۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۰۶
28 صفر به روایتی سالروز شهادت امام حسن (ع) است ؛ روزی که شاعران آئینی آن را با کلمات به سوگ نشستهاند.
در ادامه تعدادی از این اشعار میخوانید:
حجت الاسلام حنیفی
صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دستها گرم قنوتند، زحاجت لبریز
گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز
دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم
بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم
خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند
بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می کرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند
گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است
تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت تر از گودال است
طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غمهای حسن چاه نبود
آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟؟؟
جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را
روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را
بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه ی سنگ
با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچۀ تنگ
میلاد حسنی
از بسکه حُسن نام تو شد مشق جوهرم
عطر بقیع میوزد از باغ دفترم
شوق بهشت، سهم بقیه ز من مخواه
از گندم مزار شما ساده بگذرم
مسکین یتیم اسیر، همه زود آمدند
مثل همیشه در صف این خانه آخرم
نقش است بر کتیبهی خلقت هوالکریم
ثبت است بر جریدهی عالم هوالکرم
من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع
نذر ضریح توست النگوی مادرم
آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم
حالا خودم کلون قدیمی این درم
گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم؟
گفتی که این شما و سرای برادرم
اینها دو واژه اند که با هم غریبه اند
بر صفحه چون دو خط موازی "حسن" "حرم"
محمدجواد پرچمی
جانم فدای آن بنایی ...که نداری
قربان آن گلدسته هایی ...که نداری
هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از
دلتنگی گنبد طلایی ...که نداری
باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم
با یاد باب المجتبایی ...که نداری
قالیچه ارثیه مادر بزرگم
نذر تو صحن و سرایی ...که نداری
من هر شب جمعه سلامی می دهم به
شش گوشه کرببلایی ...که نداری
ما سینه زنهایت حسن کم گفته ایم آه
در مجلس دار البکایی ...که نداری
دردی که داری در خودت میریزی آقا
حق می دهم درد آشنایی ...که نداری
محسن کاویانی
تیری که سمتش رفت هم حتی
مثل کمان قدش کمانی بود
از دستِ آدمها ! رها می شد
شرمنده از این ناتوانی بود
تابوتِ گل را بوسه زد، افتاد
از شدت شرمندگی جان داد
در پای مردی آسمان پیشه
مردی که صلحش جان فشانی بود !
مردی که تنها رفت تا میقات
دلخسته از تفریط و از افراط
بر قلب پاکش صد هزاران زخم
از مومنانِ نهروانی بود
ای کاش زخمش زخمِ خنجر بود
زخمِ زبان از مرگ بدتر بود
زخم زبان هایی که او میخورد
پاداشِ عمری مهربانی بود
از بس که عمری ابن ملجم ها
با اسمِ یاری دورِ او بودند
وقت نمازش هم زره می بست
مردی که اوجِ پهلوانی بود
هی برد دندان بر جگر آخر
صبرش به لب آمد ولی پرپر!
آن روز تشتِ خانه چون دشتِ
گل های سرخ و ارغوانی بود
دلخسته بود از همنشینی ها
با قاتلینِ مادرش زهرا
زهری که نوشید آخرش، تنها،
شیرینی اش در زندگانی بود ...
میترا سادات دهقانی
صحن و حرم و گنبد و گلدسته نداری
بر روی کسی خانه ی دربسته نداری
آنقدر غریبی که در ایام شهادت
در هیچ خیابان علم و دسته نداری
بخشنده ای و کار به این که درِ خانه
مست آمده یا زاهد وارسته نداری
جانم به فدای تو که در قلب سپاهت
حتی دو سه فرمانده ی دلبسته نداری
افسوس که جز گرد و غبار نفس باد
اطراف خودت زائر پیوسته نداری
در سینه ی هر شیعه حرم داری اگر چه
بالای سرت گنبد برجسته نداری
مهدی رحیمی
جنگ با زهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد، خشکی دهن است
علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است
ای بمیرم! در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است
من از این چند نکته فهمیدم
روضه ی باز، روضه ی حسن است
پیش چشم حسین شرمنده ست
که به هنگام مرگ، در وطن است
پیش ارباب روضه اش این است
برتنش وقت مرگ، پیرهن است
پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دو تا دو تا کفن است
لخته های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی پُر از سخن است
از بقیعش شناختم که حسن
روضه ی بی صدای پنج تن است
منبع:تسنیم