حضرت مسلم که در جنگ صفین نیز در سپاه امیرالمؤمنین حضور داشتند به نمایندگی از امام حسین(ع) به کوفه رفت تا اوضاع آنجا را به امام گزارش کند تا اگر کوفیان در دعوت خویش صادقاند، امام حسین به سمت کوفه حرکت کند. وقتی مسلم بن عقیل آمادگی کوفیان را دید به امام خبر آمادگی کوفیان را داد اما با نصب عبیدالله بن زیاد به حکومت کوفه و ترس و هراس کوفیان از او، آنان از اطراف مسلم پراکنده شدند و سرانجام به دستور عبیدالله به شهادت رسید.
بدون شک در وصف اوصاف اخلاقی مسلم بن عقیل کتابها میتوان نوشت. اما یکی از داستانها در سیره زندگی این دلداده حسینی نه تنها بیان کننده شخصیت ایشان است بلکه نمایانگر عظمت مکتبی است که مسلم بن عقیل را تربیت کرده است:
عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک بن اعور -که از شیعیان امیرالمؤمنین بود و با عبیدالله دوستی داشت و در بستر بیماری در خانه هانی به سر میبرد- به خانه هانی آمد. پیش از آمدن او، به پیشنهاد شریک بن اعور قرار شد مسلم در جایی پنهان شود و در زمان مناسب عبیدالله بن زیاد را به قتل رساند. هنگامی که ابن زیاد به خانه هانی آمد، مسلم بن عقیل از کشتن او امتناع کرد.( دانشنامه امام حسین، ج4، ص 175-176)
وقتی به او گفتند: چرا از این صندوقخانه بیرون نیامدی که شر او را از سر مسلمین کم کنی؟ گفت: همان وقت به فکر حدیث پیغمبر افتادم: اَلاْیمانُ قَیَّدَ الْفَتْکَ ایمان اجازه نمی دهد که مسلمان ولو به آن کسی که بیرون مرز دینی خودش هست تجاوز کند. این ناجوانمردانه و نامردانه است، من نمی توانم.
وقتی مسلم گرفتار می شود و او را به دارالاماره ی ابن زیاد می برند، ابن زیاد به مسلم می گوید: «پسر عقیل! تو را چه شد که به این شهر آمدی؟ مردم وضع آرام و مطمئنی داشتند. آمدی در این شهر آشوب کردی، ایجاد اختلاف کردی، فتنه انگیزی کردی» . مسلم هم مردانه جواب داد، گفت: اولاً آمدن ما به این شهر ابتدائی نبود. مردم این شهر از ما دعوت کردند، نامه های فراوان نوشتند، نامه هایشان هست و در آن نامه ها نوشتند که پدر تو زیاد در سالهایی که در اینجا حکومت کرده است نیکان این مردم را کشته است، بدان را بر نیکان مسلّط کرده است، انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است؛ از ما دعوت کرده اند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم، ما برای برقراری عدالت آمده ایم؛ از پیش خودمان هم نیامده ایم، مردم هم ما را برای این منظور خواسته اند. (مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 87)