24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 48 : 03
کد خبر : ۸۷۶۱۲
تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۴
پای درس اخلاق استاد انصاریان
بنده من با یک عمر گناه وقتی به سوی من برگشتی من هم توبه‌­ات را قبول کردم، حالا یک سؤال منِ خدا را تو جواب بده که مثل من را هیچ جا نمی‌‌توانی پیدا کنی مگر من که هستم که هیچ جا نمی‌توانی مثل مرا پیدا کنی؟!
عقیق: استاد حسین انصاریان از اساتید اخلاق شهر تهران شب‌های ماه مبارک رمضان در حسینیه همدانی‌ها جلسات سخنرانی و موعظه دارد که از این پس هر یک از این جلسات تقدیم علاقه‌مندان می‌شود:

ما یک محبتی به خدا داریم خدا هم یک محبتی به ما دارد این یقینی است، اما آیا محبت دل کوچک ما محدود ما، با این ظرفیت معین قابل مقایسه با محبت او به ما هست، مگر ما چقدر می‌توانیم دوستش داشته باشیم؟ او برابر با سعه وجودی خودش تک تک ما را دوست دارد خودش هم پیغام داده رفتاری که با تو دارم انگار همین تو یکی را دارم.

راست است، درست است، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ»، ما جزء کل شیء هستیم یا نیستیم؟ هستیم، ما که خارج از کل شیء نیستیم، بهتر هم این است که من امشب با تکیه بر فرمایشات رسول خدا اسم خودمان را گنهکار نگذارم، یک خرده برای ما سبک است، که به ما بگویند گنهکار یعنی کسی که مشت روی خدا بلند کرده، نه ما آن نیستیم، پس ما گنهکار نیستیم، چی هستیم؟ پیغمبر اکرم(ص) می­‌فرماید «انتم کالمرضاه»، بیمار هستید شما، و پروردگار هم دکترتان است، راست است، مریض به روی دکتر مشت بلند می­‌کند؟ نه هی به دکتر التماس می­‌کند من را خوب کن.

من را درمان کن، من را معالجه کن، دیدید که التماس‌­های عاشق عارف خالص مخلَص پروردگار عالم را، چطوری حرف می­‌زند با پروردگار، اسم عصیان را نمی­‌برد اسم خطا را نمی­‌برد، خیلی عجیب است کلمه ذنب را به کار می­‌گیرد ذنب یعنی دنباله، که همه ما هم خواندیم یا شنیدیم ستاره «ذوذنب» یعنی ستاره دنباله‌دار، نه کلمه خطا را آورده نه عصیان را آورده، نه اشتباه را آورده هیچکدام را.

با خدا حرفش این است که منی که ضعیف هستم ناتوان هستم، زمین‌گیر هستم، خب یک توابعی وجود من دارد یک دنباله­‌هایی دارد، آن دنباله‌ها آن توابع، بار سنگینی روی روحم و قلبم و فکرم است بار است من را دچار دغدغه کرده که آینده­ام مرگم، برزخم، قیامتم چه می­شود هم واهمه دارم هم غصه دارم هر دو. که البته این واهمه و غصه با ما هست، همه ما از قیامت­مان واهمه داریم یعنی یقین به نجات خودمان نداریم و برای خودمان هم اندوهگین هستیم این ترس و اندوه تا کی با ماست؟ یعنی مایی که در حدی رفیق خدا هستیم در حدی به حرفش گوش دادیم در حدی تا توانستیم از گناه در رفتیم ولی خیلی جاها هم نشد، نمی­‌گوید گناه می­‌گوید توابع و عوارض ودنباله ضعف من، مسکنت من، این ترس ادامه دارد. تا کی؟ تا جایی که در سوره مبارکه «فصلت» البته آیات آشکار است ولی امام صادق لحظه­‌ای را که بیان می­‌کند در توضیح آیات فصلت تا آن لحظه ترس و غصه با ما هست.

حالا رسیدیم به لحظه­‌ای که دیده ما دارد از دنیا برداشته می­‌شود پرده را دارند کنار می­‌زنند ما آن طرف را داریم می­‌بینیم، روابط ما با دنیایمان با مغازه­مان با کارخانه­‌مان با زن و بچه­‌مان قیچی شده، ما هستیم و روی تخت بیمارستان یا در رختخواب خانه، این نقطه دیگر بالاترین هدیه خدا به شماست، شما را می‌­گویم، قرآن دارم می‌­خوانم باورتان بشود، گولتان نزنند بگویند این منبرهایی که خیلی رحمت را گسترده می‌گویند اینجورها هم نیست نه اینکه اینجورها نیست بالاتر از اینهاست، نمی‌­خواهد کت و شلواری متدین طلبه درس خوانده بشینی یک گوشه برای خدا تعیین تکلیف کنی که کی را بیامرز کی را نیامرز به تو چه؟ او در قرآن صریحا گفته با قید توبه ما هیچ وقت نمی­‌گوییم به مردم گریه کردی توبه کردی تمام شد، ما می­‌گوییم توبه مطابق با شرایط قرآن است یعنی گذشته را جبران کن بعد اگر گذشته را جبران بکنی توبه تحقق پیدا کرده شما را می‌گویم مرد و زنتان را، پیر و جوانتان را، باورتان بشود قرآن است.

«الذین قالوا ربنا الله» کسانی که در دنیا شعارشان توحید بوده، یعنی می­‌گفتند بت معبود ما نیست دلار معبود ما نیست، شهوت معبود ما نیست صندلی معبود ما نیست، ریاست معبود ما نیست، یک دانه معبود داریم اسمش رب است و الله، الذین قالوا ربنا الله مالک ما همه کاره ما، مدبر ما الله است، ثم استقاموا و بر  این شعار هم پایبند بودند هیچ بتی آنها را بت­پرست نکرد، هیچ فرهنگ شرق و غرب آنها را از ربوبیت و الوهیت من جدا نکرد، ماندند پیش خودم ماندند گفتند ما تو را رها نمی­‌کنیم از پیشت هم نمی‌­رویم هر بلایی هم می­خواهد سرمان بیاید بیاید بلا سرمان بیاید به عشق تو که از عسل شیرین­تر است مگر آن بچه سیزده ساله نگفت مگر عمویش بهش نگفت عموجان فردا که همه را می­‌کشتند کشته شدن در مزاق تو چه مزه­ای می­دهد؟ گفت «عمو احلا من العسل»، راست است.

ما تا امشب پیشت ماندیم چهار روز دیگر هم بهت قول قطعی می‌­دهیم می‌­مانیم نه ماهواره زورش می‌­رسد ما را ببرد نه بی­‌حجابی ما را می­‌تواند ببرد، نه گناهان کبیره می‌­تواند ما را ببرد اما ضعف ما یک توابعی دارد بعضی از گناهان را مرتکب شدیم یا خواب بودیم یا غافل بودیم یا یادمان نبود یا اراده­‌مان ضعیف بود اینها را که دیگر در قرآن قبول کردی یعنی خطا و اشتباه ما را مگر قبول نکردی؟ قبول کردی که به ما پیغام دادی یا عبادی «الذین اسرفوا علی انفسهم»، قبول کردی، دیگر خودت قبول کردی ما چه کار کنیم قبول کردی که ما به گناه آلوده شدیم، قبول کردی.

حالا که قبول کردی خودت گفتی «لا تقنطوا من رحمت الله» از من دلسرد نشوید، از من ناامید نشوید، ننشینید بگویید ما دویست تا گناه کردیم دیگر ولش کن فایده­‌ای ندارد نه من خودم را به شما معرفی بکنم «ان الله یغفر الذنوب جمیعا»، تو بیا من یک دانه گناه نمی‌گذارم بماند وای خدا.

حالا لحظه رفتن است، روابط با دنیا قطع شده با زن و بچه قطع شده با مال و منال قطع شده یک پایم این طرف است یک پایم اول مرز برزخ است قران مجید می­‌گوید خیلی خدا عجیب است، خیلی فدایش بشوم، ببین رفتارش را با من گنهکار، «تتنزل علیهم الملائکه» به فرشتگان رحمتم می‌­گویم پی در پی تا نمرده نازل بشوید فقط این سه کلمه را به بنده­‌ام بگویید یک «ان لا تخافوا» نسبت به آینده­‌ات دیگر هیچ ترسی نداشته باش «و لا تحزنوا» اصلا هم غصه نخور ترس و غصه تمام شد.

کلمه سوم «و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون»، قبلا که در دنیا بودی چقدر در قرآن با زبان پیغمبر با زبان ائمه بشارت بهشت بهت دادم، الان بهشت مژده باد به تو، حالا امیرالمومنین دارد با خدا حرف می­زند اما نمی‌گوید گنهکار عاصی خطاکار، مجرم نه، خیلی لطیف است می‌گوید ضعف من حالا بدنم روحم، عقلم، قلبم، فکرم، یک دنباله‌هایی برای من ساخت، این دنباله‌ها سنگین است به من، «اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم»، آن دنباله‌ها را از من ببر من را سبک کن، این بار را از روی دوش من بردار. می‌خواهم یک ساعت دیگر بروم خانه­ام زن و بچه‌­ام می­‌خواهند از من بپرسند چی کار کردی؟ می‌خواهم بهشان  امید بدهم پاک پاک آمدم.

می‌­خواهم بگویم عجب مهمانی رفته بودم امشب، می­‌خواهم بگویم چه ضیافتی مهماندارم خدا بوده، نمی‌خواهم از پیشت بروم، می‌­خواهم تا مردنم پیشت بمانم، نمی‌­خواهم بروم. من می­‌گویم نمی­‌خواهم بروم تو هم خدایی نیستی که من را رد کنی تو هم همش می‌گویی خب بمان پیش خودم بمان، بمان پیش خودم. به خودش قسم نمی­‌خواهم با شما حرف بزنم می‌خواهم گوشتان را بگذارید دم دلتان صدای خودش را مستقیم بشنوید من هیچ لیاقتی ندارم بین شما و ا و واسطه بشوم، حالا حرفهای خودش را بشنوید اینها که کشنده است با آن دو شب قبل احیا این حرفها زمین تا آسمان فرق می­‌کند، اگر من طاقتش را بیاورم می­‌خوانم، اگر دیدم نمی‌­توانم احیا را شروع می‌کنم.

داود «لو یعلم المدبرون انی، شوقی لعودتهم و رغبتی فی توبتهم»؛ اگر آنهایی که به من پشت کردند و با من قهر کردند و رفتند که نباید هم قهر می­‌کردند اما حالا قهر کردند رفتند اگر اشتیاق من را بفهمند که به برگشتنشان چقدر شوق دارم، و اگر بفهمند من به توبه‌­شان چقدر میل دارم «زادو شوقا الی»، چنان عاشق من می­‌شوند که با سر به طرف من می­‌دوند «یا داود هذه رغبتی فی المدبرین انی»، این اشتیاق و رغبت من است به آنهایی که با من قهر کردند و رفتند.

«فکیف محبتی فی المقبلین علیه»، شوق من به آنهایی که به طرف من می‌­آیند چقدر است داود رغبت من امشب به طرف آنهایی که دارند می‌­دوند به سوی من بادلشان چیست، پروردگار می­‌فرماید« انی استحیی من عبدی» شرم می‌کنم از بنده ­ام، گنه بنده کردست و او شرمسار، «یرفع الی یدیه»، شرم می‌کنم از اینکه دو دستش را به طرف من بردارد یقول یا رب یا رب با التماس به من بگوید مولای من پروردگار من محبوب من، شرم می‌کنم «فاردهما» که بگویم دستت را بینداز.

«فتقول الملائکه» ملائکه برمی‌­گردند به من می‌گویند که «الهنا انه لیس اهل لتغفر له» با این محبتی که تو داری با این رویکردی که تو داری یک دانه گنهکار نمی­‌ماند که دیگر بیامرزی کسی نمی‌­ماند، «فاقول» بملائکه می‌گویم «و لکنی اهل التقوا و اهل المغفره» من اهل تقوا و اهل آمرزش هستم «اشهدکم» همتان را به شهادت می­‌گیرم که یک نفر گنهکار دیگر هم پیدا بشود یک دانه، «غفرت لعبد»، می­‌بخشمش، شما غصه نخورید کسی پیدا نمی­‌شود چرا پیدا می­‌شود. چطوری معنی کنم. یعنی ملائکه گناهان اینها تمام نمی‌­شود باز هم یک گنهکار دیگر به دنیا می­‌آید من هم باز هم می­ب‌خشم می­آمرزم.

ابن آدم بچه­‌های آدم، «خلقتک بیدی» با قدرتم خلقت  کردم، «و ربیتک بنعمتی»، از رحم مادر با نعمتم به وسیله لوله جفت پرورشت دادم به دنیا آمدی با غذایی که برایت آماده کرده بودم قبل از به دنیا آمدن در سینه مادرت رشدت دادم بزرگ شدی، خیلی پایت به قول معروف زحمت کشیدم خیلی، همه عالم را به کار گرفتم که تو بزرگ شوی حالا شدی، «و انت  تخالفنی»، با این همه زحمتی که پایت کشیدم آمدی با من مخالفت کردی، گفتی که من عرق می­‌خورم قمار می‌کنم، ربا می­خورم بی­‌حجاب می‌شوم، مخالفت کردی با من، من یک خرده دارم داد می­‌کشم.

در روایت داد نیست موج محبت است، تو با من مخالفت کردی «و تعصانی» معصیت من را انجام دادی، «فاذا رجعت الیّ تبت الیک»، با یک عمر گناهت وقتی به سوی من برگشتی من هم توبه‌­ات را قبول کردم، قبولت کردم. حالا بنده من تو که یک عمری گناه کردی برگشتی قبولت کردم حالا یک سوال منِ خدا را تو جواب بده «فمن این تجد الها مثلی» مثل من چه خدایی را می­‌توانی پیدا کنی کدام خدا را، بگو مثل من را کجا می­توانی پیدا کنی، من چی هستم که مثل من را هیچ جا نمی‌­توانی پیدا کنی من کی هستم، «و انا الغفور الرحیم» من خیلی آمرزنده هستم، من خیلی مهربانم، مثل من را  کجا می‌­توانی پیدا کنی.

«عبدی» چقدر زیبا حرف می‌­زند نمی‌گوید یاغی، طاغی، مجرم، مفسد، پست، نمی‌گوید، «عبدی» اینقدر ما را شرمنده خودت نکن، یک دفعه هم بزن در سر ما، بزن یک دفعه. «عبدی اخرجتک من العدم الی الوجود» نبودی بودت کردم، «و جعلت لک السمع و البصر و العقل» گوش بهت دادم چشم بهت دادم نیروی درک بهت دادم، بنده من با این سه عضو تا  حالا چی کار کردی؟ اینها که برای من بوده کجا خرج کردی؟ به  کی فروختی این سه را؟ با کی معامله کردی؟ اما بنده من گوشت را که خیلی جاها بردی چشمت را هم بردی نیروی درکت را هم بردی، استرک همه را پوشاندم که کجاها بردی، نگذاشتم پدرت بفهمد مادرت بفهمد، زنت بفهمد، بچه‌­ات بفهمد، اگر آنها فهمیده بودند که راهت نمی‌­دادند، جواب سلامت را نمی­‌دادند، من همه را پوشاندم اما از من باک نکردی خیال کردی از من طلب داری، حتما باید بپوشانم ولی پوشاندم،

«اذکرک» تا این لحظه تا این لحظه شب یادت بودم چون روزی­‌ات را دادم محبت‌ها را بهت جلب کردم دائم یادت بودم و «انت تنسانی» تو خیلی وقت­ها یاد من نبودی یاد یکی دیگر بودی، یاد کی بودی بنده من؟ من خودم را می‌گویم چه لطفی است به من یکی داشته باشی در این حال مرگ من را برسانی، من پاک بیایم پیشت. وای از این جمله قبل را می‌­ایستد، «استحیی منک»، من که از اول تا حالا از تو شرمنده بودم و «انت لا تستحیی منی» و تو یک بار از من شرم نکردی نمی‌­دانم چه می‌گوید. بنده من، «من اعظم منی جودا» کی نسبت به تو از من سخی‌­تر بوده؟ جوادتر بوده؟ «و من ظل ذی یقرأ بابی فلم افتح»، به من بگو بنده  من کی آمده در خانه من را زده من باز نکردم کی؟ یک نفر را نشان بده. کی آمده؟ یعنی گناه تو بنده من از گناه حر سنگین­تر است؟

کل گناهان ما جمعیت امشب را روی هم بریزند گناه حر نمی­‌شود صاف بهتان بگویم این هفتاد و دو نفر را حر به کشتن داد چون نگذاشت ابی عبدالله برود گفت نمی‌­گذارم بروی چهار پنج روز امام را نگه داشت تا سی هزار گرگ آمد امام را محاصره کردند، سنگین­‌تر است گناه شما از  او گناه من از او سنگین­تر است؟ وقتی فهمید بد کرده وقتی فهمید در توبه باز است وقتی فهمید خدا گفته  کسی را سراغ داری در خانه من را زده باشد باز نکرده باشم، به علی پسرش که هجده سالش بود گفت دست من را بگیر من سرم را می‌­اندازم پایین من را ببر جوان بود دیگر تجربه که نداشت گفت چی داری می‌گویی کجا ببرمت؟ تو اینها را دم دندان این گرگان دادی سی هزار نفر ببرمت؟ فکر می‌­کنی قبولت می­کنند؟ می‌زنند تخت سینه‌­ات پرتت می­‌کنند گفت پسرم مشکل فکری تو این است که حسین را نمی­‌شناسی، همین. حالا بیا من را بردار و ببر. بگیر من را بکش، روی خاک­ها بکش، ببر.

پسر که باور نمی­‌کرد ده بیست قدم مانده بودند به خیمه‌­ها ابی عبدالله آمده بود بیرون، کاری نداشت بیرون به قمر بنی هاشم فرمود یک مهمان دارد می‌­آید، شب زیارتی ابی عبدالله است، چند هزار مهمان دارد می‌­آید قربانت بروم. ما که دل زن و بچه­ات را نلرزاندیم، ما که اسلحه به رویت نکشیدیم حسین  جان، ما که از بچگی برایت گریه کردیم، تا جایی که صدای ابی عبدالله را بشنود آمد جلو در دهانش بود هنوز تمام نشده بود به حضرت گفت هل لی من توبه بیایم، راهم می­دهی؟ هنوز حرفش تمام نشده بود فرمود «ارفع راسک» اینجا جای سر پایین انداختن نیست سرت را بالا بگیر. بنده من کسی را می‌شناسی که از من درخواست کرده باشد من بخل کرده باشم، چه مانعی امشب در راهت است بنده من که با من آشتی کنی چه دلیلی داری با من اشتی نکنی چه دلیلی داری خانمم، دخترم به حجاب قرآن برنگردی چه دلیلی داری او که می‌گوید من در خانه­‌ام را به روی کسی تا حالا نبستم دست گدا را برنگرداندم این دست دست عجیبی است، اصلا انگار برای گدایی خلق کردند.

دو کلمه هم از زینب کبری بشنوید من به همه شما مرد و زن یقین قطعی بدهم دلیل هم دارم وقت ندارم بگویم گریه بر زینب مرگ را آسان می­‌کند وای خدا. زینب کبری می‌گوید تازه آفتاب طلوع کرده بود مامورین یزید آمدند ما را تقسیم به ده نفر ده نفر کردند هفت تا ده نفر، هشت تا ده نفر دست­ه‌ای هر ده تا ده تا را با طناب به هم بستند، پنج تا بزرگ، پنج تا بچه، بالای سرمان تازیانه گرفتند می­‌گفتند تند بروید یزید منتظر است ما می­خواستیم تند برویم بچه­ها نمی‌­توانستند بیایند ما می­‌خواستیم یواش برویم ما را می­زدند. رسیدیم بارگاه یزید حرف زینب کبری تمام شد حالا از سکینه بشنوید دختر سیزده ساله، دنیای محبت دست در طناب است، نگذاشتند بنشینند، ایستاده بودند، دختر یک مرتبه دید یزید یک چوبی را برداشت به سر بابایش حمله کرد، بابا، نمی‌­دانم پوست دست کنده شد طناب زبر بود دستش را از طناب کشید دوید آمد پای تخت پدرم را نزن خیزرانی که بر آن لب می­زد، بیشتر بر دل زینب می­‌زد.

منبع:فارس

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: