیِ پیشرفتِ اسلامی که هدفِ انقلابِ اسلامی است، ایجادِ تمدّنِ نوینِ اسلامی است، می‌توان گفت تمدّنِ نوینِ اسلامی، دو بخش دارد: بخشِ «ابزاری / وسیله‌ای / سخت‌افزاری»، بخشِ «اصلی / اساسی / نرم‌افزاری». بخشِ ابزاری عبارت است از علم، صنعت، اقتصاد و سیاست که در اینها، با وجودِ فشارها و تحریم‌ها، پیشرفت خوب بوده است. بخشِ اصلی، که همان سبکِ زندگی است مشتمل بر مسائلِ قلمروهای خانواده، ازدواج، مسکن، لباس، مصرف، خوراک، تفریحات، خط، زبان، کسب‌وکار، رفتارِ کاری، رفتارهای اجتماعی، رفتارهای سیاسی، رفتارهای رسانه‌ای، سفر، نظافت و طهارت و …. به این امور در اصطلاحِ اسلامی، «عقلِ معاش» گفته می‌شود و در کتبِ حدیثیِ اصیل و مهمِ ما بابی به‌نامِ «کتاب‌العشره» وجود دارد، همچنان‌که در قرآنِ کریم نیز، آیاتِ فراوانی دراین‌باره به چشم می‌خورد. بدین‌جهت، همان‌طورکه در فقه و حقوقِ اسلامی، زیاد کار کرده‌ایم، باید در «اخلاقِ اسلامی / عقلِ عملیِ اسلامی / آدابِ زندگیِ اسلامی / سلوکِ عملیِ اسلامی» هم کارهای پُرحجم و باکیفیّت انجام دهیم. واقعیّتِ مهم این است که اگر در بخشِ اصلی، پیشرفت نکنیم، پیشرفت‌های بخشِ ابزاری نه می‌توانند ما را «رستگار» کنند، نه می‌توانند به ما «امنیت و آرامشِ روانی» ببخشند؛ همچنان‌که در جوامعِ غربی به این آفت دچار شده‌اند و مبتلا به «بی‌هدفی» و «پوچی» و «ناامیدی» و «عدم‌امنیت در اجتماع و خانواده» هستند. اگر جامعۀ به «ثروت و قدرتِ مادّی» دست یابد، تازه به یک حیوانِ سیر و قدرتمند تبدیل می‌شود، درحالی‌که از نظرِ اسلام، ارزشِ «انسانِ گرسنه» از «حیوانِ سیر»، بیشتر است. بنابراین، «اصل» این است که ما سبکِ زندگیِ خود را اصلاح کنیم (آیت‌الله خامنه‌ای؛ در دیدارِ جوانان؛ ۲۳ مهر ۱۳۹۱).

در مقابل، جریان‌هایی وجود دارند که امرِ اجتماعی در نظرشان، «مغفول» و «مهجور» است و جز در مواقعی که استفادۀ ابزاری از آن به تحقّقِ پاره‌ای منافع می‌انجامد، به آن اعتنا نمی‌کنند. ازجمله، «نیروهای تکنوکرات» - عمل‌گرایانِ اشرافی - که فقط به «توسعه‌یافتگی» می‌اندیشند و از آن نیز وجوهِ «سخت» و «مادّی» و «صنعتی» اش را اراده می‌کنند و در حلقه‌های بسته و غیرشفاف، تصمیم می‌گیرند، جامعه را هیچ می‌انگارند و امرِ اجتماعی را در لابلای چرخ‌های پولادینِ توسعه و رشدِ اقتصادیِ تک‌سویه و سرمایه‌سالارانه، منهدم می‌کنند. ازاین‌رو، دورۀ حاکمیّتِ تکنوکرات‌ها، همیشه دورۀ «انقباض» و «فروبستگیِ» امرِ اجتماعی بوده است. همچنین باید افزود که «نیروهای لیبرال» - روشنفکریِ سکولار - نیز که به‌دنبالِ «توسعۀ سیاسی» هستند و تجدُّدِ غربی را نهایتِ خواسته‌ها و مقاصدِ خود می‌شمارند، در علایقِ انتزاعی و روشنفکرانۀ خود غرق هستند و با زبان و دغدغه‌های روزمره و واقعیِ مردم، بیگانه‌اند. پس جریان‌هایی که مبتنی بر «تقدّمِ امرِ اقتصادی» یا «تقدّمِ امرِ سیاسی» شکل گرفته‌اند، خواه‌ناخواه، به امرِ اجتماعی گزند می‌رسانند و مردم را عامدانه به فراموشی می‌سپارند.

همچنین باید گفت توصیفِ امرِ اجتماعی با تعبیرِ «سبکِ زندگی» نیز ناشی از دقت‌نظر و باریک‌اندیشیِ رهبرِ انقلاب است که ایشان این مفهومِ «لطیف» و «همه‌فهم» را مطرح کرده و بر آن اصرار ورزیده‌اند تا به‌تدریج در ذهنیّتِ جمعی، ریشه بدواند و جاگیر شود. آری، باید «تحوّل» را از همین سطحِ «عینی» و «روزمره» که ناظر به «زندگیِ واقعی و جاریِ توده‌های مردم» است، آغار کرد؛ این سطحِ خُرد و پیش‌پاافتاده، دگرگونی‌های کلان و پهن‌دامنه را رقم خواهد زد.

[۲]. سبکِ زندگیِ غربی، تجسّمِ «انسان‌مَداری» است

رهبرِ انقلاب در بیانیۀ گامِ دوّمِ انقلاب، از «سبکِ زندگیِ غربی» سخن گفته‌اند. رهبرِ انقلاب تأکید می‌کند که فرهنگِ غربی، ذهن‌ها و فکرها را «مادّی» می‌کند و هدفِ زندگی را به کسبِ «پول» و «ثروت» فرومی‌کاهد و «آرمان‌های معنوی» و «تعالیِ روحی» را کنار می‌زند، «گناه» را عادی‌سازی می‌کند، موجبِ فروپاشیِ «خانواده» می‌شود، و …. ازاین‌رو، باطنِ فرهنگِ غربی عبارت است از «سبکِ زندگیِ مادّیِ و گناه‌آلود». به‌این‌ترتیب، «ترویجِ فرهنگِ غلط و منحطِ غربی»، یک مسألۀ اجتماعیِ مهم است (آیت‌الله خامنه‌ای؛ در دیدارِ جوانان؛ ۲۳ مهر ۱۳۹۱). از نظرِ ایشان، غربِ متجدِّد، عالَمِ مبتنی بر سه عنصر است: یکی «مادّه‌زدگی» که به‌معنیِ زوال معنا و معنویّت الهی در سبکِ زندگیِ غربی است، دیگری «ابتذال‌گرایی» که دلالت بر طغیانِ اباحه‌گری و نفسانیّت در سبکِ زندگیِ غربی دارد، و «ستیزه‌جویی» که نمایانگرِ تنازعِ جنگل‌وار برای بقا و تفوّق در سبکِ زندگیِ غربی است. ازاین‌رو، نگاهِ ایشان به غرب و مبادیِ نظری و عملیِ آن، «انتقادی» و «ابطالی» است، به‌طوری‌که ایشان درعین‌حال‌که معتقدند ما می‌توانیم پاره‌ای از اجزا و عناصرِ تمدّنِ غربی را اخذ و اقتباس کنیم، امّا کلّیّتِ و مبادیِ آن را نمی‌پذیریم و «دنباله‌رو» و «پیروِ» آن نیستیم، بلکه چون تاریخِ انقلابِ اسلامی، ذیلِ تاریخِ تجدُّد نیست و از اقتضائاتِ آن تبعیّت نمی‌کند. انقلابِ اسلامی، از «جهانِ معناییِ الهی» برخاسته و در پیِ احیای زندگیِ خداپسندانه و نظام‌سازی و ساختارپردازیِ اجتماعی براساسِ تعالیم و معارفِ دین است، درحالی‌که غرب از دورۀ تجدُّد، «دین» را به‌حاشیه راند و خواست و رضایتِ جمعی را ملاک قرار می‌دهد.

بحران‌ها و چالش‌های بزرگی که اکنون جامعۀ غربی با آنها مواجه است و آن را در معرضِ «فروپاشی» و «انحطاط» قرار داده است، در عمل نشان می‌دهد که غرب در مقامِ جامعه‌پردازی و تدبیرِ زندگیِ اجتماعی، شکست خورده و هرگز استحقاقِ الگو واقع‌شدن ندارد. جامعۀ غربی در درونِ خودش، در حالِ تهی‌شدن و پوک‌شدن است؛ «خشونت» و «جنایت» در مقیاسِ وسیع، امنیت را از پیکرِ جامعه زدوده است؛ خلاء‌ها و نقصان‌های معنوی و روحی، انسانِ غربی را با «پریشانی» و «سرگردانی» و «تشویش‌خاطر» روبرو کرده است؛ بنیانِ «خانواده»، به‌شدّت متزلزل و بی‌ثبات شده است؛ «مذموم‌ترین روابطِ غیراخلاقی و حیوانی» ازجمله هم‌جنس‌بازی شایع شده است؛ «فردگرایی» و «خویش‌مرکزبینی» و «خودخواهی»، قوام و کیانِ جامعه را مخدوش کرده است؛ «مادّی‌اندیشی» و «پول‌پرستی»، موجب شده وجدانِ اخلاقی و حسِ فداکاری و دیگرخواهی از میان برد. برخلافِ تصویرسازی‌های رسانه‌ای و دروغین، زندگی در غرب دستخوشِ مصائب و دشواری‌های بسیاری از این‌دست هستند و غرب نتوانسته به وعده‌های بلندپروازانۀ خود دربارۀ ایجادِ آرمان‌شهر عمل کند.

براین‌اساس، اکنون تقابلِ ما با غربِ متجدِّد، از سنخِ صف‌آراییِ «انبیا و اولیای الهی» در برابرِ «طاغوت‌ها» و «فرعون‌ها» است. صف‌بندیِ امروز، همان صف‌بندیِ دیروز است و تاریخ، تکرار شده است:

دو عَلَم برساخت اسپید و سیاه

آن یکی آدم، دگر ابلیسِ راه

در میانِ آن دو لشکرگاه زَفت

چالش و پیکار، آنچه رفت رفت

هم‌چنان دورِ دوّم هابیل شد

ضدّ نورِ پاکِ او، قابیل شد

هم‌چنان این دو عَلَم از عدل و جور

تا به نمرود آمد اندر دور دور

ضدّ ابراهیم گشت و خصمِ او

وآن دو لشکر، کین‌گزار و جنگ‌جو

چون درازی جنگ آمد ناخوشش

فیصل آن هر دو آمد آتشش

پس حَکَم کرد آتشی را و نکر

تا شود حلّ مشکلِ آن دو نفر

دور دور و قرن قرن این دو فریق

تا به فرعون و به موسیِ شفیق

سال‌ها اندر میان‌شان حرب بود

چون ز حدّ رفت و ملولی می‌فزود

آبِ دریا را حَکَم سازید حقّ

تا که ماند، کی برد زین دو سبق

هم‌چنان تا دور و طورِ مصطفی

با ابوجهل، آن سپهدارِ جفا

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ ششم؛ بیت‌های ۲۱۵۵-۲۱۶۵).

دریک‌سو، «ایمان» و «توحید» و «معنویّت» و «اخلاق» است، و درسوی‌دیگر، «کفر» و «شرک» و «مادّیّت» و و «رذالت». این نزاع و کشمکش، نبردِ میانِ «عقل» و «نفس» است. انقلابِ اسلامی، پرچم‌دارِ «جبهۀ الهی و رحمانی» است و امریکا، پرچم‌دارِ «جبهۀ شیطانی و حیوانی». این‌که امام خمینی، امریکا را «شیطانِ بزرگ» نامید، ناشی از شناختِ ایشان از ذات و ماهیّتِ آن بود؛ ایشان می‌دانست که امروز این امریکاست که مظهرِ کاملِ «استکبار» و «ضلالت» و «فساد» است.

[۳]. «جهانی‌شدن»، جهانی‌سازیِ سبکِ زندگیِ غربی است

آنچه که رهبرِ انقلاب در این بیانیه بدان توجّه کرده است، «ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی» است؛ یعنی ایشان از ناحیۀ «تبلیغ‌شدن» و «اشاعه‌یافتنِ» سبکِ زندگیِ غربی در جامعۀ ما، احساسِ تهدید و نگرانی می‌کند و نسبت به آن هشدار می‌دهد. پس در اینجا، مسأله عبارت است از «رواج» و «انتشارِ» سبکِ زندگیِ غربی در جهانِ فرهنگیِ ما. در درجۀ نخست، باید «راه‌ها» و «روش‌ها» ی گسترش‌یافتنِ سبکِ زندگیِ غربی را بشناسیم و تا بتوانیم چاره‌یابی و علاج‌اندیشی کنیم.

غربِ متجدِّد از آغازِ شکل‌گیری تاکنون، همواره در پیِ «بسطِ وجودِ خویش» بوده و خود را امرِ «عام» و «جهانشمول» می‌انگاشته و برای تحقّقِ این‌منظور نیز، نظریه‌پردازی کرده است. در سنّتِ نظریِ ابتدایی و اوّلیّه، «نظریۀ ترقّی» مطرح و ادّعا شد که همۀ جوامعِ غیرغربی، «عقب‌مانده» هستند و برای پیشرفت، محتاجِ حرکت در راستایی هستند که غربِ متجدِّد آن را پیموده است. در مرحلۀ بعدی، «نظریۀ توسعه» از راه رسید که در حقیقت، ارادۀ نهفته در پسِ آن، معطوف به سوق‌دادنِ تحمیلی و اجباریِ جوامعِ غیرغربی به‌سوی غرب، امّا به‌شکلِ نرم و در چارچوبِ ساختارهای معرفتی و ایدئولوژیکِ به‌ظاهرِ علمی و معیارین. به‌این‌ترتیب، جهان به سه دستۀ جوامعِ «توسعه‌یافته»، «درحال‌توسعه» و «توسعه‌نیافته» تقسیم شدند و تمامِ مناسبات و معادلاتِ جهانی براساسِ همین منطقِ پیشینی و غربی، صورت‌بندی شدند. «نظریۀ جهانی‌شدن»، آخرین نسخه‌ای است که غربِ متجدِّد برای بسطِ خود مطرح کرده و می‌خواهد با القای این معنا که جهان در حالِ حرکت به‌طرفِ «همگرایی» و «یکپارچگی» است، خویش را به دیگری‌ها و اغیار تحمیل کند. پس در واقع، جهانی‌شدن، اوّلاً «جهانی‌سازی» است و ثانیاً، «غربی‌سازی». در همین امتداد، سبکِ زندگیِ غربی نیز در گسترۀ جهانی و در میانِ جوامعِ غیرغربی، منتشر و تحمیل می‌شود.

رهبرِ انقلاب معتقد است که تمدّنِ غربی سعی می‌کند با زورگویی، «روش / سبک / سلوکِ زندگیِ» شایع در جوامعِ خود را به جوامعِ غیرغربی «تحمیل» کند. در حقیقت، فرهنگِ غرب، یک فرهنگِ «مهاجم» و «نابودکنندۀ فرهنگ‌های بومی» است. ازجمله در تاریخِ ما، آنها به‌واسطۀ گماشتنِ رضاخانِ پهلوی و تقویتِ او و هدایتِ روشنفکرانِ وابسته، فرهنگِ خودشان را بر ما تحمیل کردند، به‌طوری‌که بعضی از وزرا و نخبگانِ سیاسی حکومتِ پهلوی که جنبۀ فرهنگی داشتند، عاملانِ غرب برای دگرگون کردنِ فرهنگِ ما بودند، و دراین‌راستا، هرچه توانستند، به‌انجام رساندند، از قبیلِ کشفِ حجاب و محدود و منزوی‌کردنِ روحانیّت (آیت‌الله خامنه‌ای؛ در دیدارِ جوانان؛ ۲۳ مهر ۱۳۹۱). به باورِ رهبرِ انقلاب، ازیک‌سو، این‌که غرب می‌کوشد خود را «تحمیل» کند و ارزش‌های فرهنگیِ جوامعِ غیرغربی را «منهدم» نماید، ناصواب و ناموجّه است؛ و ازسوی‌دیگر، سبکِ زندگیِ غربی، ازآنجاکه «خطا» و «ناروا» است، استحقاقِ جهانشمولی و تعمیم ندارد و حتّی در خاستگاه و سرچشمۀ خود نیز باید کنار نهاده شود. سیاست‌های فرهنگیِ غرب، یک «هجومِ نرم و خاموش» را سامان داده است، به‌طوری‌که هرچند بسیاری از کشورهای دنیا، به فرهنگِ بومی و ملّیِ خود افتخار می‌کنند و فرهنگ‌های آنها در عینِ بالندگی و زایش، صدها سال جوامعِ بشری را به‌خوبی تغذیه کرده است، ازجمله فرهنگِ حاکم بر دنیای اسلام، امّا در دوره‌ی معاصر، غرب با بهره‌گیری از ابزارهای پیشرفته، بر «شبیه‌سازی و همانندسازیِ فرهنگیِ جهان» پافشاری می‌کند. باید «تحمیلِ فرهنگِ غرب بر سایرِ ملّت‌ها» و «کوچک‌شمردنِ فرهنگ‌های مستقل» را، یک «خشونتِ خاموش و بسیار زیان‌بار» تلقّی کرد. تحقیرِ فرهنگ‌های غنی و اهانت به محترم‌ترین بخش‌های آنها در حالی صورت می‌گیرد که فرهنگِ غربیِ مدّعیِ جایگزینی، به‌هیچ‌رو از ظرفیّت و استحقاقِ جانشینی برخوردار نیست. به‌طورِ مثال، دو عنصرِ «پرخاش‌گری» و «بی‌بندوباریِ اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفه‌های اصلیِ فرهنگِ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاهِ این فرهنگ را حتّی در خاستگاهش نیز تنزّل داده است. حال اگر ما یک فرهنگِ «ستیزه‌جو»، «مبتذل» و «معناگریز» را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانعِ سیلِ ویران‌گری شویم که در قالبِ انواعِ محصولاتِ شبه‌هنری به‌سوی جوانانِ ما روانه می‌شود، مقصّریم؟ آری، اهمّیّت و ارزشِ «پیوندهای فرهنگی» را نباید انکار کرد؛ زیرا این پیوندها، هرگاه در «شرایطِ طبیعی» و با «احترام به جامعه‌ی پذیرا» صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است، امّا در مقابل، «پیوندهای ناهمگون و تحمیلی»، ناموفّق و خسارت‌بار بوده است (آیت‌الله خامنه‌ای؛ دوّمینِ نامه به جوانانِ غربی؛ ۸ آذر ۱۳۹۴).

[۴]. امکانِ «مقاومتِ فرهنگی» در برابرِ سبکِ زندگیِ غربی وجود دارد

توصیه و راهکارِ رهبرِ انقلاب در برابرِ مسألۀ یاد شده عبارت است از «مقابله با ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی». این سخنِ تجویزی، مبتنی بر یک پیش‌فرضِ مهم و بنیادین است و آن، قائل‌بودن به «امکانِ مقاومت» است؛ یعنی هرچند غربِ متجدِّد، خود را همۀ جهان تحمیل کرده و ساختارهای بومی و درونیِ جوامعِ غیرغربی را بسیار تخریب کرده و امروز نیز با تکیه بر ثروت و قدرتِ خویش، بر جهان حکمرانی می‌کند، امّا بااین‌حال، می‌توان در برابرِ تجدُّدِ جهانی‌شده ایستاد و دستِ رد به سینۀ آن زد. به‌بیان‌دیگر، غربی‌شدن و غلبۀ فرهنگیِ غرب، «سرنوشتِ محتوم» و «حوالتِ تاریخیِ» ما نیست و این‌گونه نیست که مقاومت و مخالفت، بی‌تأثیر و نامعقول باشد. قبول یا ردِ این امکانِ تاریخی، بسیار تعیین‌کننده و مولّدِ شکافِ اساسی میانِ جریان‌های فکری است.

اصلِ وقوعِ «انقلابِ اسلامی» در جهانی که تجدُّدزده بود و در جامعه‌ای که در اختیارِ ایالاتِ متحدۀ امریکا قرار داشت و طیِ پنجاه‌سال، به‌صورتِ فشرده و آمرانه، برنامۀ متجدِّدسازی اجرا شده بود، در عمل نشان داد که می‌توان مقاومت کرد و شورید و وضع را به‌نفعِ خود تغییر داد. اگر امام خمینی به چنین «نشدن‌ها» و «امتناع‌ها» یی می‌اندیشد، باید به‌طورکلّی، فکرِ انقلاب و انقلابی‌گری را از ذهن خود بیرون می‌کرد و تسلیمِ اقتضائات و محدودیّت‌های تحمیلیِ تجدُّد می‌شد، حال‌آن‌که از همان آغاز، به «آرمان‌های بلندپروازانه» و «مقاصدِ رسولانه» اندیشید و ارادۀ خود را معطوف به تحوّلاتِ پهن‌دامنه کرد. پس از انقلاب نیز ایشان بر همین مدار و مبنا حرکت کرد و حتّی اندکی در مقابلِ فشارها و سنگ‌اندازی‌های بی‌سابقۀ دولت‌های غربی، عقب ننشت و مرعوب نشد. جنگِ امروز، بیش از هرچیز، «جنگِ اراده‌ها» است و آن کسی، پیروزِ این جنگ است که صاحبِ عزمِ راسخ و آهنین است و تهدیدها و فضاسازی‌ها، او را منفعل نمی‌کنند. دراین‌میان، بیش از هرچیزی باید به امداد و نصرتِ الهی تکیه کرد، نه‌این‌که در محاسبات و معادلاتِ مادّی، غرق شد:

گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی نباشد هیچ غم

(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ ۳۸۷).

[۵]. راهبردِ «منعِ فرهنگی» در مقابلِ ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی، موجّه است

به‌قطع نباید جامعه را در برابرِ تصرّفات و تعدّی‌های غرب، به حالِ خود «رها» کرد و به‌نامِ «آزادی» و «تکثّرِ فرهنگی»، زمینه را برای اشاعه‌یافتنِ سبکِ زندگیِ غربی، فراهم نمود. غرب می‌خواهد نظامِ جمهوری‌اسلامی، از قدرتِ حکمرانیِ خود استفاده نکند و عرصۀ عمومی را رها کند تا خود دست‌به‌کار شود و باورها و رفتارها را دگرگون سازد. آری، در مقامِ نظر و خطابه‌خوانیِ سیاسی و روشنفکرانه، غرب از ایدئولوژیِ لیبرالیستی دفاع می‌کند و خود را مبدع و ملزم به آن معرفی می‌کند، امّا در مرحلۀ عمل، سخت‌گیر و تنگ‌نظر است و پنهان‌ترین نظارت‌ها را بر جامعه اعمال می‌کند. پس غرب ما را به چیزی توصیه می‌کند که خود به آن وفادار نیست. نباید از جامعه غفلت کرد و به بهانۀ «آزادی»، به‌گونه‌ای زمینه‌سازی کرد که «حقیقت» و «فضیلت» نادیده انگاشته شوند و از قدرتِ حکمرانی برای پشتیبانی از ارزش‌های معنوی و الهی و جلوگیری از گسترشِ ضلالت و تباهی و فساد، بهره گرفته نشود. «ولنگاریِ فرهنگی» و «بی‌طرفیِ دولت» نسبت به فرهنگ، پذیرفتنی نیست و نمی‌توان جامعه را در مقابلِ هجومِ سبکِ زندگیِ غربی، «تنها» نهاد و هیچ «حائل» و «مانع» و «سد» ی در برابرِ این هجوم قرار نداد. جامعۀ اسلامی باید «ایمن» و «مطمئن» و «دور از دسترسِ دشمن» باشد، نه‌این‌که «مرزها» و «حصارها» و «فاصله‌ها»، نابود شوند و دشمن به درونِ خانه‌های ما راه یابد. وقتی غرب در پیِ «نفوذِ فرهنگی» و ایجادِ «رخنۀ فرهنگی» است، ما باید غرب را «دیگری» و «غیرِ» فرهنگیِ خویش به‌شمار آوریم و از اختلاط و آمیزشِ فرهنگی خودداری کنیم.

ازجمله منافذِ فرهنگی که غرب تاکنون برای نفوذِ فرهنگی از آنها استفاده کرده است، عبارتند از: «برنامۀ توسعه»، «علومِ‌انسانیِ‌سکولار» و «فضای مجازیِ غربی». برنامۀ توسعه، آنچنان در ذهن‌های رسوب کرده که به‌عنوانِ اصل‌موضوعه، پذیرفته شده و گویا تنها راهِ ممکن است. در سال‌های اخیر، «سندِ توسعۀ پایدار» در مراکزِ غربی، ساخته‌وپرداخته شده و در قالبِ الگوی عام و جهانی به همۀ جوامع، القا شده است. «سندِ آموزشیِ دوهزاروسی»، یکی از اضلاعِ این برنامۀ کلان بود که رهبرِ انقلاب، صریح و قاطع با آن مخالفت کردند. به‌هرحال، واضح است که برنامۀ توسعه، به بازتولیدِ رسمیِ تجدُّد و سبکِ زندگیِ غربی منجر می‌شود و ما تا زمانی‌که از این الگو عبور نکنیم و الگوی پیشرفتِ اسلامی- ایرانی را در دستورکار قرار ندهیم، همچنان با چرخۀ مخرّبِ ایجادِ سبکِ زندگیِ غربی، دست‌به‌گریبان خواهیم بود. علومِ‌انسانیِ‌سکولار نیز در عرصۀ دانشگاهی، نیروی فکریِ متناسب با خود را می‌آفریند و همین نیروها وقتی در درونِ ساختارهای سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرند، مفاد و مضامینِ آموزش‌دیده را محقّق می‌کنند. اگر برنامۀ توسعه، در لایۀ سیاسی و حاکمیّتی مستقر است و از این لایه، سبکِ زندگیِ غربی را منتشر می‌کند، علومِ‌انسانیِ‌غربی، در لایۀ اجتماعی نشسته است و به‌صورتِ مستقیم، طبقۀ اجتماعیِ تجدُّدمآب را می‌آفریند. از دیگر منافذِ فرهنگی که سبب‌سازِ تحمیل و ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی به جامعۀ ما می‌شود، فضایِ مجازیِ غربی است. فضای مجازی، که اکنون «ولنگارانه» و «بی‌مهار» است و همگان بی‌هیچ نظارتی به آن دسترسی دارند، گسترده‌ترین و فراگیرترین نقطۀ تماسِ فرهنگیِ ما با غرب است و غرب از همین منفذ، تحوّلاتِ اجتماعیِ عینی و بیرونی را رقم می‌زند. این هرج‌ومرج و افسارگسیختگی در حالی است که نیروهای غیرانقلابی و غرب‌گرا، نه اهتمامی به راه‌اندازیِ «شبکۀ ملّیِ اطّلاعات» دارند، نه از «شبکه‌های اجتماعیِ بومی و وطنی» حمایت می‌کنند، نه دسترسیِ غرب به لایه‌های درونیِ جامعۀ ما را «محدود» می‌کنند. دشمن از طریقِ همینِ منافذِ فرهنگی، به ذخایرِ فرهنگیِ ما هجوم می‌برد و حاصلِ کوشش‌های فرهنگیِ نیروها و ساختارهای ما را به باد می‌دهد. پس به‌ناچار، باید ابتدا برای این امر، چاره‌ای اندیشید و منفذها و مسیرهای نفوذِ دشمن را مسدود کرد تا بیش از این، دچارِ خسرانِ فرهنگی نشویم:

ما در این انبار، گندم می‌کنیم

گندمِ جمع آمده، گم می‌کنیم‌

می‌نیندیشیم آخر ما به هوش

کین خلل در گندم است از مکرِ موش‌

موش تا انبارِ ما حفره زدست

وز فنش، انبارِ ما ویران شدست‌

اوّل ای جان، دفعِ شرِ موش کن

وانگهان در جمعِ گندم، جوش کن‌

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ اوّل؛ بیت‌های ۳۷۷-۳۸۰).

البتّه روشن است که توصیه به «مقابله با ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی»، هرگز به‌معنیِ «انزواطلبی» و «گسستن از جهان» و «استفاده‌نکردن از ظرفیّت‌ها و فرصت‌های بیرونی» نیست، بلکه به‌این‌معنی است که باید در عینِ برقراریِ ارتباط و تعامل با بیرون، «مرزهای هویّتی» و «حریم‌های ایدئولوژیکِ» خود را حفظ کرد و گرفتارِ «اضمحلال و انهدامِ معنایی» نشد. پس سخن بر سرِ «تعاملِ منضبط و مهارشده» با جهان‌های فرهنگیِ بیگانه است و حفظِ «استقلالِ فرهنگی» است، نه قطعِ هرگونه ارتباط و دادوستد. ما براین‌باور نیستیم که هرچه از غرب آمده، باید «نفی» و «انکار» شود و هیچ متاعِ غربی، درخورِ اخذ و اقتباس نیست و باید پیشاپیش و متعصّبانه، «نه» گفت. ازطرف‌دیگر، به فواید و منافعِ ارتباطات و تعاملاتِ فرهنگی و معرفتی نیز واقفیم و می‌دانیم بخش‌هایی از شکوفایی و رونقِ فرهنگی، وابسته به همین گشودگی‌ها و آزادی‌ها و تقابل‌هاست، امّا درعین‌حال، معتقدیم که نباید «وادادگی» و «انفعال» و «هضم‌شدن» را «تعامل» و «تبادل» نام نهاد. آن تعامل و ارتباطی مطلوب و ممدوح است که موجباتِ بالندگی و بسطِ «خویشتنِ فرهنگیِ» ما را فراهم کند و بنیان‌های «سبکِ زندگیِ بومی و دینیِ» ما را تثبیت نماید، نه‌این‌که داشته‌ها و اندوخته‌های تاریخیِ ما را سست و رقیق کند. به‌تعبیرِ رهبرِ انقلاب، هر سیاستی که «هویّتِ ملّیِ» ما تخریب کند، «منافعِ ملّیِ» ما را نیز محقّق نخواهد کرد و «منافعِ ملّیِ» ما، جدا از «هویّتِ ملّیِ» ما نیست. پس معنای مقاومتِ فرهنگی، «استقلال» است نه انزوا.

[۶]. راهبردِ «مصونیّتِ فرهنگی» در مقابلِ ترویجِ سبکِ زندگیِ غربی، اساس است

افزون‌بر راهبردِ منعِ فرهنگی، باید کارِ «ایجابی» و «اثباتی» نیز انجام داد و تصوّر نکرد از فعالیّت‌های «سلبی» و «نفیی»، به‌تنهایی کاری ساخته است. راهبردِ اصلی و عمده، چاره‌اندیشیِ مبتنی بر «مصونیّتِ فرهنگی» است؛ یعنی ما باید به‌صورتی عمل کنیم که جامعه، از درونِ خویش، «قوی» و «نیرومند» و «مقتدر» شود تا در مقابلِ تهاجمِ دشمن، گزند نبیند. شاید ما نتوانیم انگیزۀ تهاجم را در ذهنِ دشمن بمیرانیم، امّا می‌توانیم تهاجم او را «خنثی» و «بی‌اثر» کنیم، و اگر چنین کنیم، چه‌بسا دشمن از تهاجم، مأیوس شود. این گفته، برخاسته از نظریۀ «استحکامِ ساختِ درونیِ فرهنگی» است که رهبرِ انقلاب در طولِ دو دهۀ گذشته، بسیار از آن سخن گفتند و بر آن اصرار ورزیدند. استحکامِ ساختِ درونی به این معنی است که ما خویش را «تقویت» و «تثبیت» کنیم تا ضربه‌ها و خدعه‌ها و خباثت‌های دشمن، مؤثّر نیفتد:

کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه، کی مَر باد را وزنی نهد؟!

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ سوّم؛ بیتِ ۲۱۵).

رهبرِ انقلاب تصریح می‌کند که در دورۀ پس‌ازانقلاب، پیشرفت‌های ما در زمینۀ سبکِ زندگی، «چشمگیر» نیست و ما در این بخش، همانندِ بخشِ ابزاری پیشرفت نکردیم. ازاین‌رو، باید نخبگانِ فکری و سیاسی (در زمینه‌هایی حقوقِ همسر و فرزندان، زاد و ولد، خانه‌های مجرّدی در شهرهای بزرگ، طلاق، صلۀ رحم، روابطِ همسایگی، آپارتمان‌نشینی، رانندگی، تفریحِ سالم، موادّ مخدر، راست‌گویی، غیبت، پرخاش‌گری و بی‌صبری و نابردباری، معماری، طرّاحیِ لباس، آرایش، مصرف‌گرایی، ربا، تجمّل‌گرایی، حقوقِ افراد در رسانه‌ها، قانون‌گریزی، انضباطِ اجتماعی، کارِ جمعی، کارگریزی، وجدانِ کاری، محکم‌کاری در تولید و …)، آسیب‌شناسی کنند که چرا پیشرفتِ چندانی نکردیم؟ و بعد از آن‌که علّت‌ها را پیدا کردند، بپردازند به این‌که چگونه می‌توانیم اینها را علاج کنیم؟ اگر در اجتماعِ ما، گفتمانی ناظر به رفعِ آسیب‌های سبکِ زندگی پدید آید، در این بخش هم پیشرفت‌های خوبی خواهیم کرد. به‌این‌ترتیب، باید مراقب باشیم دچارِ «سکولاریسمِ پنهان» نشویم؛ گاهی اوقات، «ظاهر / تبلیغات / حرف / شعار» دینی است، امّا «باطن / عمل / برنامه‌ریزی»، جدا از دین است. ازطرف‌دیگر، نباید غفلت کرد که ایجادِ تحوّل در سبکِ زندگی، اوّلاً امری «تدریجی» است نه «یکباره»، ثانیاً محتاجِ «فرهنگ‌سازی» است نه «دستور».(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در دیدارِ جوانان؛ ۲۳ مهر ۱۳۹۱).

استحکامِ ساختِ درونیِ فرهنگی، از چند طریق محقّق می‌شود:

نخست، تکیه بر «خویشتنِ فرهنگیِ اسلامی»، به این معنی که ما باید «خودِ اسلامی» مان را دریابیم و بشناسیم و «دیگری‌ها» و «اغیار» را، «خود» قلمداد نکنیم و همچنین دچارِ «التقاطِ هویّتی» و «چندپارگیِ فرهنگی» نشویم. دراین‌حال است که از به اقتدار و عظمتِ فرهنگی دست خواهیم یافت و تهاجمِ دشمن، بی‌اثر خواهد شد.

دوّم این‌که باید خویشتنِ فرهنگیِ اسلامی را در زندگیِ ذهنی و عینی‌مان، «درونی» و «نهادینه» سازیم، به‌طوری‌که همۀ «وجودِ» ما شود و ما به اتّحادِ وجودی با آن دست یابیم؛ چون هویّتِ ما، «سطحی» و «احساسی» باشد، با هر تکانه و تلاطمی، بر خود خواهد لرزید و پایدار نخواهد ماند. پس باید هویّتِ یاد شده را هرچه بیشتر، «عمیق» و «معرفتی» کنیم تا ریشه‌هایش قوی و مستحکم شود. برای این منظور، باید راهِ «گفتمان‌سازی» را در پیش گرفت؛ یعنی باید ارزش‌ها را هرچه بیشتر به امرِ مقبول و بدیهی و بهنجار تبدیل کرد.

و سوّم این‌که باید ساختارها و نهادهای فرهنگیِ رسمی را از «سیاست‌های تجدُّدیِ پنهان و پیدا»، برحذر داشت و «اختلال‌ها» و «انحراف‌ها» ی‌شان را زدود و «جهت‌گیری‌های انقلابیِ خالص» را بر آنها حاکم کرد. این امر، محتاجِ حضورِ نیروهای اصیلِ انقلابی در رأسِ ساختارهای یاد شده است.


منبع:مهر

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین